در گفت و گو با با مادر شهید صالحی عنوان شد
ده سال پیش به بنیاد شهید شهرری رفتم و درخواست وام مسکن دادم که مبلغش 97 میلیون تومان بود و مدتها هم رفتم و آمدم و هر روز هم یک چیز گفتند تا 6 ماه پیش که اعلام کردند وام حاضر شده است اما هنوز هم وام را تحویل ندادهاند!
به گزارش خبرنگار اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ قطعات گلزار شهدای بهشت زهرای زهرا(س) را قدم میزدم و یکی یکی به نوشتههای روی مزار شهدا نگاه میکردم که به یکباره نگاهم به نگاه پیرزنی مهربان و خمیده گره خورد. "مهربانی" و" ترس" دو خصلتی بود که در همان ابتدای برخورد در چشمانش میشد دید. چشمانی ریز و سیاه که غم زیادی را درونش میتوانستی ببینی و ترس از تنهاییای که مدام با آن زندگی می کند.
شیرینی بیانش باعث شد تا یک شب را در خانهاش میهمان شوم. شاید همان زمانی که همه در حال خرید مرغ و کاهو و گوشت و خیار و سیب زمینی و گران شدن نان و بحث سر اندازه بربری و وزن سنگک هستند، در میان همین دیوارهای همسایهها پیرزنانی که همگی مادران تنهای شهدا هستند، چشم به راه باشند تا فقط به دیدارشان بروی. آن شب عجب حال و هوایی داشت. مادر بود و دخترش و نوهای که شبها را در کنار مادربزرگ می خوابد تا نترسد و آرام خوابش ببرد.
خانهای 42 متری استیجاره ای همه دارایی مادر شهید
نامش"رقیه شهبازی" است، تا زمانی که درب خانهاش را نزده بودیم، هیچ چیزی از وضعیت زندگیاش نگفته بود. شاید دردها را میشد از چشمان مادر شهید "احمد صالحی" خواند اما پیرزن 81 ساله به تمام تجربه زندگیاش صبر آموخته است. زنگ نداشت؛ یک خانه که نمیدانم آپارتمان بود یا ویلایی!فقط یک چهاردیواری کوچکی بود که وقتی واردش شدیم تازه فهمیدیم معنای غربت مادران شهدا چیست! یک اتاق کوچک که دورتادورش را رختخواب و کمد و یخچال مادر شهید پر کرده است و به اندازه یک پشتی فضا برای پذیرایی از مهمان دارد و یک آشپزخانه کوچکتر که عملا یک نفر در آن میتوانست قرار بگیرد. ویک اتاق خواب که درب آن قفل بود و انبار یادگاریهای فرزندش!
لذت یک بشقاب ملامینی پر از شیرینی
مادر شهید با تمام مهربانیاش شیرینیهای لذیذی که معلوم بود برای ما تازه از قنادی محلشان گرفته است را در یک بشقاب ملامینی قدیمی که احتمالا از جهزیه خودش مانده است، تعارف میکرد و اصرار برخوردن شیرینیها داشت. آن قدر از حضور مهمان در خانهاش خوشحال بود و میخندید که اصلا حرفی برای گلایه یادش نمانده بود!
سرباز جوانی که در فکه به شهادت رسید
سنش بالا رفته بود و خیلی جزئیات روزهای گذشته را به یاد نمیآورد. دخترش اشارهای میزند و میگوید نگویید سنش بالاست ناراحت می شود! خواهر شهید به کمک مادر میآید و می گوید: شهید "احمد صالحی" متولد 1344 بود که به عنوان سرباز ارتش به جبهه میرود و در سال 1363 در منطقه فکه به شهادت میرسد. گلوله دشمن به گلوی احمد اصابت میکند و از پشت سرش در میآید. مادر با شنیدنش دستانش را به سینه می کوبد و اشک میریزد !
مفقود شدن رزمنده دیگر خانواده شهید صالحی
همین منزل کوچک در خیابان 13 آبان، ماجراها را در خود دارد. مادر شهید صالحی که حالا یاد غمهای دلش افتاده است، میگوید: پسر دیگری هم داشتم که رزمنده گردان 261 نیروی زمینی ارتش بود. داود صالحی سالها بعد از جنگ وقتی با وانت خود کار میکرد، به یکباره مفقود شد و هر چقدر پیگیری کردیم نتوانستیم پیدایش کنیم و اصلا کسی به ما جواب درستی نداد! همه مدارکش را هم نگه داشتهام اما فایدهای ندارد. مادر که داغ این فرزندش هم دلش را سنگین کرده، اندکی اشک می ریزد و دوباره بشقاب شیرینی را تعارف میکند و اصرار میکند شما هنوز چیزی نخوردهای!
عاشق رفتن به راهیان نور
مادر شهید صالحی یک بار سفر راهیان نور رفته و مناطق عملیاتی را از نزدیک دیده است. حالا مدتهاست میخواهد باز هم برود و شاید محل شهادت شهید احمدش را پیدا کند. اما هنوز موفق نشده است برود.میگوید میشود از مسئولین بخواهید یک سفر راهیان نور هماهنگ کنند تا من بروم، آنجا خیلی خوب است.
بنیاد گفت وام مسکن را بفروش
رقیه خانم که حالا دیگر مادر صدایش میزنیم، گرم صحبت شده است و میان حرفها و انتقادهایش از بنیاد شهید به نشانه تکان دادن سرمان تاییدیه میگیرد و میگوید: این خانه را بیست میلیون رهن کردهام! خیلی کوچک است و من خانه کوچک دوست ندارم ، اما پولم کفاف نمیداد که خانه بهتری تهیه کنم، همین خانه را هم لطف صاحبخانه میداند که به این قیمت به او اجاره داده است.
مادر شهید صالحی ادامه میدهد: ده سال پیش به بنیاد شهید شهرری رفتم و درخواست وام مسکن دادم که مبلغش 97 میلیون تومان بود و مدتها هم رفتم و آمدم و هر روز هم یک چیز گفتند تا 6 ماه پیش که اعلام کردند وام حاضر شده است اما هنوز هم وام را تحویل ندادهاند!
این مادر شهید ادامه داد:یک نفر در بنیاد شهید شهرری به من می گوید به شما دیگر وامی تعلق نمیگیرد، بیا و امتیاز وامت را بفروش و 25 میلیون تومان بگیر!
مادر شهید که از این موضوع خیلی ناراحت است، میگوید: من یک خانهای دیده ام که خیلی خوشم آمده و میخواهم با وام بنیاد آن خانه را بخرم هر چند باز هم پولم کم است و باید قرض بگیرم.
حالا دیگر همه دغدغه این مادر شهید این است که خانه امنی بخرد و سرش را در خانه خود به زمین بگذارد!
شیرینی بیانش باعث شد تا یک شب را در خانهاش میهمان شوم. شاید همان زمانی که همه در حال خرید مرغ و کاهو و گوشت و خیار و سیب زمینی و گران شدن نان و بحث سر اندازه بربری و وزن سنگک هستند، در میان همین دیوارهای همسایهها پیرزنانی که همگی مادران تنهای شهدا هستند، چشم به راه باشند تا فقط به دیدارشان بروی. آن شب عجب حال و هوایی داشت. مادر بود و دخترش و نوهای که شبها را در کنار مادربزرگ می خوابد تا نترسد و آرام خوابش ببرد.
خانهای 42 متری استیجاره ای همه دارایی مادر شهید
نامش"رقیه شهبازی" است، تا زمانی که درب خانهاش را نزده بودیم، هیچ چیزی از وضعیت زندگیاش نگفته بود. شاید دردها را میشد از چشمان مادر شهید "احمد صالحی" خواند اما پیرزن 81 ساله به تمام تجربه زندگیاش صبر آموخته است. زنگ نداشت؛ یک خانه که نمیدانم آپارتمان بود یا ویلایی!فقط یک چهاردیواری کوچکی بود که وقتی واردش شدیم تازه فهمیدیم معنای غربت مادران شهدا چیست! یک اتاق کوچک که دورتادورش را رختخواب و کمد و یخچال مادر شهید پر کرده است و به اندازه یک پشتی فضا برای پذیرایی از مهمان دارد و یک آشپزخانه کوچکتر که عملا یک نفر در آن میتوانست قرار بگیرد. ویک اتاق خواب که درب آن قفل بود و انبار یادگاریهای فرزندش!
لذت یک بشقاب ملامینی پر از شیرینی
مادر شهید با تمام مهربانیاش شیرینیهای لذیذی که معلوم بود برای ما تازه از قنادی محلشان گرفته است را در یک بشقاب ملامینی قدیمی که احتمالا از جهزیه خودش مانده است، تعارف میکرد و اصرار برخوردن شیرینیها داشت. آن قدر از حضور مهمان در خانهاش خوشحال بود و میخندید که اصلا حرفی برای گلایه یادش نمانده بود!
سرباز جوانی که در فکه به شهادت رسید
سنش بالا رفته بود و خیلی جزئیات روزهای گذشته را به یاد نمیآورد. دخترش اشارهای میزند و میگوید نگویید سنش بالاست ناراحت می شود! خواهر شهید به کمک مادر میآید و می گوید: شهید "احمد صالحی" متولد 1344 بود که به عنوان سرباز ارتش به جبهه میرود و در سال 1363 در منطقه فکه به شهادت میرسد. گلوله دشمن به گلوی احمد اصابت میکند و از پشت سرش در میآید. مادر با شنیدنش دستانش را به سینه می کوبد و اشک میریزد !
همین منزل کوچک در خیابان 13 آبان، ماجراها را در خود دارد. مادر شهید صالحی که حالا یاد غمهای دلش افتاده است، میگوید: پسر دیگری هم داشتم که رزمنده گردان 261 نیروی زمینی ارتش بود. داود صالحی سالها بعد از جنگ وقتی با وانت خود کار میکرد، به یکباره مفقود شد و هر چقدر پیگیری کردیم نتوانستیم پیدایش کنیم و اصلا کسی به ما جواب درستی نداد! همه مدارکش را هم نگه داشتهام اما فایدهای ندارد. مادر که داغ این فرزندش هم دلش را سنگین کرده، اندکی اشک می ریزد و دوباره بشقاب شیرینی را تعارف میکند و اصرار میکند شما هنوز چیزی نخوردهای!
عاشق رفتن به راهیان نور
مادر شهید صالحی یک بار سفر راهیان نور رفته و مناطق عملیاتی را از نزدیک دیده است. حالا مدتهاست میخواهد باز هم برود و شاید محل شهادت شهید احمدش را پیدا کند. اما هنوز موفق نشده است برود.میگوید میشود از مسئولین بخواهید یک سفر راهیان نور هماهنگ کنند تا من بروم، آنجا خیلی خوب است.
بنیاد گفت وام مسکن را بفروش
رقیه خانم که حالا دیگر مادر صدایش میزنیم، گرم صحبت شده است و میان حرفها و انتقادهایش از بنیاد شهید به نشانه تکان دادن سرمان تاییدیه میگیرد و میگوید: این خانه را بیست میلیون رهن کردهام! خیلی کوچک است و من خانه کوچک دوست ندارم ، اما پولم کفاف نمیداد که خانه بهتری تهیه کنم، همین خانه را هم لطف صاحبخانه میداند که به این قیمت به او اجاره داده است.
مادر شهید صالحی ادامه میدهد: ده سال پیش به بنیاد شهید شهرری رفتم و درخواست وام مسکن دادم که مبلغش 97 میلیون تومان بود و مدتها هم رفتم و آمدم و هر روز هم یک چیز گفتند تا 6 ماه پیش که اعلام کردند وام حاضر شده است اما هنوز هم وام را تحویل ندادهاند!
این مادر شهید ادامه داد:یک نفر در بنیاد شهید شهرری به من می گوید به شما دیگر وامی تعلق نمیگیرد، بیا و امتیاز وامت را بفروش و 25 میلیون تومان بگیر!
مادر شهید که از این موضوع خیلی ناراحت است، میگوید: من یک خانهای دیده ام که خیلی خوشم آمده و میخواهم با وام بنیاد آن خانه را بخرم هر چند باز هم پولم کم است و باید قرض بگیرم.
حالا دیگر همه دغدغه این مادر شهید این است که خانه امنی بخرد و سرش را در خانه خود به زمین بگذارد!
هستند چه باید کرد کسی که درپرقو میخوابد چه از جانباز وشهید وایثارگر میفهمد ؟ این را باید از رئیس دولتشان پرسید آیا این حق ایثارگران بود وان ادعای تبلیغاتی که معاون شما در بنیاد شهید انقدر بااین قشر بیگانه باشد که جانباز رامعلول بخواند ؟واقعا مرحبا به این انتخاب//؟