پدرم فقط هنگامي که کنار دوستانش و سر بساط مواد مخدر مي نشست شاد بود و خنده بر لبانش مي نشست آن زمان از خنده هاي پدرم لذت مي بردم و دوست داشتم کارهاي او را تجربه کنم تا اين که يک بار هنگامي که امانتي پدرم را از خرده فروش مواد گرفته بودم وسوسه شدم تا آن را تجربه کنم به همين خاطر مقدار کمي از مواد را سرقت کردم و اين شروع يک تجربه تلخ بود. آن روز به دور از چشمان پدرم با لوازم او مواد مخدر مصرف کردم، ولي اين «تجربه کثيف» ادامه يافت تا جايي که ديگر ناخنک زدن به مواد مخدر مصرفي پدرم برايم به يک عادت تبديل شده بود و اين گونه به يک معتاد حرفه اي تبديل شدم پس از ازدواج هم ماجراي اعتيادم را از همسرم پنهان کردم و سپس با مهاجرت به مشهد در يک کارگاه توليدي مشغول به کار شدم اگرچه حقوق خوبي مي گرفتم، اما کم کم زمزمه هاي اعتياد و سرقت هاي خرد من از کارگاه به گوش مهندس رسيد. او مرا به اتاقش برد و گفت نمي خواهم نان همسر و فرزندانت را قطع کنم به همين دليل چند ماه به تو فرصت مي دهم تا ترک کني و سالم سر کارت برگردي. از آن روز با تشويق همسرم اعتيادم را کنار گذاشتم و ۲ ماه بعد سر کار بازگشتم، اما هنوز ۱۵ روز از اين ماجرا نگذشته بود که دوباره به سمت مواد رفتم و کارهاي گذشته ام تکرار شد. تا اين که چند شب قبل وقتي با يکي از دوستانم کنار بساط نشسته بوديم به فکر سرقت از کارگاه افتادم تا يک شبه پولدار شوم اما نمي دانستم با اين کار همه چيزم را از دست مي دهم و همسر و فرزندانم اين گونه به چشمان شرمسارم نگاه مي کنند... شايان ذکر است دقايقي بعد به دستور سرهنگ سلطاني فر (رئيس کلانتري الهيه) متهم به مراجع قضايي معرفي شد.
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
*خراسان