شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۶۸۹۳۲
تاریخ انتشار: ۱۹ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۰:۱۸
هر بار که آلبوم عکس هاي عروسي ام را ورق مي زنم، چهره غمگين پدر در حالي قلبم را مي سوزاند که او با دلي شکسته به لباس سپيدم خيره شده است، با ديدن اين صحنه ها، بي اختيار گريه ام مي گيرد و اشک در چشمانم موج مي زند چرا که هنگامي به حرف هاي دلسوزانه و نصيحت هاي پدرانه اش رسيده ام که ديگر او فوت کرده و زندگي من نيز متلاشي شده است...
شهدای ایران:زن جوان در حالي که دختر ۴ساله اش را در آغوش مي فشرد، نگاهي به چشمان غمگين و معصوم کودکش انداخت و به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري گلشهر مشهد گفت: چند سال قبل وقتي بهزاد به خواستگاري ام آمد، پدرم به شدت با اين ازدواج مخالفت کرد. او بهزاد را لايق زندگي با من نمي دانست و معتقد بود جوان بيکاري است که اخلاق خوبي ندارد و به اصول اعتقادي هم پايبند نيست. اما من که عاشق بهزاد شده و به تيپ و قيافه او دل بسته بودم، با خيره سري مقابل پدرم ايستادم و به حرف هايش بي توجهي کردم. پدرم که دوست نداشت هيچ وقت چهره غمگين مرا ببيند پس از آن که ديد نصيحت هاي دلسوزانه اش تأثيري بر من ندارد، با اين ازدواج موافقت کرد و زندگي مشترک ما در نهايت سادگي شروع شد.

بهزاد شخصيت واقعي اش را در همان روزهاي اول زندگي  نشان داد و گفت چون من بيکارم بايد مدتي را در خانه پدرم زندگي کنيم. وقتي ديدم او حاضر به کار کردن نيست، مجبور شدم خودم سر کار بروم. اگرچه مدتي بعد او نيز در يک کارخانه مشغول به کار شد، اما تلاش هاي من براي يک زندگي مستقل بي نتيجه ماند و او چند ماه بعد به بهانه اين که از کارگري خسته شده است کارش را رها کرد. هرچه با او صحبت کردم، اما گوشش بدهکار نبود. من هم مجبور بودم با اين شرايط بسوزم و بسازم چرا که خودم او را براي زندگي انتخاب کرده بودم و روي بازگو کردن مشکلاتم را براي پدرم نداشتم.

چند ماه بعد و در حالي که باردار بودم پدرم را از دست دادم. اين در حالي بود که بهزاد به بهانه يافتن کار مناسب خانه نشين شده بود و با کتک کاري و درگيري حقوق مرا براي تأمين مخارجش مي گرفت. يک بار تصميم گرفتم مدتي قهر کنم اما از نگاه هاي خانواده ام شرم داشتم. زندگي تلخم به همين ترتيب سپري مي شد تا اين که بالاخره بهزاد در يک فروشگاه مشغول به کار شد، اما اخلاق و رفتار پرخاشگرانه اش هيچ تغييري نکرد. سعي مي کردم در برابر اين رفتارها صبور باشم، اما او شب گذشته دختر ۴ساله ام را به خاطر اشتباه کودکانه اش به شدت کتک زد. وقتي به او اعتراض کردم مرا هم زير مشت و لگد گرفت و سپس هر دوي ما را از خانه بيرون کرد. حالا که جايي براي زندگي ندارم تک تک کلمات گوهرگونه پدرم را به ياد مي آورم. کاش...

شايان ذکر است، زن جوان با کمک مددکار اجتماعي کلانتري روانه بهزيستي شد.

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي


*خراسان


نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار