در اينجا شايسته است نگاهى به نمونه اى از آخرين تحقيقات و نظرات فلسفى درباره برهان اثبات وجود خداوند و برخى از اشكالات آن داشته باشيم. اهل فلسفه مى گويند: وجود، ...
شهدای ایران: در اینجا شایسته است نگاهى به نمونه اى از آخرین تحقیقات و نظرات فلسفى درباره برهان اثبات وجود خداوند و برخى از اشکالات آن داشته باشیم.
اهل فلسفه مى گویند:
وجود، حقیقتى داراى مراتب است و هر مرتبهاى از آن را که در نظر بگیریم، مرتبهاى از آن بالاتر و مرتبه اى از آن پائینتر وجود دارد. وجودِ هر مرتبه اى معلولِ مرتبه بالاتر از خود، و علّت مرتبه پایینتر از خود است. وجودِ هر مرتبه پایینى، خارج از حیطه وجودى مرتبه بالاتر از خود نیست و وجود جدا و مستقل از آن ندارد. بالاترین مرتبه وجود ـ که بىنهایت، بلکه بى نهایت فراتر از بىنهایت است ـ همان وجود خداوند است که واجب الوجود و علّت کل، یعنى محیط بر کل است و هیچ چیزى خارج از وجود آن نیست.[۱]
نقد و اشکال:
اشکال اول) حقیقتى که داراى مراتب باشد ـ به گونه اى که هر مرتبه اى از آن که فرض شود مرتبه اى فراتر از آن قابل تصوّر باشد ـ سلسله اى عددى بوده و نامتناهى لا یقفى (غیر ایستا) نامیده مى شود. چنین حقیقتى محال است به وجود مرتبه اى منتهى شود که نامتناهى حقیقى (با صرف نظر از محالیت ذاتى وجود نامتناهى حقیقى) باشد، تا اینکه ممکن باشد نام آن را واجب الوجود یا غیر آن بگذاریم، لذا وجودِ موضوعِ واجب الوجودِ فلسفى ذاتا محال است، و برهان ایشان ثبوتا باطل مى باشد. فلسفه خود مى پذیرد که:
إن العدد لیس بمتناه، و معناه أنه لا یوجد مرتبه من العدد إلا ویمکن فرض ما یزید علیها، وکذا فرض ما یزید على الزائد، ولا تقف السلسله حتى تنقطع بانقطاع الاعتبار، ویسمى غیر المتناهی اللایقفی، ولا یوجد من السلسله دائما بالفعل إلا مقدار متناه و ما یزید علیه فهو فی القوه. وأما ذهاب السلسله بالفعل إلى غیر النهایه على نحو العدول دون السلب التحصیلی فغیر معقول.[۲]
همانا عدد پایان ندارد، و معناى این سخن این است که هیچ مرتبه اى از عدد پیدا نمى شود مگر اینکه فرض فراتر از آن نیز ممکن است، و همچنین فراتر از آن فراتر را نیز مى توان مفروض داشت، و این سلسله جز به انقطاع فرض ما انقطاعى ندارد. و آن، نامتناهى لایقفى] حقیقتى که در هیچ حدّى متوقّف نمى شود،ولى دائما محدود است] مى باشد. از این سلسله، هیچگاه جز مقدارى متناهى و محدود، وجودِ فعلى پیدا نمى کند. وآنچه قابل افزایش بر آن است تنها قابل وجود است؛] نه موجودِ فعلى [امّا اینکه این سلسله بالفعل نامتناهى باشد ـ به نحو عدول نه به نحو سلب تحصیلى ـ غیر معقول است.
بنابراین موجب شگفتى بسیار است که چسان مطلب به این سادگى در طول صدها سال تعمّق و تفکّر از نظر اهل فلسفه دور مانده و ایشان بین احکام نامتناهى لایقفى (که هرگز نامتناهى نخواهد شد)، با نامتناهى حقیقى (که البتّه صرفا موجودى موهوم بوده و وجود آن محال ذاتى است) خلط کرده اند.
اشکال دوم) موضوع فرض "تناهى و عدم تناهى” ـ مانند "ملکه و عدم”، تنها حقیقت مقدارى و عددى است، و نسبتدادنِ آن به ذاتى که بر خلاف مقدار و عدد است موضوعا باطل مى باشد. لذا فرض موجود نامتناهى اى که جزء و کل نداشته باشد به خودى خود متناقض است، و خداوند متعال که جزء و کلّ و مقدار و عدد و زمان و مکان ندارد، ذاتا به کوچکى و بزرگى و کمى و زیادى و تناهى و عدمتناهى وصف نمى شود. امیرالمؤمنین علیه السلام مى فرمایند:
لیس بذی کبر امتدّت به النهایات فکبّرته تجسیما، ولا بذی عظم تناهت به الغایات فعظّمته تجسیدا، بل کبر شأنا وعظم سلطانا.[۳]
بزرگى او به این گونه نیست که جوانب مختلف، وجودِ او را به اطراف کشانده باشند، و گرنه تو او را تنها جسمى بزرگ انگاشته اى ، و داراى آن چنان عظمتى نیست که همه اطراف به او پایان یافته باشند، و گرنه در این صورت تو او را تنها جسدى بزرگ پنداشتهاى ، بلکه او داراى بزرگى شأن و عظمت سلطنت است.
اشکال سوم) جز خداوند متعال، همه اشیا، قابل وجود و عدمند؛ و مخلوق، حقیقتى داراى مقدار و اجزا است که نسبت ذاتِ آن با وجود و عدم کاملاً یکسان و مساوى است، و فرض هر گونه اولویت وجودى براى آن خلافِ ذاتش مى باشد.
تفاوت و تعدّد و تمایز اشیاىمقدارى و مخلوق نیز به نفسِ اجزاى عینى و ترکیبى آنها مى باشد، و اعتقاد به تعدّد و تفاوت اشیا از جهت تشکیک و شدّت و ضعف وجود آنها در ضمن یک حقیقت بسیط و بدون جزء و غیرقابل زیاده و نقصان، غیرمعقول و خلاف ذات آنها است. امام جواد علیه السلام مى فرمایند:
إنّ ما سوى الواحد متجزّئ، واللّه واحد لا متجزّئ ولا متوهّم بالقلّه والکثره، وکلّ متجزّئ أو متوهّم بالقلّه والکثره فهو مخلوق دالّ على خالق له.[۴]
همانا جز خداوند یگانه، همه چیز داراى اجزا است، و خداوند یکتا نه داراى اجزا است و نه قابل تصوّر به کمى و زیادى مى باشد. هر چیزى که داراى اجزا بوده یا قابل تصوّر به کمى و زیادى باشد مخلوق است و دلالت بر این مى کند که او را خالقى مى باشد.
شکى نیست که حقیقت داراى مراتب حقیقتى عددى است، وموضوع عدد "کمیت و مقدار و قابلیت زیاده و نقصان” مى باشد. فلسفه خود درباره محال بودنِ تشکیک در مورد حقایق داراى کمیت معترف است که:
إنّ الکمّ لا یوجد فیه التشکیک بالشدّه والضعف وهو ضروری أو قریب منه، نعم یوجد فیه التشکیک بالزیاده والنقص.[۵]
همانا در کمیت و مقدار، تشکیک از جهت شدّت و ضعف وجود ندارد، و این حکم یا بدیهى است و یا نزدیک به بدیهى. آرى در آن تشکیک از جهت زیاده و نقصان پیدا مى شود.
خودِ اهل فلسفه و عرفان نیز براى عقیده "تفاوت تشکیکىِ اشیا”،تفسیرى جز "تفاوت کمّى (مقدارى) آنها” نیافته، و به صراحت پذیرفته اندکه: تفاوت وجود
خالق و خلق از جهت محدودیتِ خلق، و عدم محدودیت و احاطه وجودى خداوند است، و هیچ چیزى ـ حتّى مادّیات و اجسام، از حیطه وجود حقّ متعال خارج نمى باشد.
ملا هادى سبزوارى مى گوید:
من لوازم الوجوب، التمامیّه وفوق التمامیّه بالنسبه إلى الوجودات الّتی دونه، وسیجیء أنّ تمام الشیء هو الشیء وما یفضل علیه؛ وأنّ البسیط کلّ الأشیاء دونه بنحو أعلى.[۶]
از لوازم واجبالوجود بودن، تمامیت و فوق تمامیت نسبت به وجودات پایینتر از آن مىباشد. و به زودى خواهیم گفت که "تمامیت یک چیز”، خودِ همان چیز مىباشد وفزونى هاى بر آن. و نیز خواهیم گفت که: وجودِ بسیط (خداوند)، مساوى با تمامى اشیا و موجودات پایینتر از آن به نحو اعلى مى باشد.
ملاصدرا نیز تصریح مى کند:
إنّ تمام الشیء هو الشیء وما یفضل علیه.[۷]
کمال و تمام شىء، یعنى خودِ همان شىء و فزونتر بر آن.
بنابراین اعتقاد به تفاوت تشکیکى اشیا از جهت شدّت و ضعفِ در وجود، موهوم بوده، و نتیجه مبانى فلسفى در مورد تفاوت خالق و خلق ـ که از آن با تعبیر شدّت و ضعف یاد مىشود ـ منحصر به این مىشود که: یکى بىنهایت از دیگرى بزرگتر باشد و دیگرى بىنهایت از آن کوچکتر! فسبحانه و تعالى عمّا یصفه الواصفون، وینحله المحددون من صفات الأقدار ونهایات الأقطار. بلکه با توجّه به اینکه "بىنهایت بزرگ”و "بى نهایت کوچک” مصداق واقعى نداشته و وجود هر
دوى آنها محال ذاتى است، نتیجه این مى شود که بر اساس تعریف ایشان خالق و مخلوق هر دو ممتنع الوجود (چیزى که وجودِ آن ذاتا محال است) باشند.
اشکال چهارم) بر اساس برهان قطعىِ عقلى و ضرورت غیرقابل انکارِ مکتب وحى و شرع، آفریننده و خالق و علتّ حقیقى وجود مخلوقات آن است که آنها را ایجاد فرموده باشد، ولى چنانچه بر اساس برهان فلسفى مذکور، علّت و معلول را اینگونه تفسیر کنیم که: معلول مرتبهاى از وجود علت است که خارج از حیطه وجود آن نبوده و وجود مستقل و جدا از آن ندارد، بدون شک مخلوقات را اجزاى وجود خداوند دانستهایم نه مخلوقات او. سبحانه و تعالی
شکى نیست که مخلوقات، در هستىِ خود، هرگز مستقل نیستند، امّا عدمِ استقلالِ وجودى اشیا، به این معنى نیست که وجود آنها خارج از ذات خداوند متعال نیست، بلکه وضوحا به این معنى است که: وجود و بقاى آنها وابسته به اراده و مشیّت و ایجاد خداوند سبحانه و تعالی مى باشد و بدون آفرینش و مشیّت او وجود و بقا نخواهند داشت.
اشکال پنجم) موجودى که داراى بى نهایت مراتب وجودى فرض شده باشد داراى بى نهایت اجزا مى باشد، و اعتقاد به واجب الوجودى که مرکّب از بى نهایت اجزا باشد (که تنها معناى واقعى ترکیب نیز همین است، نه ترکیب از وجود و عدم، که صرفا امرى اعتبارى مى باشد و بدون جهت آن را از اقسام ترکیب، بلکه بدترین اقسام ترکیب نامیده اند) در حقیقت اعتقاد به بى نهایت واجب الوجود مى باشد، نه اعتقاد به خداى واحد یگانه بى نظیرى که ذاتا غیرقابل انقسام و تولید و تولّد و صدور و تجلّى و ظهور و تصوّر و توهّم است.
اشکال ششم) گرچه اعتقاد به وجود نامتناهى، موهوم و خلاف مقتضاى عقل و برهان است، اما اعتقاد به وجود بى نهایتى که مرتبهاى فراتر از آن، آنهم بى نهایت فراتر و نامتناهى تر از آن!! وجود داشته باشد به هیچ وجه قابل توجیه نیست.
[۱] . رجوع شود به: ملاصدرا: اسفار، ۶ / ۱۶؛ طباطبایى، محمد حسین: نهایه الحکمه، ۲۶۹؛ طباطبایى، محمد حسین: تعلیقه اسفار، ۱ / ۴۵؛ مصباح یزدى، محمد تقى: تعلیقه على نهایه الحکمه، ۴۵ ۲۲۹؛ جوادى آملى، عبداللّه: علیّ بن موسى الرضا علیهالسلام والفلسفه الإلهیه، فصل اول و دوم؛ خرازى، محسن : بدایه المعارف الإلهیه، ۳۲ ۳۴؛ سبحانى، جعفر: الإلهیات على هدى الکتاب والسنه والعقل، ۲ / ۱۵ ۲۰؛ مصباح یزدى، محمد تقى: آموزش فلسفه، ۲ / ۳۷۲؛ مطهرى، مرتضى: مجموعه آثار، ۴ / ۲۱۹؛ مطهرى، مرتضى: پاورقى اصول فلسفه و روش رئالیسم، ۵ / ۹۲ ـ ۹۳٫
[۲] . طباطبایى، محمد حسین: نهایه الحکمه، ۱۱۲ ـ ۱۱۳٫
[۳] . نهج البلاغه، خطبه ۱۸۵؛ بحار الأنوار، ۴ / ۲۶۱٫
[۴] . التوحید، ۱۹۳؛ کافى، ۱ / ۱۱۶؛ احتجاج، ۲ / ۴۴۲؛ بحار الأنوار، ۴ / ۱۵۳٫
[۵] . طباطبایى، محمد حسین: نهایه الحکمه، ۱۱۲٫
[۶] . سبزوارى، ملاهادى: حاشیه اسفار، ۱ / ۱۴٫
[۷] . اسفار، ۶ / ۱۵٫
اهل فلسفه مى گویند:
وجود، حقیقتى داراى مراتب است و هر مرتبهاى از آن را که در نظر بگیریم، مرتبهاى از آن بالاتر و مرتبه اى از آن پائینتر وجود دارد. وجودِ هر مرتبه اى معلولِ مرتبه بالاتر از خود، و علّت مرتبه پایینتر از خود است. وجودِ هر مرتبه پایینى، خارج از حیطه وجودى مرتبه بالاتر از خود نیست و وجود جدا و مستقل از آن ندارد. بالاترین مرتبه وجود ـ که بىنهایت، بلکه بى نهایت فراتر از بىنهایت است ـ همان وجود خداوند است که واجب الوجود و علّت کل، یعنى محیط بر کل است و هیچ چیزى خارج از وجود آن نیست.[۱]
نقد و اشکال:
اشکال اول) حقیقتى که داراى مراتب باشد ـ به گونه اى که هر مرتبه اى از آن که فرض شود مرتبه اى فراتر از آن قابل تصوّر باشد ـ سلسله اى عددى بوده و نامتناهى لا یقفى (غیر ایستا) نامیده مى شود. چنین حقیقتى محال است به وجود مرتبه اى منتهى شود که نامتناهى حقیقى (با صرف نظر از محالیت ذاتى وجود نامتناهى حقیقى) باشد، تا اینکه ممکن باشد نام آن را واجب الوجود یا غیر آن بگذاریم، لذا وجودِ موضوعِ واجب الوجودِ فلسفى ذاتا محال است، و برهان ایشان ثبوتا باطل مى باشد. فلسفه خود مى پذیرد که:
إن العدد لیس بمتناه، و معناه أنه لا یوجد مرتبه من العدد إلا ویمکن فرض ما یزید علیها، وکذا فرض ما یزید على الزائد، ولا تقف السلسله حتى تنقطع بانقطاع الاعتبار، ویسمى غیر المتناهی اللایقفی، ولا یوجد من السلسله دائما بالفعل إلا مقدار متناه و ما یزید علیه فهو فی القوه. وأما ذهاب السلسله بالفعل إلى غیر النهایه على نحو العدول دون السلب التحصیلی فغیر معقول.[۲]
همانا عدد پایان ندارد، و معناى این سخن این است که هیچ مرتبه اى از عدد پیدا نمى شود مگر اینکه فرض فراتر از آن نیز ممکن است، و همچنین فراتر از آن فراتر را نیز مى توان مفروض داشت، و این سلسله جز به انقطاع فرض ما انقطاعى ندارد. و آن، نامتناهى لایقفى] حقیقتى که در هیچ حدّى متوقّف نمى شود،ولى دائما محدود است] مى باشد. از این سلسله، هیچگاه جز مقدارى متناهى و محدود، وجودِ فعلى پیدا نمى کند. وآنچه قابل افزایش بر آن است تنها قابل وجود است؛] نه موجودِ فعلى [امّا اینکه این سلسله بالفعل نامتناهى باشد ـ به نحو عدول نه به نحو سلب تحصیلى ـ غیر معقول است.
بنابراین موجب شگفتى بسیار است که چسان مطلب به این سادگى در طول صدها سال تعمّق و تفکّر از نظر اهل فلسفه دور مانده و ایشان بین احکام نامتناهى لایقفى (که هرگز نامتناهى نخواهد شد)، با نامتناهى حقیقى (که البتّه صرفا موجودى موهوم بوده و وجود آن محال ذاتى است) خلط کرده اند.
اشکال دوم) موضوع فرض "تناهى و عدم تناهى” ـ مانند "ملکه و عدم”، تنها حقیقت مقدارى و عددى است، و نسبتدادنِ آن به ذاتى که بر خلاف مقدار و عدد است موضوعا باطل مى باشد. لذا فرض موجود نامتناهى اى که جزء و کل نداشته باشد به خودى خود متناقض است، و خداوند متعال که جزء و کلّ و مقدار و عدد و زمان و مکان ندارد، ذاتا به کوچکى و بزرگى و کمى و زیادى و تناهى و عدمتناهى وصف نمى شود. امیرالمؤمنین علیه السلام مى فرمایند:
لیس بذی کبر امتدّت به النهایات فکبّرته تجسیما، ولا بذی عظم تناهت به الغایات فعظّمته تجسیدا، بل کبر شأنا وعظم سلطانا.[۳]
بزرگى او به این گونه نیست که جوانب مختلف، وجودِ او را به اطراف کشانده باشند، و گرنه تو او را تنها جسمى بزرگ انگاشته اى ، و داراى آن چنان عظمتى نیست که همه اطراف به او پایان یافته باشند، و گرنه در این صورت تو او را تنها جسدى بزرگ پنداشتهاى ، بلکه او داراى بزرگى شأن و عظمت سلطنت است.
اشکال سوم) جز خداوند متعال، همه اشیا، قابل وجود و عدمند؛ و مخلوق، حقیقتى داراى مقدار و اجزا است که نسبت ذاتِ آن با وجود و عدم کاملاً یکسان و مساوى است، و فرض هر گونه اولویت وجودى براى آن خلافِ ذاتش مى باشد.
تفاوت و تعدّد و تمایز اشیاىمقدارى و مخلوق نیز به نفسِ اجزاى عینى و ترکیبى آنها مى باشد، و اعتقاد به تعدّد و تفاوت اشیا از جهت تشکیک و شدّت و ضعف وجود آنها در ضمن یک حقیقت بسیط و بدون جزء و غیرقابل زیاده و نقصان، غیرمعقول و خلاف ذات آنها است. امام جواد علیه السلام مى فرمایند:
إنّ ما سوى الواحد متجزّئ، واللّه واحد لا متجزّئ ولا متوهّم بالقلّه والکثره، وکلّ متجزّئ أو متوهّم بالقلّه والکثره فهو مخلوق دالّ على خالق له.[۴]
همانا جز خداوند یگانه، همه چیز داراى اجزا است، و خداوند یکتا نه داراى اجزا است و نه قابل تصوّر به کمى و زیادى مى باشد. هر چیزى که داراى اجزا بوده یا قابل تصوّر به کمى و زیادى باشد مخلوق است و دلالت بر این مى کند که او را خالقى مى باشد.
شکى نیست که حقیقت داراى مراتب حقیقتى عددى است، وموضوع عدد "کمیت و مقدار و قابلیت زیاده و نقصان” مى باشد. فلسفه خود درباره محال بودنِ تشکیک در مورد حقایق داراى کمیت معترف است که:
إنّ الکمّ لا یوجد فیه التشکیک بالشدّه والضعف وهو ضروری أو قریب منه، نعم یوجد فیه التشکیک بالزیاده والنقص.[۵]
همانا در کمیت و مقدار، تشکیک از جهت شدّت و ضعف وجود ندارد، و این حکم یا بدیهى است و یا نزدیک به بدیهى. آرى در آن تشکیک از جهت زیاده و نقصان پیدا مى شود.
خودِ اهل فلسفه و عرفان نیز براى عقیده "تفاوت تشکیکىِ اشیا”،تفسیرى جز "تفاوت کمّى (مقدارى) آنها” نیافته، و به صراحت پذیرفته اندکه: تفاوت وجود
خالق و خلق از جهت محدودیتِ خلق، و عدم محدودیت و احاطه وجودى خداوند است، و هیچ چیزى ـ حتّى مادّیات و اجسام، از حیطه وجود حقّ متعال خارج نمى باشد.
ملا هادى سبزوارى مى گوید:
من لوازم الوجوب، التمامیّه وفوق التمامیّه بالنسبه إلى الوجودات الّتی دونه، وسیجیء أنّ تمام الشیء هو الشیء وما یفضل علیه؛ وأنّ البسیط کلّ الأشیاء دونه بنحو أعلى.[۶]
از لوازم واجبالوجود بودن، تمامیت و فوق تمامیت نسبت به وجودات پایینتر از آن مىباشد. و به زودى خواهیم گفت که "تمامیت یک چیز”، خودِ همان چیز مىباشد وفزونى هاى بر آن. و نیز خواهیم گفت که: وجودِ بسیط (خداوند)، مساوى با تمامى اشیا و موجودات پایینتر از آن به نحو اعلى مى باشد.
ملاصدرا نیز تصریح مى کند:
إنّ تمام الشیء هو الشیء وما یفضل علیه.[۷]
کمال و تمام شىء، یعنى خودِ همان شىء و فزونتر بر آن.
بنابراین اعتقاد به تفاوت تشکیکى اشیا از جهت شدّت و ضعفِ در وجود، موهوم بوده، و نتیجه مبانى فلسفى در مورد تفاوت خالق و خلق ـ که از آن با تعبیر شدّت و ضعف یاد مىشود ـ منحصر به این مىشود که: یکى بىنهایت از دیگرى بزرگتر باشد و دیگرى بىنهایت از آن کوچکتر! فسبحانه و تعالى عمّا یصفه الواصفون، وینحله المحددون من صفات الأقدار ونهایات الأقطار. بلکه با توجّه به اینکه "بىنهایت بزرگ”و "بى نهایت کوچک” مصداق واقعى نداشته و وجود هر
دوى آنها محال ذاتى است، نتیجه این مى شود که بر اساس تعریف ایشان خالق و مخلوق هر دو ممتنع الوجود (چیزى که وجودِ آن ذاتا محال است) باشند.
اشکال چهارم) بر اساس برهان قطعىِ عقلى و ضرورت غیرقابل انکارِ مکتب وحى و شرع، آفریننده و خالق و علتّ حقیقى وجود مخلوقات آن است که آنها را ایجاد فرموده باشد، ولى چنانچه بر اساس برهان فلسفى مذکور، علّت و معلول را اینگونه تفسیر کنیم که: معلول مرتبهاى از وجود علت است که خارج از حیطه وجود آن نبوده و وجود مستقل و جدا از آن ندارد، بدون شک مخلوقات را اجزاى وجود خداوند دانستهایم نه مخلوقات او. سبحانه و تعالی
شکى نیست که مخلوقات، در هستىِ خود، هرگز مستقل نیستند، امّا عدمِ استقلالِ وجودى اشیا، به این معنى نیست که وجود آنها خارج از ذات خداوند متعال نیست، بلکه وضوحا به این معنى است که: وجود و بقاى آنها وابسته به اراده و مشیّت و ایجاد خداوند سبحانه و تعالی مى باشد و بدون آفرینش و مشیّت او وجود و بقا نخواهند داشت.
اشکال پنجم) موجودى که داراى بى نهایت مراتب وجودى فرض شده باشد داراى بى نهایت اجزا مى باشد، و اعتقاد به واجب الوجودى که مرکّب از بى نهایت اجزا باشد (که تنها معناى واقعى ترکیب نیز همین است، نه ترکیب از وجود و عدم، که صرفا امرى اعتبارى مى باشد و بدون جهت آن را از اقسام ترکیب، بلکه بدترین اقسام ترکیب نامیده اند) در حقیقت اعتقاد به بى نهایت واجب الوجود مى باشد، نه اعتقاد به خداى واحد یگانه بى نظیرى که ذاتا غیرقابل انقسام و تولید و تولّد و صدور و تجلّى و ظهور و تصوّر و توهّم است.
اشکال ششم) گرچه اعتقاد به وجود نامتناهى، موهوم و خلاف مقتضاى عقل و برهان است، اما اعتقاد به وجود بى نهایتى که مرتبهاى فراتر از آن، آنهم بى نهایت فراتر و نامتناهى تر از آن!! وجود داشته باشد به هیچ وجه قابل توجیه نیست.
[۱] . رجوع شود به: ملاصدرا: اسفار، ۶ / ۱۶؛ طباطبایى، محمد حسین: نهایه الحکمه، ۲۶۹؛ طباطبایى، محمد حسین: تعلیقه اسفار، ۱ / ۴۵؛ مصباح یزدى، محمد تقى: تعلیقه على نهایه الحکمه، ۴۵ ۲۲۹؛ جوادى آملى، عبداللّه: علیّ بن موسى الرضا علیهالسلام والفلسفه الإلهیه، فصل اول و دوم؛ خرازى، محسن : بدایه المعارف الإلهیه، ۳۲ ۳۴؛ سبحانى، جعفر: الإلهیات على هدى الکتاب والسنه والعقل، ۲ / ۱۵ ۲۰؛ مصباح یزدى، محمد تقى: آموزش فلسفه، ۲ / ۳۷۲؛ مطهرى، مرتضى: مجموعه آثار، ۴ / ۲۱۹؛ مطهرى، مرتضى: پاورقى اصول فلسفه و روش رئالیسم، ۵ / ۹۲ ـ ۹۳٫
[۲] . طباطبایى، محمد حسین: نهایه الحکمه، ۱۱۲ ـ ۱۱۳٫
[۳] . نهج البلاغه، خطبه ۱۸۵؛ بحار الأنوار، ۴ / ۲۶۱٫
[۴] . التوحید، ۱۹۳؛ کافى، ۱ / ۱۱۶؛ احتجاج، ۲ / ۴۴۲؛ بحار الأنوار، ۴ / ۱۵۳٫
[۵] . طباطبایى، محمد حسین: نهایه الحکمه، ۱۱۲٫
[۶] . سبزوارى، ملاهادى: حاشیه اسفار، ۱ / ۱۴٫
[۷] . اسفار، ۶ / ۱۵٫