دلسوزي هاي نابه جا و راهنمايي هاي اشتباه مادرم از يک سو و غرور و لجبازي هاي خودم در زندگي از سوي ديگر، موجب شد براي فرار از مشکلات خانوادگي دست به کار احمقانه اي بزنم که اکنون نه تنها عذاب وجدان رهايم نمي کند بلکه بايد تاوان سنگيني هم بپردازم...
شهدای ایران:زن ۲۵ ساله که مدعي بود حوادث تلخ روزگار سرنوشت سياهي را برايش رقم زده
است، دفتر خاطراتش را مقابل مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري شهيد نواب صفوي
مشهد گشود و گفت: از زماني که به خاطر دارم پدر و مادرم همواره با يکديگر
درگير بودند و من تنها شاهد کتک کاري و مشاجرات آن ها بودم تا اين که پس از
گرفتن ديپلم الياس به خواستگاري ام آمد. او چهره زيبايي داشت و در يک
خانواده خوب و مذهبي رشد کرده بود. همين امر مرا ترغيب مي کرد تا براي فرار
از درگيري هاي پدر و مادرم، زندگي آرامي را در کنار او شروع کنم. الياس
چنان در قلبم نفوذ کرده بود که نمي توانستم لحظه اي از او دور باشم. چند
ماهي از زندگي مشترکمان نگذشته بود که براي کمک به اقتصاد خانواده کاري
براي خودم دست و پا کردم اما هر چه مشغله کاري ام بيشتر مي شد عشق و محبت
نيز از ما فاصله مي گرفت تا اين که کم کم الياس به مردي پرخاشگر و عصبي
تبديل شد. در همين روزها بود که پدر و مادرم نيز از يکديگر جدا شدند و همين
ماجراي تلخ بهانه اي شد تا مورد تحقير الياس قرار بگيرم و بدين ترتيب
کتک کاري و نزاع در زندگي من هم رخنه کرد. احساس مي کردم با تولد نازنين،
زندگي ام رنگ و بوي ديگري بگيرد، اما نه تنها تحولي در الياس به وجود نيامد
بلکه او بي مسئوليت تر از گذشته شد و حتي مخارج زندگي را تامين نمي کرد
اگرچه چند بار، با راهنمايي هاي مادرم به خاطر کتک کاري هاي الياس از او
شکايت و درخواست ديه کردم، اما ديگر زندگي من در حالي به ميدان جنگ شبيه
شده بود که نگران آينده دخترم بودم اين بود که به خاطر او تصميم گرفتم براي
مدتي غرور و لجبازي هايم را کنار بگذارم و الياس را تحريک نکنم. در همين
روزها که دوباره باردار شده بودم، فهميدم الياس رفتارهاي مشکوکي دارد و
ديگر به من و دخترم توجهي نمي کند. تا اين که شبي در تلفن همراهش فيلم و
عکس هاي او را با دختر ناشناسي ديدم که برايم باور کردني نبود. آن روز پس
از يک درگيري که به چشمم آسيب رسيد به همراه دخترم به منزل مادرم رفتيم و
از همسرم شکايت کردم. روزگار برايم سخت مي گذشت تا اين که به پيشنهاد مادرم
داروي سقط جنين تهيه کردم و بدين ترتيب به حيات دوقلوهايم پايان دادم، اما
چند ساعت بعد وقتي به خود آمدم که ديگر دير شده و گناهي نابخشودني را
مرتکب شده بودم. کاش لحظه اي به عاقبت اين کار مي انديشيدم و تحت تاثير
حرف هاي مادرم قرار نمي گرفتم...
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
*خراسان