میر شکاک:
شهید آوینی آدمهای بیشماری بود در یک تن، بنابراین علاقه به مرتضی تنها به چفیه انداختن و نگه داشتن عکسش در خانه نیست، بلکه ...
به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ عصر روز گذشته کلاس هنر از منظر شهید آوینی با حضور یوسفعلی میرشکاک در کافه نخلستان اوج برگزار شد.
متن سخنرانی میرشکاک به شرح ذیل است:
با تکنیک می توان از طبیعت استفاده کرد؛ زیرا طبیعت کم کم از صحنه کره زمین کنار می رود؛ خیلی از مکان ها با مشکل آب شرب مواجهند، بنابراین وقتی می بینم در کشوری که داعیه دار این است که آب مهریه حضرت زهراست، ولی با این آب، حیاط و ماشین می شویند دود از سرم بلند می شود، ای کاش که حداقل داعیه این مسئله را نداشتیم؛ این رفتار انسان بی پاسخ نمی ماند و خود چرخه طبیعت از انسان انتقام می گیرد.
انسان نه ارباب طبیعت است نه ارباب تاریخ؛ زیرا طبیعت کم کم از صحنه کره زمین کنار می رود و تاریخ نیز از اختیار انسان خارج است و بشر بر خلاف توهم و تصور خیلی ها هیچ گاه توانایی این را نداشته که تاریخ ساز باشد؛ در صورتی که اگر دقت داشته باشید گاهی در تبلیغات خودمان هم گفته می شود که انساز تاریخ ساز و آینده ساز است، در حالی که انسان ارباب خویشتن هم نیست و تنها نیروهای غیراصلی، روح انسان را هدایت می کند.
کوندرا در خصوص این نیروهای غیرعقلی روح می گوید، بشر موجود معقولی نیست و امکان حیات معقول برای بشر مدرن و بشر پست مدرن و بشر اصل تمدن تکنیکی وجود ندارد و محال است.
اما اگر انسان دیگر ارباب نباشد پس چه کسی ارباب است؟ تمدن غرب، خدا را کنار گذاشته و می گوید که انسان ارباب است و این شعار اصلی روشنگری بوده است؛ خب انسان با تمدن تکنیکی در عرض یک قرن و 14 سال رسید به جنگ جهانی اول و در حالی که هنوز خستگی های جنگ جهانی اول برطرف نشده بود، جنگ جهانی دوم نیز شروع شد و یک مرتبه همه چیز از کنترل همه بیرون آمد؛ به طوری که آمریکایی هایی که در آن سر عالم بودند، یک مرتبه منجی اروپا و کدخدا در دهکده جهانی مارشال مک لوهان شدند، اما این مسئله دست آنها هم نبوده و نیست.
یک چیزی را می گویم که ممکن است عده ای ناراحت شوند؛ هر گاه دیدید یک کسی زیادی تکیه می کند بر روی اینکه آن فرد صهیونیست است و صهیونیست ها چنین کاری را انجام دادند و ... بدانید که آن فرد یا بیمار است یا متوهم.
کتاب هایی که راجع به فراماسونری و سیطره فراماسونری بر جهان و سیطره صهیونیست می نویسند، حجم شان زیاد نیست، اما همین که انسان متوهم باشد و دشمن خود را خیلی بزرگ فرض کند، باعث می شود که آدم پیشاپیش دلش خالی شود.
صهیونیست ها و فراماسونرها اگر تسلط کافی بر روی جهان کنونی داشتند، مجبور نبودند پشت سر هم از آن سر دنیا لشکرکشی کنند و نیرو بیاورند در عراق و بدون گرفتن نتیجه ای به کشورشان بازگردند و یا در کشور دیگری مثل افغانستان.
آنها می خواهند از قدرت شان سوءاستفاده کنند و به ملت ها زور بگویند، اما زور در جایی جواب می دهد که دو قوم مغلوب شوند؛ اول توده مردم، مغلوب نان شان باشند؛ کاری که در حال حاضر با محاصره اقتصادی دارند با ملت ما انجام می دهند و دوم سیاستمدارانشان اهل بد و بستان باشند.
سید می گوید که کوندرا گفته است رمان هستی را می کاود نه واقعیت را؛ حال آن که ما می دانیم یک دوره از تاریخ رمان نویسی با عنوان رمانیسم که همان واقع گرایی است، مطرح می باشد، اما در همان دوره واقع گرایی اگر در آثار بالزا و آثار چارلز دیکنز تامل کنید، متوجه می شوید این واقع گرایی برای کاوش هستی انسان است و نه واقعیت.
مسلماً انسان چه فقیر و چه ثروتمند همواره هنگام مطرح شدن، خواسته و ناخواسته باطن خود را به نویسنده و لاجرم به خواننده تحمیل می کند.
من سال ها پیش در تعریف نویسندگی گفتم شاعر تشبه به انبیا می کند که از پیامبر اسلام نیز داریم که شاعران شاگردان خدا هستند و نویسنده نیز تشبه به الله می کند.
نویسنده از روی مدلی که خودش است، دست به خلق آثار می زند؛ یادمان نرود سخن حضرت علی را که گفت انسان یک موجود کوچک نیست و تمام جهان بزرگ در وی پیچیده شده و انسان طومار همه هستی است و منظور از عالم صغیر که در حکمت نیز هست همین مسئله است.
هر کس میزان معرفتش از نفسش بیشتر باشد، در ایجاد کاراکترها و شخصیت هایی که می خواهد بنویسد، موفق تر عمل خواهد کرد.
خیلی ها فکر می کنند که چه نوع آدمی را انتخاب کنند و در کدام قسمت داستان قرار دهند که در رمان پست مدرن یا بهتر بگویم رمان مدرن، این زحمت از گردن نویسنده برداشته شده است.
جایگاه کاراکتر، کلنجاری که کاراکتر با خود دارد و بازتاب جهان بیرون در درون کاراکتر مسئله ای مهم تر از دزد، پلیس و یا کارمند بانک بودن کاراکتر است.
ما چه بخواهیم و چه نخواهیم دیگر امکان عقب نشینی مدرنیزاسیون را نداریم؛ ما با انقلاب و به همت امام وارد عرصه مدرنیته شده ایم، در حالی که قبل از انقلاب ایستاده بودیم و فقط مدرنیته را تماشا می کردیم؛ در قبل از انقلاب سینما رفتن کفر بود و حتی بسیاری از مردم تلویزیون نداشتند، اما الان دیگر نمی توان به عقب برگشت؛ در حال حاضر از عالم تا عامی، از فقیه تا نانوا همه در همان ساحتی هستند که غرب و انسان غربی در آن است و امکان بازگشت به گذشته هم وجود ندارد.
ما با این مسئله که بخواهیم خود، سنت ها و موقعیت هایی را که در آن قرار داریم، حفظ کنیم درگیریم و همین درگیری است که رمان را به وجود می آورد.
بنابراین دنیای کافکایی به هیچ واقعیت شناخته شده ای شبیه نیست و دنیای کافکایی دنیای نهایی و واقعیت نیافته دنیای بشری است؛ اینکه گره گوار سامسا شب بخوابد و صبح ببنید به سوسک تبدیل شده، در واقعیت نیست.
من کاری ندارم که خیلی ها از درون، حشره کافکا و گره گوار سامسا می شوند، اما این افقی پیش روی همه ماست و هر لحظه امکان دارد که چشم باز کنیم و ببینیم که گره گوار سامساییم و حشره شده ایم.
کسی که نسبتش با عالم باطن و معنا حذف شود، به تعبیر ائمه در کل رها است؛ آیا فقط گره گوار سامساست که حشره می شود؟ یا ممکن است بنده و شما هم حشره شویم؟ در حالی که اگر اسیر این دنیا شویم، در راه حشره شدن گام نهاده ایم.
رمان برخلاف اینکه به نظر می آید، گاهی باید سانسور شود، در حالی که ما متاسفانه در روزگار به برخی کلمات توجه می کنیم که اینترنت زیرآب همه مسائل را می زند.
خیلی از مدیران ما دیر به دنیا آمدند و در حال حاضر نیز انقلابی اداری شدن، آن هم بعد از 30 سال، خیلی کار دشواری نیست و مانند رزمنده بعد از قطعنامه می ماند.
کسی که شهید آوینی را دوست دارد باید بتواند یا در سینما کاری انجام دهد یا مستندسازی کند یا قطعه ای بنویسد.
شهید آوینی آدم های بی شماری بود در یک تن، بنابراین علاقه به مرتضی تنها به چفیه انداختن و نگه داشتن عکسش در خانه نیست، بلکه قدم گذاشتن در راهش است؛ وارد هنر عصر امروز شدن و در آخر کار مسلمان ماندن مهم است.
ما یا باید رضایت دهیم که همچنان نهضت ترجمه، نان مان را بدهد؛ به طوری که 90 درصد کتاب هایی که خوانده می شود ترجمه ای است؛ یکسری از کتاب ها را من ایرانی باید از غرب بیاورم، ولی آیا رمان و شعر را هم باید از غرب آورد؟ اگر این اتفاق بیفتد یعنی باید بیل به کمرمان خورده باشد.
دنیای کافکایی به هیچ واقعیت شناخته شده ای شبیه نیست؛ این امکان در پس جهان واقعی ما نمایان است، یعنی جهانی که در آن زندگی می کنیم یک پرده ای است که واقعیت کافکایی را از ما پنهان می کند و آینده ما را پیشاپیش اعلام می کند و این خطر در کمین همه ماست.
خودم چهار پنج بار از ترس دوزخ پایتخت، از تهران خارج شدم، ولی تقدیر دوباره من را برگرداند؛ من یک زمانی از خیر نویسندگی گذشتم و رفتم در بوشهر و مشغول پپسی فروشی شدم و حتی صندوق سازی هم کردم؛ برای اینکه درگیر این گونه مسائل نباشم، ولی از این مسائل نمی شود، فرار کرد.
یک بار حضرت آقا دستور دادند مرا بیاورند و یک بار دیگر هم یکی دیگر از بزرگواران و یک بار هم رسول کردلو به من گفت که خجالت بکش از تهران خارج شده ای و آمدی بیابان که چه کنی، آن هم بعد از ده بیست سال قلم زدن.
کردلو به من گفت که دعوا را بین حزب اللهی ها و روشنفکران راه انداختی و آمدی اینجا که چه شود؟ برگرد برو سر کارت، دیدم راست می گوید و باید کار کرد.
من بارها مطلبی را می نوشتم و دور می ریختم؛ برای اینکه راه رخنه کردن و جلو رفتن وجود نداشت، ولی به هر حال باید این کار را انجام داد و نباید یادمان برود که 2013 هم یک قسمت از تاریخی است که در آن قرار داریم.
به دکتر رضا داوری می گفتم که مرتب مطلب می نویسم و دور می ریزم؛ داوری به من گفت چرا این کار را می کنم؟ به وی گفتم کاراکتر مشکل اخلاقی پیدا می کند و وقتی به قیامت و پل صراط فکر می کنم، دلم می لرزد؛ به همین خاطر متن نوشته شده را دور می ریزم.
دکتر داوری به من گفت که فقط بنویسم حتی اگر نمی خواهم مطالب را چاپ کنم؛ به قول دکتر داوری ما تا زمانی که ادبیات نداشته باشیم، در تفکر به جایی نخواهیم رسید.
فلسفه ما اگر امروز به کارمان نمی آید، برای این است که ادبیات نداریم که به وسیله آن تفکرمان نمود جمعی پیدا کند؛ یک مثال بزنم ایران جزو تمدن های باستانی است، ایتالیا و رم باستان هم جزو تمدن های باستانی هستن،د ولی ما با آپارتمان سازی چگونه کنار آمدیم و آنها چطور.
در ایران آپارتمان های 45 متری و 50 متری ساخته می شود که اگر همسایه طبقه بالایی دعوایی کند سروصدایش کاملاً شنیده می شود، ولی در ایتالیا فامیل ها همه با همند، برج هایی می سازند که وسط برج خالی است و همه اعضای فامیل دور هم هستند.
با طرح این مسائل ما بیشتر از مدرنیته ضرر کردیم یا ایتالیایی ها؟ و پاسخ این پرسش کامل روشن است، ما بیشتر متضرر شده ایم و دلیلش هم این است که متقبل؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از انقلاب تقلید می کردیم از غرب؛ البته از کشوری همانند آمریکا که بی هویت ترین کشور جهان است و بعد از انقلاب هم به دشمنی از آمریکا برخاستیم و روشن است که دشمن همیشه در صدد رقابت است.
ما بدبختانه هم در روزگار خدمت به آمریکا و هم در دوران دشمنی با آمریکا، خودمان را با متر آمریکا اندازه گرفتیم، اما در ایتالیا و رم این گونه نیست؛ در حقیقت یک خاندان دور هم جمع می شوند و این گونه تکنیک را مصادره می کنند؛ مسلماً مغلوب تکنولوژی شدن چه با لایحه دینی باشد و چه غیردینی، از نابودی سر در می آورد.
یک مشکل دیگری که ما داریم، این است که از کنار حوادث به راحتی رد می شویم؛ چند سال پیش اگر در خیابانی دعوا می شد کمک می کردند، ولی در حال حاضر اگر در خیابان مردم همدیگر را هم بکشند، کسی نگاه نمی کند؛ منظورم از بیان این مطلب این نیست که هر کجا که دعوایی شد میانجی شوید، بلکه ذهن تان درگیر باشد.
فروغ در توصیف همه ما مصرعی دارد با این مضمون که «گهواره مولفان فلسفه ای بابا به من چه ولش کن در این مرز پرگوهر»؛ شما در مدرنیته نمی توانید بگویید به من چه، بلکه باید همیشه ذهن تان درگیر باشد.
رمان هایی که ما بچه مسلمان ها و روشنفکرها می نویسیم با هم تفاوت دارد و تفاوت شان هم در این است که روشنفکرها زمانی که می خواهند دزدی را معرفی کنند بر روی دزدها اسامی دینی می گذارند و بچه مسلمان ها زمانی که می خواهند دزد یا فاسد را معرفی کنند اسمش را بابک و مازیار می گذارند.
این چه تعارضی است، به طور مثال هر کسی که اسمش جعفر باشد عقب مانده است؛ زمانی که خواستند رئالیسم اسلامی درست کنند این مسائل اتفاق افتاد و گذاشتن اسم بیژن بر روی دزد یا اسم بابک بر روی ضدانقلاب یعنی سطحی نگاه کردن به همه مسائل.
شهید آوینی می پرسید کافکا چگونه کافکا شده است، مسلماً او نخست با جهان پیرامون خویش یکی شده و بعد از آن فراتر رفته است؛ این کل نویسندگی است که شهید آوینی آن را به یک جمله تبدیل کرد.
اگر شهید آوینی زنده بود حتماً برایمان رمان می نوشت؛ چون صد تا میدان مین و فکه که نداریم و آنها دیگر تمام شده است.
اول باید یکی بشوی با جهان پیرامون و بعد از آن فراتر بروی که مشکل ما همیشه این بوده که به یک جایی می رسیم که مشکلات را پاره می کنیم و می ریزیم دور؛ می شود در کاغذ عقب نشینی کرد، ولی در جهان هستی نمی شود.
بسیاری از ما به سیاست خیلی اهمیت می دهیم، در حالی انقلابی بودن سیاسی بودن نیست؛ سیاست کف روی آب است.
سال ها پیش در نخست وزیری دعوا کردم و مرا را خواستند، رفتیم پیش فردی که به من گفت چرا می گویی اهمیتم از همه کابینه بیشتر است، گفتم آره گفتم، گفت یعنی چی؟ گفتم که وزیر اقتصاد و کشاورزی هویدا چه کسی بود که گفت یادم نیست.
به آن فرد گفتم که من یک جوان 23 ساله هستم که تا الان یک کتابم چاپ شده که اگر زنده بمانم تعداد آنها را زیاد می کنم، یک روزی می آید که ورزا و خود شما را کسی به یاد نمی آورد، ولی ما تا وقتی به عالم هنر و ادبیات می آییم، به معنای مضاعف کلمه دچار سیاست و سیاست زدگی می شویم.
مرتضی آوینی می گوید، برای کافکا نوشتن همه اش همانند نفس کشیدن است، این مقدار شناختن غرب و انسان غربی است؛ یعنی نفس زندگی است و به عبارت بهتر مسئله ای هم شان زیستن.
گره گوار سامسا چه کسی است، جز خود او که از صورت فرد منتشر از صورت انسان های جهان امروز که همه آنها را به یکدیگر شبیه کرده، فراتر رفته و باز هم خویشتن را در برابر جهان می نگرد.
آنهایی که مطالب من و آثار شهید مرتضی را در مطبوعات می خواندند، می دانند که فرد منتشر یکی از اصطلاحات ماست.
در پادگان همه سربازها یک لباس دارند و همه باید یک شکل باشند؛ از سرباز توقعی که می رود این است که خوب رژه برود و مانور انجام دهد تا زمانی یک تغییری در آنها به وجود بیاید و تازه بشوند سرباز.
انسانی که مصداق این سخن پیامبر باشد که می گوید زمانی می رسد که انسان ها گرگ باشند و هر کسی که گرگ نباشد گرگ های دیگر او را می درند و دین شان پولشان است و خدایانشان شکم هایشان است؛ این فرد، فردی منتشر است و این فرد در هر کجا که باشد به همین صورت است.
به عنوان نویسنده یا باید کاراکترتان دگردیسی پیدا کند و از دایره فرد منتشر خارج شود و انسان شود که این اتفاق هم می تواند بر اساس معجزه و کرامت و یا خواب نما شدن به وقوع بپیوندد.
راننده آژانسی می گفت که خانمی قهر کرده و رفته بود منزل پدرش، داماد رفت برای آشتی کردن، اما پدر عروس خانم داد و فریاد کرد و اجازه این کار را نداد و داماد از فرط عصبانیت با بنزین برادر زن را به قتل رساند؛ این فرد منتشر است؛ عبرتی که برای انسان است یا از پیرامون وی است و یا از درونش؛ این داستان هم می تواند عبرتی باشد.
رمان به اصل ذات انسان ملتزم است یادمان نرود اخلاق یک وجه از وجوه هستی ماست، نه تمام وجوه؛ اگر تفکر نباشد اخلاق ها عوض می شود؛ دنیا انسان را وسوسه می کند.
پیغمبر می گوید یک ساعت تفکر بهتر از 70 سال عبادت است؛ منظور پیامبر تفکر افلاطون و هگل نیست، بلکه تفکر در خصوص حضورمان در این دنیاست.
انسان ها از حیث غریزی همه شبیه به هم هستند؛ به محض اینکه همراه اول اس ام اس می دهد که مثلاً جایزه می دهیم به این اس ام اس واکنش نشان می دهند و ای کاش متوجه می شدند که پشت سر این اتفاق، در حال امتحان کردن ما هستند.
مگر نه آن که دنیای کافکایی صورت تمثیلی و ساده شده همین جهانی است که با تمدن تدریجی قدرت و ایجاد یک نظم جهنمی صنعتی و دیوان سالارانه ما را احاطه کرده است؛ همان طور که کوندرا گفته است، نه تنها دولت های توتالیته روابط نزدیک میان رمان های سامسا و زندگی واقعی را انکار کرده اند، بلکه جامعه به اصطلاح دموکراتیک نیز پدیدآورنده دیوان سالاری را به خود نسبت می دهند؛ یعنی در سامسا هم نظام شوروی و هم نظام اروپا و جوامع سوسیالیستی و لیبرال همه یک ماهیت دارند.
نفس انقلاب اسلامی تجدید عهد بود با آن حقیقتی که انسان هایی که واقعا ساده و بی آلایش بودند را تربیت می کرد و نمونه هایشان را در کربلا و اصحاب امام علی داریم؛ اغلب شهدا و جانبازهایمان از همین انسان هایند.
باید بگویم بعضی از دوستان، رمان جنگ می نویسند، در حالی که اصلاً در جنگ نبودند و فقط در مراسم هایی مانند شب خاطره در مورد جنگ شنیده اند، بعد خودشان رمان می نویسند و من تا به حال نخواسته ام که این رمان ها را نقد کنم.
ادبیاتمان را نقد نمی کنم؛ برای اینکه دشمن از این کار خوشحال می شود و تا الان سکوت کردم، ولی اگر قرار باشد که از زبان شهید آوینی ادبیات را تعریف کنیم، باید واقعیت ها را بگوییم.
آنچه را که ما می خواهیم بنویسیم باید محاکات کنیم؛ مثلاً تجربه یک رزمنده برای رمان شدن اصالت بیشتری دارد تا کسی که وقتی یک بادکنک پشت گوشش می ترکد از ترس از جایش بلند می شود؛ این آدم نباید در مورد دفاع مقدس بنویسد.
آن دسته از آدم هایی که در جنگ بودند در مورد جنگ نمی نویسند؛ آن چیزی را که در مورد موضوعی می نویسیم یا باید خودمان ادراک کرده باشیم یا عامل آن باشیم.
باید بگویم ترسو نشان دادن سرباز عراقی اهانت به رزمنده اسلام است؛ سربازی که از موش می ترسد و جنگ کردن با این سربازها یعنی وقت مان را هدر دادن؛ حال چرا این گونه معایب در داستان ها را نمی بینیم؟ دلیلش این است که نویسنده ای از نویسنده دیگر بدتر می نویسد، یک نویسنده منافق را مست مست نشان می دهد و نویسنده ای دیگر سرباز عراقی را به گونه ای ترسیم می کند که از یک موش خرما می ترسد.
اگر نویسنده بخواهد در مورد موضوعی بنویسد باید با تمام وجودش موضوع را ادراک کرده باشد، اما نه فاعل فعل باشد، وگرنه سامسا باید شاخک در می آورد و ...؛ انسان افق ادراکش فراتر از این حرف هاست که بخواهد نویسنده دیگری را محاکات کند، نیروی خلاقیت انسان اگر به کار بیفتد، همه چیز تمام است.
باید بگویم که هنر و انسان نسبتی مانند انسان و عبادت دارند، اگر عادت کنیم به روزه گرفتن و از افطارهای افراطی بپرهیزیم، رمضان مان به رمضان سال بعد متصل می شود، در هنر هم همین طور است؛ کسی که می نویسد اندک اندک خودش دگرگون می شود؛ چون هنر انسان را دگرگون می کند.