خبر رسیده بود فرزند آیتالله قدوسی به شهادت رسیده است. خبر مثل بمب در مدرسه حقانی ترکید و نگران آقای قدوسی شده بودم اما مثل همیشه سر کار آمده بود و احساس آرامش عجیبی در او بود.
به گزارش شهدای ایران، انقلاب اسلامی چگونه به پیروزی رسید که حتی خوشبینترین تحلیلگر سیاسی قادر نبود تحلیل کند چگونه انقلابی که در فضای دوقطبی جهان آنروز بدون وابستگی به شرق و غرب به پیروزی رسید. پیروزی انقلاب اسلامی یه اتفاق بود ولی اتفاقها هم دلیلی دارد برای اینکه بفهمید این چهار رفتار را از دو انقلابی آیتالله بهشتی و شهید قدوسی بخوانید.
برداشت اول: خبر رسیده بود محمدحسن قدوسی فرزند آیتالله قدوسی به شهادت رسیده است. خبر مثل بمب در مدرسه حقانی ترکید و نگران آقای قدوسی شده بودم اما مثل همیشه سرکار آمده بود و احساس آرامشی عجیب در او بود که کمتر در آقای قدوسی دیده شد با خود اندیشیدیم اتفاقی نیافتاده است. خدمت رسیدیم پرسیدیم استاد. نگاه را برگرداند با حالت طبیعی و خوشحال گفت: بله. پرسیدم حال فرزندتان خوب است.
نگاهی دوباره به من کرد و گفت مطمئن شدهام محمدحسن به شهادت رسیده است. وقتی نگاه متعجبمان را دید فرمود: وقتی فهمیدم همسرم مادر شد مدام آیهای را میخواندم و از خدا میخواستم فرزندی به من عطا کند که موجب چشم روشنیام شود. آیه را سر قبر امام صادق آنقدر خواندم که غش کردم. الان احساس میکنم که همان قره العینی که از خداوند سر قبر امام صادق خواستم خداوند به ما داد و ایشان شهید در راه خودشان شد.
برداشت دوم: آقای پورمحمدی پدر وزیر دادگستری برای آقای بهشتی قبایی دوخته بود مرا دید و گفت: اگر قم میروی قبا را برای آقای بهشتی ببر.
در راه با خود فکر کردم آقای بهشتی که قبا نمیپوشند و لباده میپوشند تا به مدرسه رسیدم نزد آقای بهشتی رفتم به رسم همیشگی گرم با من احوالپرسی کرد و هدیه را به ایشان دادم.
از او پرسیدم قبا را برای خود میخواهید؟ بهشتی با لحن پرطنین فرمود وقتی که انقلاب پیروز شده، دغدغهام این است که مانند مردم زندگی کنم به همین دلیل قصد دارم برای زندگی به خانهای در خیابان ایران بروم تا مانند ولی نعمتان خود، زندگی کنم. آقای حسینیان لباده تمایزی برای آدم میآورد و به همین خاطر قبا دادم بدوزند تا تمایز برای من وجود نداشته باشد.
برداشت سوم: هیچ وقت فراموش نمیکنم که آیت الله قدوسی همیشه تاکید میکردند که طلاب به درسهای اخلاق توجه کنند. تکیه کلام شهید قدوسی این بود رفقا اگر آمده اید که یک منبری معروف بشوید بروید.اگر آمده اید که پیش نماز بشوید بروید. اگر آمدهاید مجتهد و مرجع صاحب رساله شوید بروید. اگر آمده اید که برای خدا و خدمت به اسلام تلاش کنید و خودسازی کنید، بمانید.
برداشت چهارم: روز اولی که به مدرسه حقانی رفتم از در مدرسه وارد شدم دیدم آیتالله بهشتی از دور دارند میآیند من به سرعت سلام کردم جلو آمدند دستم را فشردند و با من روبوسی کردند. من احساس کردم که ایشان مرا از قبل میشناخته است. به دوستم گفتم امروز به آقای بهشتی سلام کردم و خیلی گرم با من برخورد کرد انگار پارسال آمده بود برای منبر از آنجا مرا می شناخت.
دوستم خندید و گفت: روز اول آقای بهشتی با من هم چنین برخوردی کرد من هم حدس زدم که ایشان زمانی که به مشهد و در منزل یکی از آشنایان من آمدند با من آشنا شده است. اما دیدم که ایشان با طلبه ها گرم و صمیمانه برخورد میکند آخرین دیدارم با او سه روز قبل از شهادت آقای بهشتی بود.
*روایت حجتالاسلام روحالله حسینیان از مدرسه حقانی و خاطرهاش از شهید بهشتی و قدوسی در گفتوگو با فارس
برداشت اول: خبر رسیده بود محمدحسن قدوسی فرزند آیتالله قدوسی به شهادت رسیده است. خبر مثل بمب در مدرسه حقانی ترکید و نگران آقای قدوسی شده بودم اما مثل همیشه سرکار آمده بود و احساس آرامشی عجیب در او بود که کمتر در آقای قدوسی دیده شد با خود اندیشیدیم اتفاقی نیافتاده است. خدمت رسیدیم پرسیدیم استاد. نگاه را برگرداند با حالت طبیعی و خوشحال گفت: بله. پرسیدم حال فرزندتان خوب است.
شهید قدوسی
نگاهی دوباره به من کرد و گفت مطمئن شدهام محمدحسن به شهادت رسیده است. وقتی نگاه متعجبمان را دید فرمود: وقتی فهمیدم همسرم مادر شد مدام آیهای را میخواندم و از خدا میخواستم فرزندی به من عطا کند که موجب چشم روشنیام شود. آیه را سر قبر امام صادق آنقدر خواندم که غش کردم. الان احساس میکنم که همان قره العینی که از خداوند سر قبر امام صادق خواستم خداوند به ما داد و ایشان شهید در راه خودشان شد.
برداشت دوم: آقای پورمحمدی پدر وزیر دادگستری برای آقای بهشتی قبایی دوخته بود مرا دید و گفت: اگر قم میروی قبا را برای آقای بهشتی ببر.
در راه با خود فکر کردم آقای بهشتی که قبا نمیپوشند و لباده میپوشند تا به مدرسه رسیدم نزد آقای بهشتی رفتم به رسم همیشگی گرم با من احوالپرسی کرد و هدیه را به ایشان دادم.
برداشت سوم: هیچ وقت فراموش نمیکنم که آیت الله قدوسی همیشه تاکید میکردند که طلاب به درسهای اخلاق توجه کنند. تکیه کلام شهید قدوسی این بود رفقا اگر آمده اید که یک منبری معروف بشوید بروید.اگر آمده اید که پیش نماز بشوید بروید. اگر آمدهاید مجتهد و مرجع صاحب رساله شوید بروید. اگر آمده اید که برای خدا و خدمت به اسلام تلاش کنید و خودسازی کنید، بمانید.
برداشت چهارم: روز اولی که به مدرسه حقانی رفتم از در مدرسه وارد شدم دیدم آیتالله بهشتی از دور دارند میآیند من به سرعت سلام کردم جلو آمدند دستم را فشردند و با من روبوسی کردند. من احساس کردم که ایشان مرا از قبل میشناخته است. به دوستم گفتم امروز به آقای بهشتی سلام کردم و خیلی گرم با من برخورد کرد انگار پارسال آمده بود برای منبر از آنجا مرا می شناخت.
دوستم خندید و گفت: روز اول آقای بهشتی با من هم چنین برخوردی کرد من هم حدس زدم که ایشان زمانی که به مشهد و در منزل یکی از آشنایان من آمدند با من آشنا شده است. اما دیدم که ایشان با طلبه ها گرم و صمیمانه برخورد میکند آخرین دیدارم با او سه روز قبل از شهادت آقای بهشتی بود.
*روایت حجتالاسلام روحالله حسینیان از مدرسه حقانی و خاطرهاش از شهید بهشتی و قدوسی در گفتوگو با فارس