سردار سلامی دستی به شانه شهید الله دادی زد و گفت: خیالت راحت تو قطعا پایان این ماموریت جدیدت شهادت است.
به گزارش شهدای ایران؛ سردار شهید محمد علی الله دادی فرمانده سابق تیپ الغدیر یزد بود که روز یکشنبه توسط بالگردهای رژیم صهیونیستی در سوریه به شهادت رسید. این شهید والا مقام از سرداران گمنام سپاه پاسداران بود که به خیل یاران شهیدش پیوست.
پیکر مطهر او امروز در تهران تشییع شده و سپس به کرمان منتقل میشود و در محل تولدش به خاک سپرده خواهد شد. آنچه میخوانید دو خاطره خواندنی است از مشهدی بافان از دوستان نزدیک شهید الله دادی.
*خیالت راحت تو قطعا پایان این ماموریت جدیدت شهادت است
سال 1390 بود که سردار الله دادی از فرماندهی سپاه یزد تودیع شدند. بعد از این مراسم که سردار سلامی نیز حضور داشت به دیدار یک جانباز قطع نخاعی رفتیم. هنگام برگشتن شهید سردار الله دادی رو کرد به سردار سلامی و گفت: احمد کاظمی و شهید قهاری در مراسم تودیعشان از خدا خواستند شهید شوند اما من نمی دانم چرا نتوانستم اینرا از خدا بخواهم. از شما می خواهم برایم دعا کنید در این مأموریت شهید شوم.
سردار سلامی دستی به شانه شهید الله دادی زد و گفت: خیالت راحت تو قطعا پایان این ماموریت جدیدت شهادت است.
سه سال از این ماجرا گذشت تا دو روز پیش خبر شهادت او را شنیدم. با پسر بزرگشان تماس گرفتم و با بغض گفتم تسلیت میگویم. اما پسر شهید الله دادی گفت: از شما بعیده بغض کنید. به ما تسلیت نگویید باید تبریک بگویید زیرا می دانید که ارزوی پدرم شهادت بود و او به آرزوی خود رسید.
*من دیگر بریدم!
سه ماه پیش بود که مراسمی در محل ستاد بازسازی عتبات عالیات برگزار کردیم که از سردار الله دادی هم دعوت کردیم تشریف بیاورد. من آن ایام به خاطر یکسری مسائل کاری به شدت تحت فشار بودم که با دیدن او شروع کردم به درد دل کردن و گفتم سردار من دیگر بریدم.
شهید الله دادی رو کرد به من و گفت: اگر خسته شدی بیا لبنان. به خاطر مشکلات جسمی نتوانستم به لبنان بروم. آن روز سردار گفت خداوند آن بندگانش را که دوست دارد ابتدا در دنیا مظلوم میکند سپس گمنام میشوند و بعد شهادت را قسمتشان میکند.
امروز که سردار به دست شقی ترین انسانها به شهادت رسید حرف آن وقتش را می فهمم.
پیکر مطهر او امروز در تهران تشییع شده و سپس به کرمان منتقل میشود و در محل تولدش به خاک سپرده خواهد شد. آنچه میخوانید دو خاطره خواندنی است از مشهدی بافان از دوستان نزدیک شهید الله دادی.
*خیالت راحت تو قطعا پایان این ماموریت جدیدت شهادت است
سال 1390 بود که سردار الله دادی از فرماندهی سپاه یزد تودیع شدند. بعد از این مراسم که سردار سلامی نیز حضور داشت به دیدار یک جانباز قطع نخاعی رفتیم. هنگام برگشتن شهید سردار الله دادی رو کرد به سردار سلامی و گفت: احمد کاظمی و شهید قهاری در مراسم تودیعشان از خدا خواستند شهید شوند اما من نمی دانم چرا نتوانستم اینرا از خدا بخواهم. از شما می خواهم برایم دعا کنید در این مأموریت شهید شوم.
سردار سلامی دستی به شانه شهید الله دادی زد و گفت: خیالت راحت تو قطعا پایان این ماموریت جدیدت شهادت است.
سه سال از این ماجرا گذشت تا دو روز پیش خبر شهادت او را شنیدم. با پسر بزرگشان تماس گرفتم و با بغض گفتم تسلیت میگویم. اما پسر شهید الله دادی گفت: از شما بعیده بغض کنید. به ما تسلیت نگویید باید تبریک بگویید زیرا می دانید که ارزوی پدرم شهادت بود و او به آرزوی خود رسید.
*من دیگر بریدم!
سه ماه پیش بود که مراسمی در محل ستاد بازسازی عتبات عالیات برگزار کردیم که از سردار الله دادی هم دعوت کردیم تشریف بیاورد. من آن ایام به خاطر یکسری مسائل کاری به شدت تحت فشار بودم که با دیدن او شروع کردم به درد دل کردن و گفتم سردار من دیگر بریدم.
شهید الله دادی رو کرد به من و گفت: اگر خسته شدی بیا لبنان. به خاطر مشکلات جسمی نتوانستم به لبنان بروم. آن روز سردار گفت خداوند آن بندگانش را که دوست دارد ابتدا در دنیا مظلوم میکند سپس گمنام میشوند و بعد شهادت را قسمتشان میکند.
امروز که سردار به دست شقی ترین انسانها به شهادت رسید حرف آن وقتش را می فهمم.