شهید میثمی در حال مهیّا شدن برای نماز به وضو گرفتن مشغول بود، که بر اثر اصابت ترکش خمپاره مجروح و در شب شهادت حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها در ۱۲ بهمن ماه سال ۱۳۶۵ در شلمچه و در جریان عملیات کربلای پنج، به شهادت رسید.
به گزارششهدای ایران، عبدالله میثمی - فرزند اصغر - در دوم تیر ماه سال 1334 ش. در شهر اصفهان و در یک خانواده متدین و مذهبی متولد شد. ولادتش در شب 13 رجب، سالگرد میلاد حضرت امیرالمومنین(ع) بود و پدر این مولود، تفّألی به قرآن زد و چون آیه شریفه: «انی عبدالله آتانی الکتاب (سوره مریم آیه 30)» می آید، نام فرزند خود را عبدالله نام گذارد.
عبدالله دوران کودکی را نزد پدر و مادر سپری کرده و پس از تحصیلات ابتدایی و راهنمایی همزمان با تحصیل در دبیرستان، در کنار پدر خود در مغازه فرش فروشی مشغول به کار شد. کار و تحصیل او همراه با شرکت فعال در مساجد و جلسات قرآن و احکام باعث شد که وی علاقه زائد الوصفی به تحصیل علوم دینی و حوزوی پیدا کند. و جالب تر آن که تحصیل در دبیرستان و حوزه و کار در مغازه را با فعالیت های اجتماعی عجین ساخت. در مسجد محل خود به تأسیس «هیأت حضرت رقیه علیها السلام» روی آورد و در این هیأت به تشکیل کلاس های آموزش قرآن برای نوجوانان و جلسات احکام پرداخت و در کنار آن ها صندوق قرض الحسنه ای را نیز تأ سیس کرد، که به حل مشکلات محرومان کمک می کرد.
عبدالله در سال 1353 شمسی به همراه برادرش، شهید رحمت الله برای ادامه تحصیل از اصفهان به قم مهاجرت نمود. البته لو رفتن جلسات وی و دستگیر شدن برخی از دوستان او توسط ساواک نیز نقش مهمی در این مهاجرت داشت زیرا، آقای میثمی احساس کرد که دیگر سکونت در اصفهان و ادامه مبارزه برای او عملاً غیرممکن است و هرگونه فعالیت علمی و مذهبی و سیاسی این مدارس را ساواک کنترل می نمود، حتی سکونت و حضور طلاب قم در ایام تابستان در حوزه های علمیه اصفهان توسط ساواک ممنوع شده بود.
عبدالله مدت سی ماه در زندان قم، تهران و اصفهان به سر برد و در سال 1357 ش. به برکت قیام مردم و خون شهداء از زندان آزاد گشت و در حالی که تنها نصف مدت محکومیت او سپری شده بود، در زندان چنان ضعیف شده بود که تنها اسکلتی ضعیف و نحیف از او باقی مانده بود و استخوان های بدنش به راحتی قابل شمردن بود.
وقتی آقای میثمی از زندان رها شد، فوراً برای ادامه تحصیلات به قم رفت. با پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 شمسی آقای میثمی به دنبال شروع غائله کردستان به آن استان سفر کرد بعد به یاسوج حرکت کرد و با تلاشی خستگی ناپذیر و شبانه روزی به خدمت عشایر و محرومان آن منطقه پرداخت تا شاید بتواند مقداری از رنج ومحرومیت های مردم پابرهنه آن منطقه را جبران کرده و افتخار خدمتگزاری به ضعیفان را که آرمان بزرگ انبیاء و اولیای الهی علیهم السلام بود را نیز به دفتر زرین نامه عمل خود بیفزاید.
آقای میثمی در این مدت به عنوان طلبه ای جوان که با عنوان نمایندگی امام در سپاه منطقه خدمت می کرد، چنان با اخلاق الهی و بی نظیر خود توانست بر سپاه و بسیج و بلکه نوع مردم این استان ها تأثیر بگذارد که شاید نتوان نمونه و نظیری برای وی پیدا کرد.
وقتی که به عنوان نماینده امام در قرارگاه خاتم الانبیاء منصوب شد، سی ماه در آن قرارگاه بود و به جبهه و جنگ خدمت کرد و همه فرماندهان عالی رتبه جنگ را مدیون خود ساخت و الگوئی نستوه از روحانیت در ذهن رزمندگان به یادگار گذاشت و سرانجام در حال مهیّا شدن برای نماز به وضو گرفتن مشغول بود، که بر اثر اصابت ترکش خمپاره مجروح و در شب شهادت حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها در 12 بهمن ماه سال 1365 در شلمچه و در جریان عملیات کربلای پنج، به شهادت رسید و پیکر مطهرش به گلستان شهدای اصفهان انتقال یافت.
خاطره ای به نقل از شاگردان شهید میثمی
زمانی که شهید میثمی با مسؤولیت نماینده حضرت امام در قرارگاه خاتم الانبیاء به مناطق جبهه و جنگ اعزام شدند، ما به جبهه جنوب جهت امر تبلیغ اعزام شدیم و سراغ ایشان را گرفتیم. یادم است، بنده و یک رفیق دیگری که تقریباً هماهنگی کارهای طلبه ها را برعهده داشتیم، جلوی ستاد اعزام مبلغ جنوب، شهید میثمی را ملاقات کردیم. احوال پرسی گرمی از ما کردند. راجع به زندگی ما سؤال کردند. گفتیم ازدواج کردیم و خودم و رفیقم هر کدام صاحب یک فرزند پسر شدیم. فوراً از من پرسیدند اسمش را چه گذاشته ای؟ گفتم: ابوالقاسم. فرمودند خداوند فرزندت را در خط رسول الله(ص) قرار دهد که لقب پیامبر را انتخاب کردی. بعد به دوستم گفت نام فرزندش چیست؟ گفت: محی الدین. فرمودند: احسنت، «اینَ مُحی الدّین» زنده کننده دین است و فرازی از دعای ندبه را شروع کرد به خواندن و ما را تشویق کردند.
بشارت
عملیات شده بود و در حین عملیات سید میررضی شهید شده بود. کلهر که با او بسیار صمیمی بود، از شدت ناراحتی و در غم از دست دادن نزدیک ترین یارش، در خط مقدم، داخل نفربر نشسته بود و گریه می کرد.
یکی از دوستان می گفت: هرچه تلاش کردیم او را آرام کنیم؛ نمی توانستیم. تصمیم گرفتیم تنهایش بگذاریم، بلکه آرام شود. ولی هرچه صبر کردیم، آرام نمی گرفت. حاج آقا میثمی آمد و احوال او را دید. داخل نفربر شد و در گوش کلهر چیزی گفت. شهید کلهر که تا آن لحظه به شدت گریه می کرد، ناگهان آرام شد. سر بلند کرد و لبخند زد. حاج آقا میثمی رفت. از کلهر پرسیدیم چه شد که این طور آرام شدی. گفت حاج آقا میثمی همان حرفی را به من زد که پیغمبر(ص) به حضرت زهرا(س) گفته بود. گفت: «تو اولین کسی هستی که به میررضی ملحق می شوی.»
باورمان نمی شد. اما زمان طولانی لازم نبود تا ببینم این حرف تا چه حد حقیقت داشته است. کلهر در ادامه عملیات، اولین نفر از مسؤولین بود که به شهادت رسید. (روایت حاج آقا مهدی پور)
شهید محلاتی غبطه می خورد
دوسال پیاپی، شهید محلاتی، به حاج آقا میثمی گفت: بیایید و شما هم به حج بروید.
با وجودی که این سفر مدت زمان زیادی طول نمی کشید، قبول نکرد و گفت: «حس می کنم تکلیفم در این جاست؛ در جبهه ها.»
حتی بعدها هم، وقتی بر این امر اصرار کردند، پاسخ داد: «خیر! اگر قرار باشد اجری از حج ببریم، همان اجر را در این جا هم به دست می آوریم.»
شهید محلاتی، نماینده حضرت امام در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که خود نیرویی مؤثر در دوران مبارزه بود، در جای دیگری خطاب به عده ای از علما و روحانیون می گوید: من به حال این آقای میثمی غبطه می خورم. من نتوانستم بشناسم آقای میثمی را. آخر چگونه می شود انسان که ما به او التماس می کنیم که وسیله جور می کنیم پانزده روز برو در کنار خانه خدا، آنجا مراسم حج خود را انجام بده و بیا. می گوید: من حاضر نیستم جبهه و جنگ را رها کنم. من نمی آیم. (روایت محمد مهدی عراقی)
سخنان شهید میثمی در رابطه با سپاه پاسداران
پیشرفت سپاه و اساساً هر نهادی این است که باید نیروی انسانی را سرلوحه قرار داده و از این جهت تلاش شود که افراد، نقطه ضعف نداشته باشند و کاستی های آنان برطرف گردد. فرمانده ضعیف را نباید عوض کرده یا او را حذف نمود بلکه باید کمکش کرد تا تقویت شود. شما می توانید یک جانشین یا معاون قوی بر او بگذارید تا بدین وسیله مشکل او را حل کنید. کار سپاه تکلیف الهی است و ما برای افراد کار نمی کنیم.
خلاصه ای از وصیت نامه شهید میثمی
آنچه در دوران زندگیم بیش از همه چیز مرا رنج داد و باعث خون دل خوردن من شد، اخلاص نداشتنم بود و الان نمی دانم در مقابل خدای بزرگ چه عملی را همراه خود ببرم. دومین مسأله ای که مرا در زندگی عقب انداخت که موفق نشوم از فیض بزرگتری بهره مند گردم، بی صفتی و بزصفتی من بود که جسته و گریخته کار می کردم و به هر کشتزاری دهانی می زدم. این است که دستم از حسنات تهی است. و سومین چیزی که گوشت بدنم را آب کرده و در دنیا مرا سوزاند تا قیامت چه بر سرم آورند، غیبت به خصوص غیبت علماء بود.