شهدای ایران shohadayeiran.com

« دلم می گیرد وقتی هنوز از در و همسایه و برخی آشنایان به طعنه و کنایه می شنوم که می گویند هر چه هست را به خانواده های شهدا می دهند و خوش به حالشان که در رفاه هستند و ...»
شهدای ایران:« دلم می گیرد وقتی هنوز از در و همسایه و برخی آشنایان به طعنه و کنایه می شنوم که می گویند هر چه هست را به خانواده های شهدا می دهند و خوش به حالشان که در رفاه هستند و ...»

بعد از بیان این جملات گلایه آمیز ، بغضی چند ثانیه ای ، رشته کلامش را قطع کرد و سپس ادامه داد: « حرف من با این هایی که این گونه صحبت می کنند این است که اگر هر ماه یک اتاق پُر از پول هم به شما بدهند، به یک شب که فرزندتان بی پدر، سر بر بالین بگذارد ، نمی ارزد. اما ما با خدا معامله کرده ایم و اُمیدواریم در آن دنیا، شهدا دستمان را بگیرند و سربلند باشیم».

چندی پیش توفیقی دست داد تا به همراه تنی چند از دوستان رسانه ای به منزل یک سرباز و یاور بی ادعای خمینی کبیر سری بزنیم و با خانواده ایشان دیداری داشته باشیم.

همسر شهید است. بیش از 32 سال از آخرین دیدار او با شریک زندگی اش می گذرد و در این سال ها با عزت نفس و با وجود همه مشکلات و البته افتخار ، سه پسرش را بزرگ کرده؛ فرزندانی که بیش از محبت پدری ، مِهر مادری را حس کرده اند. قد کشیده اند و در غمِ فقدان پدر بالیده اند.

نقاش ساختمانی که رنگ سعادت گرفت

خانم کبری علی عکسری ، این گونه از همسر شهیدش علی اکبر کاظمی ابرجسی یاد می کند: « 13 سالم بود که به عقد ایشان در آمدم. دختر خاله، پسرخاله بودیم. 20 سالم بود که اولین پسرم علی به دنیا آمد. نقاش ساختمان بود . خوب یادم هست همان موقع به من می گفت که نمی خواهد این قدر خودت را برای قالی بافی به زحمت بیندازی. من به همین درآمد کم راضی هستم. دوست ندارم خودت را اذیت کنی.»

خود را بدهکار امام و انقلاب می دانست

این همسر شهید ادامه می دهد: « قبل از پیروزی انقلاب، شب ها با بر و بچه های انقلابی محل، مرگ بر شاه می گفت و در فعالیت ها شرکت می کرد و صبح ها به کار مشغول بود. بعد از انقلاب، همین که جنگ شروع شد، به عشق به امام (ره) عازم جبهه شد. همیشه خود را بدهکار امام و انقلاب می دانست و می گفت حالا که به کشورمان حمله شده، نباید امام (ره) را تنها بگذاریم»

می گفت عمرم کوتاه است... وصیتی ندارم!

تابستان سال 61 آخرین باری که به جبهه رفت، یادم هست که خنده ای برلبانش داشت و رو به من گفت: وصیت نمی کنم فقط دوست دارم اگر شهید شدم برای بزرگ کردن بچه ها، زیاد زحمت به مادرم ندهی چون او خودش سختی کشیده روزگار است. پسر اولمان که به دنیا آمد با این که اسم خودش علی اکبر بود اما اسم او را علی گذاشت و وقتی دلیلش را سوال کردم گفت: من خودم می دانم که عمرم کوتاه است و اسم خودم را روی پسرم گذاشتم چون به اسم علی علاقه مندم و دوست دارم همیشه به یاد من باشید».

جنازه اش را 14 سال بعد از شهادت آوردند

پانزدهم مرداد همان سال در عملیات رمضان به شهادت رسید . آن موقع من بیست و هفت ساله بودم. قبل از عملیات نامه داده بود که اذان صبح حمله داریم اگر بعد از این نامه به دست رسید بدان که شهید شده ام. جنازه اش بعد از 14 سال یعنی سال 75 پیدا شد که پسر وسطی ام خلیل که آن موقع دانشجو بود ، وقتی این را شنید از آن موقع تاکنون مشکل جسمی برایش رخ داد»

دعا کنید در این راه ثابت قدم باشیم

وقتی پای سخنان این همسر شهید می نشینی ، بیشتر و بهتر با واژگانی چون صبر و استقامت و عزت نفس آشنا می شوی و درمی یابی که لطف و صفا و بزرگ منشی کجا و چگونه معنا می یابد.
ادامه صحبت های خانم علی عسکری نیز شنیدنی است:« لطف خدا بوده که شامل حال ما شد . نمی دانم شاید ما لیاقتش را هم نداشته باشیم اما امیدواریم که انشاالله رهروی خوبی برای راه شهدا باشیم و از پنج تن آل عبا همیشه خواسته ام که دراین راه ثابت قدم نگاهم دارند.

ماجرای آن خواب و تعبیر جالبش

سال ها بعد ازشهادت ایشان توفیقی حاصل شد که به سفر حج بروم. یک شب در همان ایام خواب همسر شهیدم را دیدم که سه مروارید به دست من داد. از خواب که بلند شدم از روحانی کاروان تعبیرش را پرسیدم که گفت: «همین سه فرزند پسری که داری امانت های گرانقدر شوهرتان در دست شماست که نباید در بزرگ کردن و تربیت آن ها کوتاهی کنید».


*انقلاب نیوز




نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار