هانیه جان اگ ک دخترا میدونستن وقتی بیرون میرن چه چشم هایی با چه قصد هایی بهشون نگاه میکنه چادر که هیچ! زره میپــوشیدن…
به گزارش شهدای ایران، هانیـه از مرودشــت درباره چادری شدنش نوشت:
من ۱۸سالمـه و خدارو شاکـرم افتخار پوشیدنش را دارم.
ـ
شروع پوشیدنـش خیلی سـاده بود چون خودم انتخـابش کردم (دوران راهنمایی)
راستـش از یه خانوم خوشم میومد و اون چـادری بود بخاطر عـلاقم به اون اولین بارپوشیدم….
ـ
اون موقع هیچ درک خاصی از دلیلش نداشتم”بچه بودم خب!!”
یه مدت بعد از پوشیدنش اذیت میشدم…
ـ
(هم گرم بود و هم بین هم سن و سالای من خب زیاد تایید نمیشد ؛ نه که بگم بخاطر اونا بود… نه!ولی خودم خیلی مایل به پوشیدنش نبودم!)
ـ
کم کم توی پوشیدنش دقتـم کمرنگ شد(البته من حتی یه نخ موهام هم بیرون نمیذاشتم!! چه باچادر چه بدونش!)
بعد از مدتی شاید فقـط حدود ۵۰٪جاهـایی ک میرفتم میپوشیـدمش….
خـانوادم هم اجباری روی من نداشتن با اینکه همیشه به پوشیدنش تشویقم میکردند.
ـ
بعد از مدتی(دبیرستان) که بزرگتر و جاافتاده تر شدم
یه بار بابام یه جمله بهم گفت که بعد از اون هیچوقت نتونستم خودموبدون چادرم تصور کنم….
ـ
بابا گفتـن :
هانیه جان اگ ک دخترا میدونستن وقتی بیرون میرن چه چشم هایی با چه قصد هایی بهشون نگاه میکنه چادر که هیچ! زره میپــوشیدن…
ـ
بعد از فـکر کـردن بهش دیگه هیچوقت بدون چادرم بیرون نرفتم….
ـ
javanenghelabi - ba hejab 144ـ
چون نمیخام به کسی اجازه سو استفاده ازخودمو بدم و آلت دستی برای لذت دیگران بشوم…!!!
ـ
و حالا هم با تمام وجودم امنیتش رو حس میکنم….
وخدا رو شاکرم که توفیق مـیراث فاطمه زهرا رو بهم داد…
و حالا وقتی به این فکر میکنم کهحداقل اثرش اینه با بیرون رفتنم قلب مهدی زهرا رو ب درد نمیارم
انگیزم چندبرابر میشـه….
ـ
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره
و المستشهدین بین یدیه…
*جوان انقلابی
من ۱۸سالمـه و خدارو شاکـرم افتخار پوشیدنش را دارم.
ـ
شروع پوشیدنـش خیلی سـاده بود چون خودم انتخـابش کردم (دوران راهنمایی)
راستـش از یه خانوم خوشم میومد و اون چـادری بود بخاطر عـلاقم به اون اولین بارپوشیدم….
ـ
اون موقع هیچ درک خاصی از دلیلش نداشتم”بچه بودم خب!!”
یه مدت بعد از پوشیدنش اذیت میشدم…
ـ
(هم گرم بود و هم بین هم سن و سالای من خب زیاد تایید نمیشد ؛ نه که بگم بخاطر اونا بود… نه!ولی خودم خیلی مایل به پوشیدنش نبودم!)
ـ
کم کم توی پوشیدنش دقتـم کمرنگ شد(البته من حتی یه نخ موهام هم بیرون نمیذاشتم!! چه باچادر چه بدونش!)
بعد از مدتی شاید فقـط حدود ۵۰٪جاهـایی ک میرفتم میپوشیـدمش….
خـانوادم هم اجباری روی من نداشتن با اینکه همیشه به پوشیدنش تشویقم میکردند.
ـ
بعد از مدتی(دبیرستان) که بزرگتر و جاافتاده تر شدم
یه بار بابام یه جمله بهم گفت که بعد از اون هیچوقت نتونستم خودموبدون چادرم تصور کنم….
ـ
بابا گفتـن :
هانیه جان اگ ک دخترا میدونستن وقتی بیرون میرن چه چشم هایی با چه قصد هایی بهشون نگاه میکنه چادر که هیچ! زره میپــوشیدن…
ـ
بعد از فـکر کـردن بهش دیگه هیچوقت بدون چادرم بیرون نرفتم….
ـ
javanenghelabi - ba hejab 144ـ
چون نمیخام به کسی اجازه سو استفاده ازخودمو بدم و آلت دستی برای لذت دیگران بشوم…!!!
ـ
و حالا هم با تمام وجودم امنیتش رو حس میکنم….
وخدا رو شاکرم که توفیق مـیراث فاطمه زهرا رو بهم داد…
و حالا وقتی به این فکر میکنم کهحداقل اثرش اینه با بیرون رفتنم قلب مهدی زهرا رو ب درد نمیارم
انگیزم چندبرابر میشـه….
ـ
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره
و المستشهدین بین یدیه…
*جوان انقلابی