یک روز ازغندی گفت که سیدعلی اندرزگو برای من پیغام فرستاده که به ازغندی بگویید پایش را از گلیم من بکشد بیرون و الّا بد میبیند.
به گزارش شهدای ایران، در میان بازجویان رژیم پهلوی دو تن از شکنجه گران کمیته مشترک و اوین، در قساوت و بی رحمی گوی سبقت را از دیگران در ساواک ربوده بودند. کمتر زندانی سیاسی بود که طعم شکنجه های آن دو را نچشیده باشد.
بهمن نادری پور معروف به تهرانی فرزند عباس در سال ۱۳۲۴ در تهران متولد شد. سال ۴۶ با مدرک دیپلم در ساواک استخدام شد و مدتی در ادارات بایگانی و فیش مشغول کار بود. سپس به بخش ۳۱۱ که وظیفه اش جمع آوری از گروه های کمونیستی بود منتقل شد و تحصیلاتش را نیز تا لیسانس ادامه داد.
تهرانی در در سال ۵۵ جهت گذراندن دوره های تخصصی شکنجه عازم آمریکا و اسرائیل شد. بعد از پیروزی انقلاب مدتی زندگی مخفی داشت و اوایل سال ۵۸ توسط ملت انقلابی دستگیر شد. تهرانی در یکی از جلسات دادگاهش بعد از انقلاب در مورد دستگیری و شهادت شهید سید علی اندرزگو میگوید:
در سال به احتمال قوی ۵۲ بود که من با نام شیخ عباس تهرانی آشنا شدم. او از جمله سربازان راستین اسلام و حق و حقیقت بود که قبلاً در هیئت مؤتلفه اسلامی فعالیت داشت و در به درک فرستادن حسنعلی منصور نخستوزیری که کاپیتولاسیون را در ایران احیا کرد نقش داشت و از همان زمانی یعنی سال ۴۲ متواری بود. ولی همچنان به ادامه راه توحیدی و مبارزه علیه رژیم و تحصیل علوم دینی میپرداخت. در سال ۵۲ وی به عنوان پیش نماز یکی از مساجد فکر میکنم مسجد چیذر به آگاهی دادن جوانان مشغول بود و خود را برای مبارزه مسلحانه آماده میکرد.
دقیقاً نمیدانم به چه نحو فعالیتهای ایشان و مرتبطین او مورد شناسایی ساواک قرار گرفت ولی بهرحال تعدادی از افراد مرتبط با این شهید دستگیر و به وسیله بازجویان کمیته همراه با شکنجههای متداول بازجویی شدند. در سال ۵۲ هنگامی که اکیپهای کمیته برای دستگیری شیخ عباس تهرانی به منزل او مراجعه کردند وی متواری شد و گویا همه وسایل موجود در منزل را که جهیزیه همسرش بود به عنوان اموال گروه ضبط و به انبار کمیته منتقل گردید.
من به هیچوجه در کار بازجویی و این کارها نبودم و در سال ۵۲ فقط در جریان کارشان بودم. آن هم از طریق نوشتههای بولتن که نوشته میشد. من تا بهمن ماه سال ۵۵ که به کمیته اوین منتقل شدم هیچ خبری از وضع و عمل سیدعلی اندرزگو نداشته و وقتی به اوین آمدم متوجه شدم قبلاً سه نفر را به اتهام ارتباط با او دستگیر و مورد تحقیق قرار دادهاند. در اوین زمستان سال ۵۶ به دستور هوشنگ ازغندی معروف به دکتر منوچهری به من مأموریت داد شد که تا به اتفاق تعدادی از مأمورین تیم تعقیب و مراقبت به شهرستان قم رفته و یکی از طلاب علوم دینی را به نام دیانت را که از سال ۵۴ بعد از حوادث مدرسه فیضیه متواری و آدرسی از او در قم به دست آمده بود، شناسایی نمایم.
من با کارمندان تیم تعقیب و مراقبت به قم عزیمت کردم و خود را به سازمان اطلاعات و امنیت قم که در آن زمان محمود معینی رئیسش بود معرفی نمودم و بعد از چند روز محل سکونت آقای دیانت در جاده قم - کاشان بود شناسایی شد ولی چون او ظاهراً به طور عادی زندگی میکرد و همچنان به تحصیل علوم دینی میپرداخت، لذا با مذاکره با ازغندی قرار شد هیچ اقدامی روی او انجام نشده و اطلاعات خودمان را به ساواک قم بدهیم.
تقریباً قصد مراجعه به تهران را داشتیم که تلفنگرام یا تلگرافی از تهران از ناحیه ازغندی داده شد مبنی بر اینکه سیدعلی اندرزگو در قم میباشد و احتمالاً در منزل آقای اشراقی و آیتالله ربانی شیرازی به سر میبرد و از یک موتور سیکلت گازی آبیرنگ استفاده میکند و لباسش نیز کت و شلوار خاکستری است. با این مشخصات به ما نیز دستور دادند که با استفاده از وجود افراد تیم تعقیب و مراقبت سعی نماییم او را پیدا کنیم. چند روزی بدون نتیجه در شهرستان قم برای شناسایی سیدعلی اندرزگو اقدام کردیم و سرانجام به تهران آمدیم. ازغندی گفت سیدعلی اندرزگو در شهرستان مشهد در حوالی هتل اطلس در میدان دقیقی مشاهده شده که مشغول فروش تسبیح و انگشتری عقیق بوده و احتمالاً نیز منزل او در کوچه «چهنو» در خیابان تهران میباشد و مجداً به من مأموریت داد با کارمندان تیم تعقیب و مراقبت به مشهد بروم. من به اتفاق ۲۲ نفر از کارمندان تیم و کمیته اوین با اتومبیل به مشهد رفتیم و چون به ساواک مشهد نیز تلگرافی اطلاع داده بودند تا تسهیلات لازم را برای ما فراهم کنند، در زائرسرای کارگران در حومه مشهد مستقر و آماده کار شدیم.
اما قبلاً بهتر است توضیح دهم که چطور معلوم شد که شیخ عباس تهرانی در مشهد است. چندی پیش «ازغندی» شماره تلفن یک لبنیات فروشی را که در حوالی میدان خراسان بود به من داد تا فرم شنود تلفنی درست کنم. این اقدام انجام شد و بعداً نوارهای شنود تلفنی آمد. چند روزی خود ازغندی نوارها را گوش کرد و بعد از گوش کردن نوارها را به من محول نمود. در طول سه یا چهار ماهی که نوارها را گوش میکردم و به تدریج بر اساس ضرورت، تلفن منازل تعدادی افراد معتبر و حاج علیاکبر که یکی از شرکاء لبنیات فروشی بود با تصمیم مقامات بالاتر کنترل شد که نوارهای آن را سعید میرفخرایی معروف به سعیدی و خود ازغندی گوش میدادند. تلفنهای منازل و افراد که کنترل میشد حاکی از آن بود که این افراد فعالیت بسیار وسیعی در تهیه و پخش اعلامیههای امم خمینی دارند و شخصی به نام استوار جوادی هم تقریباً گرداننده این عملیات است و وی هرچند وقت یکبار نیز به منزل حاجعلیاکبر حسینی معروف به حاج علیاکبر حسینی صالح میرفت.
در اواخر مردادماه در جریان گوش دادن نوار مکالمات تلفنی جوادی و بهرهبرداری از نوار شمارهگیر تلفن معلوم شد جوادی با منزلی در شهرستان مشهد تماس دارد و ازغندی هم پس از گوش دادن نوار تأیید کرد که جوادی باید سیدعلی اندرزگو باشد و منزلی هم که در مشهد با آن تماس گرفته محل سکونت او میباشد، جریان واقعه به وسیله ازغندی به پرویز ثابتی مدیر کل وقت اداره سوم اعلام شد و در نتیجه قرار شد بلافاصله تیم به مشهد عزیمت کند و نسبت به شناسایی و سایر اقدامات مورد لزوم مثل دستگیری و ضربت اقدام نماید که روز بعد من به اتفاق اعضای تیم تعقیب و مراقبت و چند نفر کارمندان گارد کمیته به سرپرستی هوشنگ ازغندی معروف به دکتر منوچهری با اتومبیل به مشهد رفتیم.
*کنترل تلفن منزل شیخ عباس تهرانی
در مشهد به ساواک محل مراجعه کردیم و نسبت به کنترل تلفن منزل اقدام شد، سپس منزل در یکی از کوچههای همان محله کهرو شناسایی شد و جریان کار نیز به وسیله ازغندی هم [ِادامه] داشت چون که در زمینه این عملیات حساسیت نشان میدهد اطلاع داده میشد.
البته این حساسیت را خود ازغندی هم داشت، چون یک روز ازغندی گفت که سیدعلی اندرزگو برای من پیغام فرستاده که به ازغندی بگویید پایش را از گلیم من بکشد بیرون والا بد میبیند، ضمناً ازغندی از سال ۴۲ دنبال این قضیه بود. چون در سال ۴۲ در بخش ۲۱۶ که مربوط به مسائل مذهبی و این قبیل بود کار میکرد و وی حساسیت به قضیه داشت و فکر کنم شهید سیدعلی اندرزگو یکی از قدیمیترین مبارزین بوده است که به طور مخفی برعلیه این رژیم فاسد فعالیت میکرد. از سال ۴۲ در حدود ۱۵ یا ۱۶ سال فعالیتش طول کشید ضمناً قرار بود سعید میرفخرایی معروف به سعیدی هم با گوش دادن نوارهای تلفنی هرگونه اطلاع جدیدی را به موقع به ازغندی بگوید.
دو روز گذشت و از شنود مکالمات تلفنی نتیجهای حاصل نشد تا اینکه روزی خودم را اداره خبر داد که سیدعلی اندرزگو در تهران است. در نتیجه ازغندی جریان را تلفنی از مشهد به ثابتی که در تهران بود خبر داد اعلام و در ساعت ۱۰ شب همان روز همگی به طرف تهران حرکت کردیم.
س: شیخ عباس تهرانی چگونه شهید شد؟
ج: روز بعد در حدود ساعت ۱۰ یا ۱۱ صبح به تهران وارد شدیم و سعیدی گفت قرار است جوادی یا سیدعلی اندرزگو برای صرف افطار به منزل حاج اکبر برود. ازغندی به من دستور داد که به مرکز شنود تلفنی واقع در خیابان ابوریحان بروم اما کارمندان غیر مجاز را در آن محل راه نمیدادند. در اینجا باید توضیح بدهم که ساواک دو مرکز تلفنی داشت، یکی در خیابان ابوریحان [بود] اما [دیگری] در خیابان ثریا که هر دو در جریان جنبش نهضت اسلامی تخلیه گردید و بعداً مردم دو مکان را اشغال کردند. این دو مرکز، تلفنها را بین خودشان تقسیم کرده بودند. به این صورت که یکی از شماره ۲ تا ۵ و دیگری از شماره ۵ تا ۹ را کنترل میکردند.
ساواک تقریباً در حدود ۹۰ تا ۱۰۰ هزار شماره تلفن را کنترل میکرد و چون کارمندان غیر مجاز را به محل راه نمیدادند نتیجه با مدیرکل اداره پنجم تیمسار ساعدی تماس گرفته شد و موافقت او را در این زمینه جلب کردند. من به محل مذکور رفتم و هوشنگ ازغندی هم که از اعضای تیم تعقیب و مراقبت بود، به کمیته مشترک ساواک و شهربانی رفت تا در مورد طرح مربوط به دستگیری سیدعلی اندرزگو اکیپ ضربت لازم مذاکره نماید.
حدود ساعت پنج بعدازظهر سعیدی تلفنی خبر داد که در حوالی خیابان ایران، نزدیک منزل حاجاکبر، سیدعلی اندرزگو معروف به شیخ عباس تهرانی مشاهده و به وسیله مأمورین به شهادت رسیدند.
*قبل از شهادت مدارک را خورد
در مکالمه تلفنی که دختر حاج اکبر با او انجام داد معلوم شد در سر کوچه منزل آنها درگیری روی داده و تیراندازی شده و یک یا دو نفر کشته شدهاند. من با واحد اجرایی کمیته مشترک تلفنی تماس گرفتم و معلوم شد که هوشنگ ازغندی خودش در صحنه عملیات بوده و جریان درگیری به این صورت بوده است که مأمورین تیم، شهید سیدعلی اندرزگو را مشاهده و به مأمورین اکیپ ضربت نشان میدهند، مأمورین هم در سر کوچه به سیدعلی اندرزگو شهید دستور ایست میدهند ولی او با انجام حرکاتی خود را مسلح نشان میداد به رگبار مسلسل بسته میشود و هنگامی که به زمین میافتد دفترچه یادداشت بغلی خود را از جیب بیرون میآورد و در همان حالت شدت خونریزی شدید دفترچه را ورق میزند و چند برگ آن را که مطالبی روی آن نوشته بود پاره میکند و در دهان خود میگذارد و میخورد، یعنی با این برگ کاغذ افطار میکند. جریان جزئیات دقیقترش به این صورت بوده است که اول خود کمیته گارد اوین در دستگیری وی دخالت داشتند و به سیدعلی اندرزگو ایست میدهند و سیدعلی اندرزگو دستش را بالا میبرد و افراد گارد کمیته یک رگبار مسلسل به بغل سیدعلی اندرزگو به دیوار میبندند ولی سیدعلی اندرزگو دستش را پایین میآورد و خودش را مسلح نشان میدهد، که یکی از مأموران هول میشود و رگبار مسلسل به پای سیدعلی اندرزگو میبیند [میبندد] و باز سیدعلی اندرزگو ول نمیکند دوباره دستش را به طرف جیبش میبرد و خودش را مسلح نشان میدهد که این بار رگبار را به طرف وی شلیک میکنند که به زمین میافتد و شهید میگردد و بعد در حدود ۲۰ نفر که با سیدعلی اندرزگو در ارتباط بودند دستگیر شدند و تحت بازجویی قرار گرفتند. اینها که دستگیر شدند همگی خانوادگی بودند، مثل پنج برادر و یا با همدیگر فامیل بودند و در خانه اینها مقداری اعلامیه و یا دستورات امام خمینی بود که پس از مدتی به تدریج آزاد شدند و رفتند.
در منزل شهید اندرزگو در شهرستان مشهد که به وسیله ساواک مشهد مورد بازرسی واقع شد، مقداری نوارهای مذهبی و یک مقدار اسلحه کشف شد و مأمورین این لوازمات را همراه با خانم و بچههایش به تهران آوردند. پس از بازجویی از خانمش مأموران خانم سیدعلی اندرزگو را آزاد کردند و ایشان به خانه پدرشان رفتند و خانم سیدعلی اندرزگو دو بار با من تماس گرفتند و گفتند چه کنم و کجا بروم و بار دومی که با من تماس گرفت و گفت بچهام مریض است موضوع را به ازغندی گفتم، ازغندی گفت که برود مشهد. من هم با مأموران ساواک مشهد تماس گرفتم و گفتم که با خانم سیدعلی اندرزگو کاری نداشته باشند، ایشان آزاد شدهاند و بیگناهند. همچنین در بازرسی از خانهاش ۵۹ هزار تومان پول نقد به دست آمده بود که من گفتم این پول را باید به خانوادهاش بدهیم و پول را به دادرسی ارتش فرستادیم که فکر کنم به شعبه ۱۲ دادرسی ارتش فرستاده شده که از آن طریق به خانوادهاش برگردانند.