شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۶۸۹۸۳
تاریخ انتشار: ۱۹ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۴:۳۲
دارم سایت تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی را بالا و پایین می‌کنم. در کنار همه دروغ‌هایی که از سیاست ایران می‌بینم، یک ویدئو نظرم را به خود جلب می‌کند: «مصاحبه با مهسا محبعلی، نویسنده رمان کوتاه نگران نباش.» به به؛ چشمم به جمال مکشوفه حضرتشان هم منور می‌شود که با وقاحتی تمام عیار در برابر دوربین نشسته و از محتوای رمانش سخن می‌گوید و تلاش می‌کند تا این کتاب که در سال ۱۳۸۷ منتشر شده را به وقایع پس از انتخابات ۱۳۸۸ ربط بدهد.
شهدای ایران:«من تشکر می‌کنم از خانم مهسا محبعلی که همکاری بسیار خوبی در نگارش فیلمنامه داشتند.» این جمله که از زبان برنده سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه جشنواره فیلم فجر امسال خارج شد، ذهنم به چندین سال پیش فلاش‌بک زد؛ روزی که کتاب «عاشقیت در پاورقی» را ورق می‌زدم و از حجم متحیرکننده پارامترهای جنسی و غیراخلاقی، تواناییم مطالعه دو خط پشت سر هم را هم نداشتم.
 
«من و عاشقم توی وان دراز کشیده‌ایم و تن سپرده‌ایم به گرمای ملایمی که از وان برمی‌خیزد و آرام آرام سیگار‌هایمان دود می‌کنیم… عاشقم می‌گوید بهتر است از وان بیرون بروم چون ممکن است سرما بخورم. برای درک بهتر این بخش از داستان می‌توانید رجوع کنید به فیلم…»
 
دارم سایت تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی را بالا و پایین می‌کنم. در کنار همه دروغ‌هایی که از سیاست ایران می‌بینم، یک ویدئو نظرم را به خود جلب می‌کند: «مصاحبه با مهسا محبعلی، نویسنده رمان کوتاه نگران نباش.» به به؛ چشمم به جمال مکشوفه حضرتشان هم منور می‌شود که با وقاحتی تمام عیار در برابر دوربین نشسته و از محتوای رمانش سخن می‌گوید و تلاش می‌کند تا این کتاب که در سال ۱۳۸۷ منتشر شده را به وقایع پس از انتخابات ۱۳۸۸ ربط بدهد.
 
خانم نویسنده تعبیر جالبی هم از پایتخت ایران ارائه می‌دهد و تهران را شهری همانند آش رشته می‌داند که اگر شعلهٔ زیر آن را اندکی زیاد کنیم، اجزای آن از هم گسسته می‌شوند.
 
همینطور که مشغول تماشای ویدئو هستم، دستم را از روی صفحه کلید لپ‌تاپ برمی‌دارم و به سمت قفسه دوم کتابخانه‌ام می‌برم تا «نگران نباش» را که قرار است یکی از مفاد پژوهشی پایان‌نامه همسرم باشد، بردارم. تورقی می‌کنم و در حالی که هنوز صدای ویدئو به گوشم می‌رسد، کلماتی درباره تزریق کثیف مواد مخدر، فحش‌های رکیک و جنسی، ارتباطات نامشروع و بی‌بندوباری شدید جلوی چشمم نقش می‌بندد.
 
دنده یک را که جا می‌زنم تا از شر ترافیک اعصاب خردکن خیابان نیاوران راحت شوم، چشمم به بنر بزرگی می‌افتد که خبر از برگزاری یک جشنواره داستان‌نویسی توسط «شهر کتاب فرشته» می‌دهد. به خاطر می‌سپارم که جزئیاتش را بعدا پیدا کنم اما دوام نمی‌آورم و‌‌ همان پشت فرمان، تلفن همراه را روشن می‌کنم و عبارتی را که روی بنر نقش بسته بود، جستجو می‌کنم. خب؛ این هم اسامی داوران و… به به؛ «مهسا محبعلی.»

*هفت راه
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار