روز گذشته
حسین شاکری عکاس و از فعالان فضای مجازی در دفاع از حرمین عسکریین در سامرا توسط گروه تروریستی داعش به شهادت رسید.
به گزارش خبرنگار بین الملل پایگاه خبری شهدای ایران؛ حسین شاکری عکاس و از فعالان فضای مجازی در دفاع از حرمین عسکریین در سامرا توسط گروه تروریستی داعش به شهادت رسید.
بنا بر این گزارش شاکری پس از شهادت در سامرا در شهر نجف اشرف به خاک سپرده شد.
مرتضی درخشان از فعالان رسانه ای در این باره در گوگل پلاس خود نوشت:
یک
کف العباس ع، شب عاشورا
اینقدر ایستادم تا یکی شانه هایم را گرفت و چرخاندم، یکهو چشمم خورد به اولین حسین شاکری و بغلم کرد
طوری فشارم می داد به سینه اش که انگار عمری ست حسرت برادرش را می کشد: پس کجایی؟! جونم به لبم رسید تا پیدات کردم
دو
صبح عاشورا، حرم امام حسین (ع)
بی تابی می کرد که بچسباندم به ضریح! هیکل مثل تسمه اش را چپ و راست می کرد که راه باز کند
چسبیدم به ضریح! توی گوشم زمزمه می کرد: هرچه می خواهی بگیر، وقتش همینجاست
من چه خواستم و او چه خواست بماند، من گرفتم، او هم گرفت! گدا گشنه که باشی غم آب و نان داری، کاش همه ی گداها شاکر باشند، شاکری باشند
سه
صحن ابالفضل العباس (ع)
اصرار می کند شعر بخوانم، می خوانم: با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد، در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد/ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد، شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد... خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن، پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن/خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن، شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن/در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچکس، شاعر کنار دفترش افتاد از نفس
چهار
فردای عاشورا، فرودگاه نجف
با لباس سیاه اش ایستاده بود دم در و دنبالم می گشت، خم خم با صورت پوشیده رفتم و بغلش کردم، انگار عمری ست حسرت برادرم را می کشم: پس کجایی لعنتی؟! نزدیک بود نبینیمت و بریم
به سینه ام می چسبانم اش، فشارش می دهم و بویش می کنم، حرف می زنم، حرف می زند: بیا عکس بگیریم که اگه شهید شدم منتشر کنی
پنج
تهران لعنتی
رفیق، این همه ما رفتیم و تو ماندی، این همه راهی مان کردی، حالا نوبت توست، تو تنها برو، ما می مانیم و یک مشت آدم حیران که فقط همدیگر را بغل می کنیم و گریه می کنیم
اربعین سال بعد نمی دانیم با که بخندیم و با که گریه کنیم
رفیق، اون دنیا رفاقت کن، همینطور که این دنیا رفاقت کردی
بنا بر این گزارش شاکری پس از شهادت در سامرا در شهر نجف اشرف به خاک سپرده شد.
مرتضی درخشان از فعالان رسانه ای در این باره در گوگل پلاس خود نوشت:
یک
کف العباس ع، شب عاشورا
اینقدر ایستادم تا یکی شانه هایم را گرفت و چرخاندم، یکهو چشمم خورد به اولین حسین شاکری و بغلم کرد
طوری فشارم می داد به سینه اش که انگار عمری ست حسرت برادرش را می کشد: پس کجایی؟! جونم به لبم رسید تا پیدات کردم
دو
صبح عاشورا، حرم امام حسین (ع)
بی تابی می کرد که بچسباندم به ضریح! هیکل مثل تسمه اش را چپ و راست می کرد که راه باز کند
چسبیدم به ضریح! توی گوشم زمزمه می کرد: هرچه می خواهی بگیر، وقتش همینجاست
من چه خواستم و او چه خواست بماند، من گرفتم، او هم گرفت! گدا گشنه که باشی غم آب و نان داری، کاش همه ی گداها شاکر باشند، شاکری باشند
سه
صحن ابالفضل العباس (ع)
اصرار می کند شعر بخوانم، می خوانم: با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد، در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد/ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد، شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد... خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن، پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن/خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن، شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن/در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچکس، شاعر کنار دفترش افتاد از نفس
چهار
فردای عاشورا، فرودگاه نجف
با لباس سیاه اش ایستاده بود دم در و دنبالم می گشت، خم خم با صورت پوشیده رفتم و بغلش کردم، انگار عمری ست حسرت برادرم را می کشم: پس کجایی لعنتی؟! نزدیک بود نبینیمت و بریم
به سینه ام می چسبانم اش، فشارش می دهم و بویش می کنم، حرف می زنم، حرف می زند: بیا عکس بگیریم که اگه شهید شدم منتشر کنی
پنج
تهران لعنتی
رفیق، این همه ما رفتیم و تو ماندی، این همه راهی مان کردی، حالا نوبت توست، تو تنها برو، ما می مانیم و یک مشت آدم حیران که فقط همدیگر را بغل می کنیم و گریه می کنیم
اربعین سال بعد نمی دانیم با که بخندیم و با که گریه کنیم
رفیق، اون دنیا رفاقت کن، همینطور که این دنیا رفاقت کردی