جای همه دوستان خالی، خدا توفیق داد و صبح دوشنبه هفته گذشته (ششم بهمن 93)، همراه آقامسعود دهنمکی، خدمت حضرت آقا مشرف شدیم. این دیدار، اولین دیدار دوشنبه های آقا پس از مرخص شدن از بیمارستان بود. تعدادی از مسئولین، وزرا و گروه های مختلف هم در اتاق حضور داشتند و هرکدام گزارش خود را دادند.
به گزارش شهدای ایران،حمید داوود آبادی از رزمندگان و نویسندگان دفاع مقدس نوشت:
جای همه دوستان خالی، خدا توفیق داد و صبح دوشنبه هفته گذشته (ششم بهمن 93)، همراه آقامسعود دهنمکی، خدمت حضرت آقا مشرف شدیم. این دیدار، اولین دیدار دوشنبه های آقا پس از مرخص شدن از بیمارستان بود. تعدادی از مسئولین، وزرا و گروه های مختلف هم در اتاق حضور داشتند و هرکدام گزارش خود را دادند.
مسعود هم در چند دقیقه به طور فشرده، شرحی از تولید "فرهنگنامه آزادگان" که 80 جلد قطور شده و بیش از 15 سال روی آن کار کرده، خدمت آقا گفت. نزدیک اذان ظهر که شد، همچون همیشه، آقا برخاست تا برای نماز تشریف ببرد. قبل از رفتن آقا، دوستان، من و مسعود را به جایی دیگر بردند. حضرت آقا که تشریف آوردند، با مشاهده 80 جلد قطور (حداقل حدود 120000) فرهنگنامه آزادگان که به درخواست مسئولین، مسعود شب قبل به آن جا برده و در کناری چیده شده بود، تعجب کردند. البته ایشان قبلا درباره انتشار آنها صحبت کرده بود ولی حالا فرهنگنامه که در نوع خود واقعا بی نظیر است (حداقل در کشور خود ما و در زمینه دفاع مقدس) آماده بهره برداری شده است.
آقا توصیه کردند که این کتابها حتما باید به کتابخانه ها برده شود. یکی از نکات جالب و شیرین، وقتی بود که حضرت آقا درباره هزینه تهیه و آماده سازی این مجموعه عظیم پرسیدند که مسعود گفت:
- آقا، تا امروز از هزینه شخصی خودم، حدود 6 میلیارد تومان خرج این کار کرده ام.
آقا با تعجب فرمودند:
- 6 میلیارد تومان؟ از کجا آورده اید؟
که مسعود گفت:
- آقا، فیلمهایی که ساخته ام و کارهای زیادی که کرده ام، درآمدش را خرج این کار کردم تا به سرانجام برسد.
آقا با خنده بسیار زیبایی گفتند:
- خوبه ... ماشاءالله بچه حزب اللهی ها پولدار شده اند ...
شیرین تر آن جایی بود که آقاوحید، با خنده به آقا گفت:
- آقا این خسیس می خواد این کتابها رو با خودش ببره.
که آقا خندید و فرمود:
- خب اشکالی نداره ببرید. من این 80 جلد رو کجای کتابخونه ام بذارم؟ اینها که محل مراجعه من نیست. اینها را ببرید به کتابخانه ها.
و هنگامی که آقا با تبسم زیبا، از بنده پرسید که چه میکنم و چه دارم؟ با خوشحالی از این که دست پر آمده ام، کتاب های "دیدم که جانم می رود"، "تبسمهای جبهه"، "سید عزیز"، و "آنکه فهمید و آنکه نفهمید" را خدمت ایشان تقدیم کردم.
واقعا جای همه خالی.
البته بازهم حلال کنید.
باور کنید تعریف نکردم که دل شما رو بسوزونم!
خدا توفیق دیدار زیبا و آرامبخش آقا را قسمت همه فرماید، از دعای خیرش بهره مند سازد و ما را همچنان سربازی مطیع، در سپاهش قرار دهد.
جای همه دوستان خالی، خدا توفیق داد و صبح دوشنبه هفته گذشته (ششم بهمن 93)، همراه آقامسعود دهنمکی، خدمت حضرت آقا مشرف شدیم. این دیدار، اولین دیدار دوشنبه های آقا پس از مرخص شدن از بیمارستان بود. تعدادی از مسئولین، وزرا و گروه های مختلف هم در اتاق حضور داشتند و هرکدام گزارش خود را دادند.
مسعود هم در چند دقیقه به طور فشرده، شرحی از تولید "فرهنگنامه آزادگان" که 80 جلد قطور شده و بیش از 15 سال روی آن کار کرده، خدمت آقا گفت. نزدیک اذان ظهر که شد، همچون همیشه، آقا برخاست تا برای نماز تشریف ببرد. قبل از رفتن آقا، دوستان، من و مسعود را به جایی دیگر بردند. حضرت آقا که تشریف آوردند، با مشاهده 80 جلد قطور (حداقل حدود 120000) فرهنگنامه آزادگان که به درخواست مسئولین، مسعود شب قبل به آن جا برده و در کناری چیده شده بود، تعجب کردند. البته ایشان قبلا درباره انتشار آنها صحبت کرده بود ولی حالا فرهنگنامه که در نوع خود واقعا بی نظیر است (حداقل در کشور خود ما و در زمینه دفاع مقدس) آماده بهره برداری شده است.
آقا توصیه کردند که این کتابها حتما باید به کتابخانه ها برده شود. یکی از نکات جالب و شیرین، وقتی بود که حضرت آقا درباره هزینه تهیه و آماده سازی این مجموعه عظیم پرسیدند که مسعود گفت:
- آقا، تا امروز از هزینه شخصی خودم، حدود 6 میلیارد تومان خرج این کار کرده ام.
آقا با تعجب فرمودند:
- 6 میلیارد تومان؟ از کجا آورده اید؟
که مسعود گفت:
- آقا، فیلمهایی که ساخته ام و کارهای زیادی که کرده ام، درآمدش را خرج این کار کردم تا به سرانجام برسد.
آقا با خنده بسیار زیبایی گفتند:
- خوبه ... ماشاءالله بچه حزب اللهی ها پولدار شده اند ...
شیرین تر آن جایی بود که آقاوحید، با خنده به آقا گفت:
- آقا این خسیس می خواد این کتابها رو با خودش ببره.
که آقا خندید و فرمود:
- خب اشکالی نداره ببرید. من این 80 جلد رو کجای کتابخونه ام بذارم؟ اینها که محل مراجعه من نیست. اینها را ببرید به کتابخانه ها.
و هنگامی که آقا با تبسم زیبا، از بنده پرسید که چه میکنم و چه دارم؟ با خوشحالی از این که دست پر آمده ام، کتاب های "دیدم که جانم می رود"، "تبسمهای جبهه"، "سید عزیز"، و "آنکه فهمید و آنکه نفهمید" را خدمت ایشان تقدیم کردم.
واقعا جای همه خالی.
البته بازهم حلال کنید.
باور کنید تعریف نکردم که دل شما رو بسوزونم!
خدا توفیق دیدار زیبا و آرامبخش آقا را قسمت همه فرماید، از دعای خیرش بهره مند سازد و ما را همچنان سربازی مطیع، در سپاهش قرار دهد.