شهدای ایران shohadayeiran.com

مي دانم عامل اصلي همه بدبختي هايم تنها يک دوستي خياباني بود که مقصر اصلي آن خودم هستم اما عوامل اجتماعي ديگري مانند اعتياد همسر سابقم، طلاق، ازدواج موقت، مشکلات مالي و از همه مهم تر بي مسئوليتي همسر دومم نيز در بروز ماجراهاي تلخ زندگي ام نقش داشتند...
شهدای ایران:زن ۲۸ ساله اي که از دوري نوزاد شيرخواره اش رنج مي برد در حالي که اشک در چشمانش حلقه زده بود به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري شهيد نواب صفوي مشهد گفت: ۲۱ ساله بودم که روزي در اوج جواني نگاهم با نگاه اردشير گره خورد و همين يک نگاه خياباني مسير زندگي ام را تغيير داد. در ماه هاي اول چنان آتش اين دوستي خياباني شعله ور شده بود که خود را در يک زندگي رويايي مي ديدم. تا اين که با وجود نارضايتي خانواده ها با هم پيمان ازدواج بستيم و زندگي مشترکمان شروع شد اما چند ماهي از زندگي مشترک مان نگذشته بود که متوجه تغيير رفتارهاي اردشير شدم. او به بهانه هاي مختلف از من ايراد مي گرفت و پرخاشگري و فحاشي نيز بر عيب جويي هايش اضافه شده بود اما من وقتي متوجه اعتياد اردشير شدم که ديگر از کتک کاري و فشارهاي روحي و رواني او نيز در امان نبودم. اگر چه ابتدا به خاطر علاقه اي که به او داشتم همه رفتارهاي خشن و فحاشي هايش را تحمل مي کردم، اما ديگر نمي توانستم با توهماتي که بر اثر مصرف شيشه در او به وجود مي آمد کنار بيايم. از شروع آشنايي من با اردشير تا پايان آن ۵ سال بيشتر طول نکشيد و من که ديگر امنيت جاني نداشتم از او جدا شدم و براي کسب درآمد در يک مغازه فروشندگي مي کردم که با پيشنهاد ازدواج موقت مرد ۲۹ ساله اي به نام جمال روبه رو شدم و به او پاسخ مثبت دادم چرا که نمي خواستم درگير دوستي هاي قبل از ازدواج شوم، اما جمال هم فرد بي مسئوليتي بود که تنها براي هواهاي نفساني با من ازدواج کرده بود و هيچ پولي براي مخارج زندگي و يا اجاره منزل به من نمي داد. چند ماه بعد وقتي جمال متوجه بارداري ام شد در کمال نامردي مرا رها کرد و به مکان نامعلومي رفت. از سوي ديگر مالک فروشگاه هم به خاطر اين که در ماه هاي آخر بارداري توان کار کردن نداشتم مرا اخراج کرد. وقتي فرزندم در بيمارستان به دنيا آمد مشکل تنفسي داشت و بايد بستري مي شد. به خاطر مشکلات مالي و هزينه هاي درمان او را بوسيدم و تصميم گرفتم که در بيمارستان رهايش کنم. ۲۰ روز بعد از اين ماجرا دلم براي فرزندم تنگ شد و با تهيه مقداري پول به بيمارستان رفتم اما آن ها نوزادم را به شيرخوارگاه منتقل کرده بودند. عذاب وجدان رهايم نمي کرد که عازم شيرخوارگاه شدم و آن جا فهميدم که نوزادم را به خانواده اي سپرده اند. اکنون با همه اين اشتباهاتي که در زندگي مرتکب شده ام، خودم را در سرنوشت موهوم فرزندم دخيل مي دانم. کاش...

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي


*خراسان


نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار