شهدای ایران shohadayeiran.com

هنوز هم باورم نمي شود که چگونه در سن ۳۵ سالگي، به راحتي فريب جواني را خوردم که خود را عاشق و دلباخته من جلوه مي داد و اين گونه با وعده هاي پوچ همه دارايي ام را سرقت کرد هنوز هم از اين رخداد عجيب در شوک هستم و نمي دانم عاقبت اين ماجرا چه خواهد شد!؟
شهدای ایران:دختر ۳۵ ساله در حالي که عنوان مي کرد چگونه مي توانم با اين رفتار احمقانه به چشم هاي مادر بيمارم نگاه کنم به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري امام رضا(ع) مشهد گفت: پدرم را از دست داده ام و در کنار مادرم زندگي مي کنم مادرم بيمار است و از چند روز قبل پزشکان او را در بيمارستان بستري کرده اند و من هم به عنوان همراه بيمار در کنار مادرم از او مراقبت مي کنم روز گذشته وقتي مادرم روي تخت بيمارستان به خواب رفت تصميم گرفتم براي ساعتي از مرکز درماني خارج شوم به نزديکي حرم مطهر امام رضا(ع) رسيده بودم که احساس کردم جواني مرا تعقيب مي کند لحظاتي بعد آن جوان به من نزديک شد و با رفتاري مودبانه وانمود کرد که از من خوشش آمده است و قصد ازدواج با من را دارد و براي اثبات گفته هايش مدام قسم مي خورد. من هم که به قسم اعتقاد زيادي دارم و از سوي ديگر هم فکر مي کردم سن ازدواجم بالا رفته است و شايد خواستگار زيادي نداشته باشم حرف هايش را قبول کردم او با اصرار زياد ادعا کرد آن قدر مرا دوست دارد که نمي تواند بدون پاسخ مثبت من به خانه اش برگردد، او مي گفت اگر مرا از دست بدهد سلامتي اش به خطر مي افتد در همين حال از من تقاضا کرد براي آشنايي بيشتر و صحبت درباره آينده به يک رستوران برويم من که از حرف هاي او غافلگير و هيجان زده شده بودم با خوشحالي پيشنهادش را قبول کردم و وارد يک رستوران در همان نزديکي شديم او ابتدا از شغل و درآمدم پرسيد که گفتم من در يک هتل کار مي کنم و مخارج زندگي و مادر بيمارم را مي پردازم آن جوان که هنوز نام واقعي اش را هم نمي دانم در حالي که خود را دلسوز من نشان مي داد عنوان کرد که مي خواهد به خاطر اين آشنايي و کمک به مادرزن آينده اش و براي تامين مخارج بيمارستان چند ميليون تومان به حسابم واريز کند او با اين بهانه دو کارت عابر بانک مرا گرفت و به سمت بانکي که در نزديکي رستوران بود حرکت کرد. وقتي که نگران شدم و با شماره تلفن همراهي که به من داده بود تماس گرفتم گفت تا دقايقي ديگر نزد من باز خواهد گشت چند دقيقه بعد او کارت ها را به من بازگرداند و گفت: فردا براي ديدار مادرم به بيمارستان مي آيد اما من وقتي حسابم را بررسي کردم ديدم تمام دارايي ام را که دو ميليون تومان بود از دست داده ام وقتي دوباره با همان شماره تماس گرفتم او گفت: براي گرفتن پول ها بايد به خانه اش بروم، تازه فهميدم که او نقشه شومي در سر دارد، حالا هم نمي دانم با اين حماقت چه کنم؟...

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي


*خراسان


نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار