به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ رژیم بعثی عراق در طول جنگ تحمیلی با شگرد های مخصوص خود و ایجاد جنگ های روانی سعی در به هم زدن تعادل روحی و قدرت نظامی ما داشت. روایت زیر نمونه از همین گونه رویداد است که از کتاب «روایت عشق»برگزیده شده است.
در روزها و ماههای نخست جنگ، به سربازان القا شده بود که ایران به قصد کشورگشایی و جبران قادسیه تجاوز کرده است و غایت و هدفی که ایران دنبال میکند این است که مردان عراقی را اسیر عجمهای ایرانی و زنان عراقی را بعنوان کنیز خود محسوب کنند.
اسرا میگفتند: مسئولین توجیه سیاسی حزب بعث، برای ما جنگ جهانی دوم را مثال میزدند که آلمانیها بر سر مردم ممالک تحت تصرف خود چه میآوردند. از این طریق و با القای این که ایرانیها قومی مجوس (زردشتی مذهبیهای فارسی) هستند؛ سعی میکردند سربازان فریب خورده را تحریک و انگیزهدار کنند، به نحوی که آنها واقعا بر این باور باشند که از تمامیت ارضی عراقی و نوامیس خود در مقابل عدهای متجاوز نامسلمان دفاع میکنند.
بعضی دیگر از اسرا میگفتند افسران توجیه سیاسی حزب بعث، به ما میگفتند اگر پناهنده و یا اسیر ایرانیها شوید، پاسداران ایرانی زنده زنده خون شما را میخورند. میگفتند چون در ایران خون برای مجروحینشان نیست، خون اسرا را تا آخرین قطره با آمپول میگیرند و آنها را میکشند. به خاطر مشکلات اقتصادی اسیر نمیگیرند و چون قادر نیستند اسکان و تغذیه اسرا را عهده دار شوند، انها را به قتل میرسانند.
به همین خاطر بود که با آغاز عملیات «والفجر» بعضی از عراقیها تا چهل روز خود را درون لولههای نفت و نیزارها و نخلستانهای کنار ساحل اروند، مخفی میکردند و از ترس کشته شدن اسیر نمیشدند، وقتی علت را از آنها میپرسیدند که چرا شما با اینکه هیچ راه بازگشت به خطوط خودتان را نداشتید، پناهنده نشدهاید میگفتند: از بس به ما القا کرده بودند که ایرانیها اسیر نمیگیرند و اسرا را بلافاصله اعدام میکنند؛ جرات پناهندگی نداشتیم و لذا در این چهل روز با ته ماندههای غذاهای مقرهای شما خود را سیر میکردیم.
یک سرهنگ اسیر عراقی که فرمانده یک تیپ بود میگفت: بدلیل بعضی اختلافات، او را تا فرماندهی گردان تنزل دادهاند و مدتی هم به عنوان افسر توجیه سیاسی کار میکرده است. نام او سرهنگ «سعید حبیب المرزه» بود.
از او خواستیم به برخی از اکاذیب و دروغهایی که به خود نیروهای عراقی میداده است اشاره کرده و بعضی از شیوههای تبلیغی را بازگو کند. میگفت: «فیلم «شیرین وحشی»را هر سرباز عراقی مجبور است چند بار ببیند. چون رژیم عراق با صرف میلیونها دلار این فیلم را به گونهای ساخته است که در آن نیروهای اسلامی به ظاهر دو دست یک اسیر عراقی را به دو ماشین میبندند و از دو جهت مخالف میکشند و او را دو نیم میکنند.»
او میگفت: «در تمامی ردههای رزمی ارتش عراق این فیلم بارها و بارها نمایش داده میشود و پس از هر نمایش، افسران توجیه سیاسی در مورد آن مفصلا صحبت میکنند. در حدی که کوچکترین و کمترین زمینههای تسلیم و پناهندگی به نیروهای اسلام را از بین میبرند.»
افسر دیگری میگفت: «رژیم بعث عراق برای اینکه یک سرباز عراقی حتی تصور پناهندگی و اسارت را در ذهن خود نپرورد به دروغ و در سطح جهانی اعلام کرد که لشکریان اسلام دو هزار نفر را در بستان اسیر کردهاند و آنها را یک جا با دستها و چشمهای بسته به قتل رساندهاند.
به همین مناسبت روزی را در ارتش و تاریخ عراق به عنوان روز شهید نامگذاری کردهاند که مصادف با حمله بستان (عملیات طریق القدس) شماست. در این روز مراسم خاص و ویژهای در سطح کلیه ردههای عراق برگزار میشود که طی آن، کلیه نظامیان برای نبرد با ایرانیان تا آخرین قطره خون، شستشوی مغزی میشوند».
او همچنین میگفت: «که فیلم مصنوعی و سراپا دروغ «شیرین وحشی» دو بار از شبکه سراسری عراق پخش شده است و با خرج زیادی که رژیم بعث برای ساختن این فیلم کرده است؛ این فیلم را حتی در کشورهای خارجی نمایش دادهاند.
به گفته این سرهنگ، رژیم بعث برای عدم پناهندگی نیروهای عراقی به دامن پر مهر سپاه اسلام، دست به هر خدعه و نیرنگی میزند. یکی از شیوههایشان این است ک اکثر آنها شک کنند که در نیروهای مستقر در خط مقدم ممکن است به دلایلی زمینه پناهندگی به لشگریان اسلام وجود داشته باشد، همه نیروهای خط مقدم را در یک محل جمع میکنند و فرمانده محور برای آنها صحبت میکند و میگوید که ما اطلاع داریم که در بین شما کسی هست که میخواهد به جمهوری اسلامی پناهنده شود، حالا خودش بلند شود و اقرار کند و خود را معرفی نماید.
سربازهای بیچاره هم غافل از این که این فریبی بیش نیست، به همدیگر نگاه میکنند و هر کس به دیگری مظنون میشود در این میان بعضی که با هم خورده حساب دارند بخاطر خوش خدمتی و به دروغ، طرف مخاصم خود را معرفی میکنند و اگر چنانچه چیزی نگوید و کسی معرفی نشود؛ فرمانده محور نگاهی به کل جمعیت میاندازد و بعد میگوید: خب خبری نشد.
حالا که اینطور است خودمان میدانیم چه کسی قصد پناهندگی دارد. نیروهای قوی اطلاعاتی ما او را معرفی کردهاند بعد بدون حساب، انگشت خود را به طرف یکی از سربازان بدبخت نشانه میگیرد که فلانی تو بیا بیرون، ما خبر داریم که تو خائن هستی و قصد داشتهای به ایرانیها پناهنده شوی.
ازاین مزدور اصرار و از آن بدبخت بیچاره انکار که: روحش خبر ندارد و غلط میکند که این فکر را بکند. ولی مگر کسی اعتنا میکند. آن بیچاره بنای داد و فریاد و گریه و التماس را میگذارد ولی رفته رفته وضع او بدتر میشود.
فورا به چند نفر از نیروها دستور داده میشود که او را از داخل جمعیت بیرون آورده و مقابل بقیه سربازان قرار دهند. سپس فرمانده خائن دستور میدهد که بلافاصله گروه اعدام آماده شود. دست و پا و چشمهای آن سرباز بدبخت را میبندد و فرمان آتش بلافاصله صادر و اندکی بعد، بدن آن سرباز سوراخ سوراخ میشود.
بعد از اعدام سرباز تصور کنید که چه اضطراب و تشویشی در سربازان عراقی ایجاد میشود. آیا آنها حتی فکر پناهندگی را میتوانند بکنند؟ نمایش اعدام که تمام شد، فرمانده به بقیه نیروها میگوید که این سزای کسی است که فکر پناهندگی به ایران را در سر خود بپروراند. اگر کسی حتی چنین تصوری کند بی درنگ به سرنوشت او دچار خواهد شد، حالا به سنگرهای خود بروید.
در اینجا خوب است به ذکر خاطره جالب و شیرینی از برادر پاسدار «حاج علی افشاری» که از اغاز جنگ مسئولیت بازجویی از اسرای عراقی را در عملیات مختلف به عهده داشت، نقل کنیم ایشان میگفت: «صبح روز عملیات «الله اکبر» بود، ما پادگان دشت آزادگان را که در نزدیکی حمیدیه بود، بعنوان کمپ اسرا معین کرده بودیم.
بچهها حدود دویست نفر اسیر را از خط تخلیه کرده بودند. هر چه به این عده نگاه میکردیم میدیدم که افسر و درجهدار در میان آنها نیست. بیشتر تعجب میکردیم. دو سه بار در میان آنها رفت و آمد کردیم. لباسها و قیافهها را به دقت وارسی کردیم و متوجه شدیم که اثر درجه بر روی لباس بعضی از آنها پیداست. جای درجه بر روی لباسشان مشخص بود، ولی وقتی با بلند گو میگفتیم کدامیک از شما افسر است؛ هیچ کس حرفی نمیزد.
آخرالامر مجبور به توجیه بیشتر آنها شدیم و طی توضیحاتی به آنها گفتیم: امام عزیز ما فرمودهاند که باید با شما اسرا خوشرفتاری کنیم، این حکم اسلام است و شما در جمهوری اسلامی به عنوان میهمانان ما محسوب میشوید. هر کس افسر است خودش بلند شود و خود را معرفی کند. ما به او کاری نداریم. ما اگر میخواستیم شما را اعدام کنیم که تا اینجا نمیآوردیم. ما پاسدار و سپاه اسلام هستیم و مجری احکام اسلام و قرآن هستیم؛ این که میخواهیم افسران خودشان را معرفی کنند به این دلیل است که میخواهیم از اطلاعات آنها برای عملیات استفاده کنیم و بعد اضافه کردیم که ما میدانیم بین شما افسر هست.»
سخنم که تمام شد، افسری از میان آنها بلند شد و با لحنی مردد و نیمه جدی گفت: من خودم را معرفی میکنم، «سروان جویان النقیب، اهل بصره» و بعد منتظر ماند. بسوی او رفتم و او را در آغوش گرفته و بوسیدم. گفتم چرا از اول خودت را معرفی نکردی؟ گفت: ما حالا حقیقت را فهمیدهایم. رژیم بعث به ما القا کرده بود که در عملیات هر طور شده سعی کنید اسیر نشوید چون در ایران یک پاسدار قوی هیکلی هست (منظور خود برادر افشاری است) که در دستش شمشیری دارد و با یک دست موها و سر اسیر را میگیرد و با دست دیگر که در آن شمشیر است با یک ضربه سر اسیر را از بدن قطع میکند.
اینرا که گفت همه بچههای ما زدند زیر خنده و آن افسر اسیر که فرمانده گروهان تانگ یکی از یگانهای زرهی عراق بود ادامه داد: این در ذهن ما بود لذا ما تا چشممان در کمپ به شما افتاد، گفتیم این همان است که به ما گفتهاند. ولی تعجب میکردیم که چرا در دست شما شمشیر نیست. لذا هر وقت که شما از سالن کمپ اسرا بیرون میرفتید، میگفتیم حتما به محض اینکه برگردد با شمشیری در دست برخواهد گشت و باز چون با دست خالی میآمدید، بیشتر تعجب میکردیم و میگفتیم حتما دفعه دیگر میرود و شمشیرش را میآورد؛ این بود که تردید کردیم. حالا شما که این سخنان پر رحمت اسلامی را گفتید، اعتماد کردم و خودم را معرفی کردم.
پس از سخنان او که با هیجان خاصی ادا میشد، بیست نفر دیگر نیز از بین جمعیت بلند شدند و پشت سر هم خود را به عنوان افسر معرفی کردند.
منبع:فارس