آن روز پس از ثبت رمز دوم ناگهان چشمم به موجودي هنگفت حساب بانکي پيرمرد خيره ماند، او به تازگي بازنشسته شده و مبلغ زيادي را به حساب بانکي اش واريز کرده بود. با ديدن اين وضعيت يک لحظه شيطان به سراغم آمد. آن قدر با ديدن موجودي حساب وسوسه شده بودم که براي مدتي همچنان نگاهم روي مبلغ حساب بانکي او قفل شده بود. با خودم فکر کردم حداقل براي زحمتي که مي کشيدم يک شارژ تلفن همراه از حساب او براي خودم خريداري کنم. آن روز رمز دوم کارت پيرمرد را يادداشت کردم و چند روز بعد باز هم قبض هاي آب و برق و گاز منزلم را از حساب او پرداختم.
اين گونه بود که به برداشت هاي خرد از حساب پيرمرد عادت کرده بودم تا اين که وقتي ديدم او متوجه موضوع نشده است تصميم گرفتم يک سکه طلا براي تولد همسرم از حساب بانکي او بخرم. آن روز همسرم همه دوستان و بستگانمان را به جشن تولدش دعوت کرده بود که من هم سکه طلا را به او هديه دادم، اما هنوز مهمانان، جشن تولد را ترک نکرده بودند که ناگهان کارآگاهان پليس فتاي خراسان رضوي به سراغم آمدند. من که با ديدن مأموران شوکه شده بودم وقتي متوجه شکايت پيرمرد شدم، سکه طلا را از همسرم پس گرفتم تابتوانم رضايت پيرمرد را جلب کنم اما او در حالي حاضر به گذشت نيست که مي دانم مصداق ضرب المثل تخم مرغ دزد... شده ام.
ماجراي واقعي بر اساس يک پرونده قضايي
*خراسان