انتشار كتاب بدون مجوز در خارج از ايران و ورود آن به بازار كتاب كشور، اقدامي غيرقانوني و در حال گسترشي است، اين اقدام اين بار توسط يكي از مديران زير مجموعه وزارت ارشاد صورت گرفته است.
به گزارش شهدای ایران،«همه آناني كه رنجها و
فريادهاي اهالي فرهنگ را از نزديك ديدهاند و چشيدهاند، همه آناني كه
همچنان از فرهنگ پليسي و پاسباني، از فرهنگ بازداشت و بازدارندگي، از فرهنگ
تحميلي و گشت ارشادي و... آزردهخاطرند يا به هزار اتهام و تهمت و دروغ از
متن جامعه فرهنگي ما به حاشيه رانده يا حذف شدهاند به راستي فريادهاي منِ
اين نسل آگاهند...
خودتان گفتيد كه هر نسل مجبور نيست از هرآنچه پدرانش
انتخاب كرده، پيروي كند؟ مگر در آغاز آن انقلاب آييني بزرگ نگفتيد كه ممكن
است پدرانمان چيزي را خواسته باشند اما نسل بعد، آن را نخواهند يا بخواهند
كه تغيير بدهند؟ پس حق انتخاب نسل من چه ميشود؟
انتقال فرهنگ يك نسل با پاسباني كردن و پوستر چسباندن در جغرافياي شهر، ناممكن خواهد بود و با جشن گرفتن هر ساله شعارها، در كنار يك برج بلند و با تقديس واژهها و نمادها و آدمها و... يادت باشد كه اين روزها ديگر هرچه عكسهاي بزرگانت را بزرگتر چاپ ميكني، بيشتر بدتر به چشم ميآيند...
شما بيشتر خواستهايد كه ـ به هزاران بهانه ـ غم و غربت و اندوه را بر دلهاي شاد و پرنشاط جوانانه ترجيح دهيد؛ و نيز فريادكشيهاي حاكمانه بر سر منِ اين نسل را، بر زمزمههاي عاشقانه. مگر اينطور نبوده است كه هر نوع آزادي را به نام ابتذال، لگدمال كرديد و نيز آزاديهاي انساني را به نام لگدمال شدن رسوم ايماني، محدود كرديد.»
متن بالا نه بخشي از سخنراني يك اپوزيسيون لندننشين، نه يادداشتهاي فيسبوكي يك طرفدار جنبش سبز و نه توهمات پامنقلي سلطنتطلبي تاريخ مصرف گذشته است؛ اين متن بخشي از كتابي است كه توسط يكي از نويسندههاي نورچشمي براي خلاصي از مميزي كتاب، آن را در باكو منتشر كرده است. اين نويسنده نورچشمي كه در سايت هتاك به سپاه پاسداران نيز وبلاگنويسي ميكند به تازگي عنوان سردبيري يك خبرگزاري دولتي را نيز به دست آورده است!
مديران ناآگاه فرهنگي
مديريت فرهنگي در كشورمان در نظر اول بسيار مدبرانه و آيندهنگر به چشم ميآيد؛ مديريتي كه قصد دارد به قلههاي مديريت فرهنگي بر جهان دست يابد و شعار صدور انقلاب را جامه عمل بپوشاند. اما كافي است كمي با دقت به آنچه در فضاي مديريت فرهنگي كشورمان ميگذرد، نگاه كنيم تا نهتنها ظاهر مدبرانه آن در نظرمان رنگ ببازد بلكه بلاهت جاري در برخي از حوزههاي فرهنگي باعث شرمساريمان شود. نمونه اين بلاهت آشكار انتصاب سردبير خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا) است. كسي كه آشكارا اقدام به دور زدن مميزي كتاب ميكند و اصولاً بسياري از مفاهيم اساسي انقلاب را قبول ندارد به دليل رانتهاي فاميلي و ناآگاهي مديريت فرهنگي كشور به سردبيري خبرگزاري كتاب (متعلق به خانه كتاب) برگزيده ميشود.
محمدرضا اسدزاده كيست؟!
آغاز گزارش با بخشي از كتاب «من اين نسل» نوشته محمدرضا اسدزاده همراه بود؛ نويسندهاي كه اين روزها سمت سردبيري ايبنا را نيز برعهده دارد. اسدزاده كتاب «من اين نسل» را در جمهوري آذربايجان منتشر كرده است! نويسنده درباره انتشار كتاب در خارج از كشور ميگويد: فضاي بسته و مميزيهاي كلافهكننده وزارت ارشاد در يك دهه گذشته باعث شد، با توجه به اينكه قبلاً چند سالي در باكو كار فرهنگي كرده بودم با مشورت و آشناهايي كه داشتم، كتاب را توسط يكي از دوستان در باكو چاپ كنم. امروز ديگر فضاي جهاني نشر تغيير كرده است. نويسنده پيشرو نيازي به مجوز وزارت ارشاد ندارد!
دور زدن قانون تنها موردي نيست كه اسدزاده ميتواند به آن تفاخر كند، نگاهي به سوابق او ميتواند روشنگر موارد متعددي از اين دست باشد. اسدزاده از سال 75 فعاليتهاي فرهنگي خود را آغاز كرده است. از مهمترين سمتهايي كه وي در دهه 70 برعهده داشته است ميتوان مدير كل امور فرهنگي و روابط عمومي انتشارات سروش صدا و سيما (1378 تا 1380)، مديرامور فرهنگي منطقه 2 سازمان فرهنگي- هنري شهرداري تهران (1383 تا 1385)، مدير امور فرهنگي و روابط عمومي دفتر نشر فرهنگ اسلامي (1380 تا 1381) و مسئول اطلاعرساني مركز اطلاعات و مدارك علمي ايران در وزارت علوم (1377) عنوان كرد. وي سپس براي مدتي ايران را ترك ميكند و به جمهوريآذربايجان ميرود. در آنجا با بيبيسي همكاري ميكند و توسط بيبيسي آموزش ميبيند. اسدزاده به دليل فعاليتهايش در باكو به عنوان چهره فرهنگي سال 2008 برگزيده ميشود. اين نويسنده مدتي را هم به كويت و امارات ميرود و در آنجا به امور مطبوعاتي ميپردازد. وي همزمان با انتخابات سال 88 به ايران باز ميگردد و همكاري خود را با ستاد مهندس موسوي آغاز مينمايد. اسدزاده در جريان فتنه نيز حضور پررنگي دارد اما رابطههاي فاميلي وي باعث ميشود كه همچنان در پستهاي مديريتي باقي بماند و توانست مدير نشريات استاني مجلس و مديريت روابط عمومي كتابخانه مجلس شوراي اسلامي را نيز به دست آورد.
اسفندماه سال گذشته نجفعلي ميرزايي مديرعامل خانه كتاب بهطور ناگهاني اقدام به تغيير علمشاهي سردبير ايبنا كرد و محمدرضا اسدزاده را به جاي وي به عنوان سردبير منصوب نمود. اسدزاده نيز در اولين گام اقدام به حذف صفحه «انقلاب اسلامي» كرد كه شامل اخبار انتشار كتابهاي حوزه انقلاب اسلامي به همراه گفتوگو با نويسندگان و چهرههاي فعال در اين حوزه بود.
من اين نسل
«حالا ببين چگونه محدودكردن آزاديهاي انساني به نام بسط دادن قوانين ايماني، شهر آسماني را به جداييهاي نفرتانگيز كشانده است. باور كن كه تنها نه با چفيه انداختن و نه با زور چادر، عفت و ايمان را ترويج دادن، نميتوان به سيرت راستقامتي و صورت ايماني رسيد. صداقت و سادگي و اخلاص، تنها به لباسِ سفيدِ روي شلوار انداختن و دكمه بالاي لباس را بستن و تسبيح و انگشتر در دست داشتن و محاسن بلند گذاشتن، نيست دوست من!هر مغرور عقدهمندِ عقبمانده عصبيِ تندخويي عضو مدرسه عشق شده است.»
«من اين نسل» عنوان هفتمين كتاب اسدزاده است. اين كتاب 170 صفحهاي در كشور باكو منتشر و سپس نسخههاي آن به بازار كتاب ايران وارد شده است. اسدزاده اين كتاب را ناشي از تجربههاي زيستي خود در شهرك غرب تهران ميداند. نويسنده طي مصاحبهاي عنوان ميكند: «من اين نسل» تجربه زيست فرهنگي در دهه 60 و 70 پس از انقلاب است. حاصل اعتقاد و باورهايي كه داريم و تضادهايي كه ميبينيم. نسل جوان پس از انقلاب ما پر از اين تضادهاست. پر از سؤالاتي از نسل قبل از خود كه همچنان بيپاسخ مانده است. پر از انزجار و انتقاد از رفتارهايي كه با فطرت و با وجدان انساني سازگاري ندارد. تلاش كردم اين انتقادها و انزجارهاي دروني و نهادينه شده در اذهان نسل جديد را روايت كنم. يك نوع گفتوگوي صميمانه و دوستانه با آدمهاي راديكال و معتقد جامعه ماست كه با منطق تندروي، هيچ مرزي را براي تعامل و تفاهم باقي نگذاشتند. شايد بشود گفت نقد فضا و آدمهاي راديكال است.
كتاب «من اين نسل» شامل توهينهاي بيسابقهاي نسبت به بسيج و ارزشهاي دفاع مقدس است. كتابي كه معاونت فرهنگي و اداره كتاب بايد نسبت ورود آن به بازار نشر كشور پاسخگو باشد.
حضور امثال اسدزاده در پستهاي مديريتي به همان حد كه نشانگر ناآگاهي مديران ارشد فرهنگي است، نشانه نفوذ افراد مزور و نان به نرخ روز خوري است كه اين فضا را به خوبي ميشناسند و از آن نهايت استفاده را ميكنند. البته پرواضح است كه او يك سرباز مواجببگير و يك پادوي جيرهخوار است و اما بايد ديد چه كسي براي اين پرخاشگريهاي ضد ديني به او مواجب ميدهد؟!
*جوانانتقال فرهنگ يك نسل با پاسباني كردن و پوستر چسباندن در جغرافياي شهر، ناممكن خواهد بود و با جشن گرفتن هر ساله شعارها، در كنار يك برج بلند و با تقديس واژهها و نمادها و آدمها و... يادت باشد كه اين روزها ديگر هرچه عكسهاي بزرگانت را بزرگتر چاپ ميكني، بيشتر بدتر به چشم ميآيند...
شما بيشتر خواستهايد كه ـ به هزاران بهانه ـ غم و غربت و اندوه را بر دلهاي شاد و پرنشاط جوانانه ترجيح دهيد؛ و نيز فريادكشيهاي حاكمانه بر سر منِ اين نسل را، بر زمزمههاي عاشقانه. مگر اينطور نبوده است كه هر نوع آزادي را به نام ابتذال، لگدمال كرديد و نيز آزاديهاي انساني را به نام لگدمال شدن رسوم ايماني، محدود كرديد.»
متن بالا نه بخشي از سخنراني يك اپوزيسيون لندننشين، نه يادداشتهاي فيسبوكي يك طرفدار جنبش سبز و نه توهمات پامنقلي سلطنتطلبي تاريخ مصرف گذشته است؛ اين متن بخشي از كتابي است كه توسط يكي از نويسندههاي نورچشمي براي خلاصي از مميزي كتاب، آن را در باكو منتشر كرده است. اين نويسنده نورچشمي كه در سايت هتاك به سپاه پاسداران نيز وبلاگنويسي ميكند به تازگي عنوان سردبيري يك خبرگزاري دولتي را نيز به دست آورده است!
مديران ناآگاه فرهنگي
مديريت فرهنگي در كشورمان در نظر اول بسيار مدبرانه و آيندهنگر به چشم ميآيد؛ مديريتي كه قصد دارد به قلههاي مديريت فرهنگي بر جهان دست يابد و شعار صدور انقلاب را جامه عمل بپوشاند. اما كافي است كمي با دقت به آنچه در فضاي مديريت فرهنگي كشورمان ميگذرد، نگاه كنيم تا نهتنها ظاهر مدبرانه آن در نظرمان رنگ ببازد بلكه بلاهت جاري در برخي از حوزههاي فرهنگي باعث شرمساريمان شود. نمونه اين بلاهت آشكار انتصاب سردبير خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا) است. كسي كه آشكارا اقدام به دور زدن مميزي كتاب ميكند و اصولاً بسياري از مفاهيم اساسي انقلاب را قبول ندارد به دليل رانتهاي فاميلي و ناآگاهي مديريت فرهنگي كشور به سردبيري خبرگزاري كتاب (متعلق به خانه كتاب) برگزيده ميشود.
محمدرضا اسدزاده كيست؟!
آغاز گزارش با بخشي از كتاب «من اين نسل» نوشته محمدرضا اسدزاده همراه بود؛ نويسندهاي كه اين روزها سمت سردبيري ايبنا را نيز برعهده دارد. اسدزاده كتاب «من اين نسل» را در جمهوري آذربايجان منتشر كرده است! نويسنده درباره انتشار كتاب در خارج از كشور ميگويد: فضاي بسته و مميزيهاي كلافهكننده وزارت ارشاد در يك دهه گذشته باعث شد، با توجه به اينكه قبلاً چند سالي در باكو كار فرهنگي كرده بودم با مشورت و آشناهايي كه داشتم، كتاب را توسط يكي از دوستان در باكو چاپ كنم. امروز ديگر فضاي جهاني نشر تغيير كرده است. نويسنده پيشرو نيازي به مجوز وزارت ارشاد ندارد!
دور زدن قانون تنها موردي نيست كه اسدزاده ميتواند به آن تفاخر كند، نگاهي به سوابق او ميتواند روشنگر موارد متعددي از اين دست باشد. اسدزاده از سال 75 فعاليتهاي فرهنگي خود را آغاز كرده است. از مهمترين سمتهايي كه وي در دهه 70 برعهده داشته است ميتوان مدير كل امور فرهنگي و روابط عمومي انتشارات سروش صدا و سيما (1378 تا 1380)، مديرامور فرهنگي منطقه 2 سازمان فرهنگي- هنري شهرداري تهران (1383 تا 1385)، مدير امور فرهنگي و روابط عمومي دفتر نشر فرهنگ اسلامي (1380 تا 1381) و مسئول اطلاعرساني مركز اطلاعات و مدارك علمي ايران در وزارت علوم (1377) عنوان كرد. وي سپس براي مدتي ايران را ترك ميكند و به جمهوريآذربايجان ميرود. در آنجا با بيبيسي همكاري ميكند و توسط بيبيسي آموزش ميبيند. اسدزاده به دليل فعاليتهايش در باكو به عنوان چهره فرهنگي سال 2008 برگزيده ميشود. اين نويسنده مدتي را هم به كويت و امارات ميرود و در آنجا به امور مطبوعاتي ميپردازد. وي همزمان با انتخابات سال 88 به ايران باز ميگردد و همكاري خود را با ستاد مهندس موسوي آغاز مينمايد. اسدزاده در جريان فتنه نيز حضور پررنگي دارد اما رابطههاي فاميلي وي باعث ميشود كه همچنان در پستهاي مديريتي باقي بماند و توانست مدير نشريات استاني مجلس و مديريت روابط عمومي كتابخانه مجلس شوراي اسلامي را نيز به دست آورد.
اسفندماه سال گذشته نجفعلي ميرزايي مديرعامل خانه كتاب بهطور ناگهاني اقدام به تغيير علمشاهي سردبير ايبنا كرد و محمدرضا اسدزاده را به جاي وي به عنوان سردبير منصوب نمود. اسدزاده نيز در اولين گام اقدام به حذف صفحه «انقلاب اسلامي» كرد كه شامل اخبار انتشار كتابهاي حوزه انقلاب اسلامي به همراه گفتوگو با نويسندگان و چهرههاي فعال در اين حوزه بود.
من اين نسل
«حالا ببين چگونه محدودكردن آزاديهاي انساني به نام بسط دادن قوانين ايماني، شهر آسماني را به جداييهاي نفرتانگيز كشانده است. باور كن كه تنها نه با چفيه انداختن و نه با زور چادر، عفت و ايمان را ترويج دادن، نميتوان به سيرت راستقامتي و صورت ايماني رسيد. صداقت و سادگي و اخلاص، تنها به لباسِ سفيدِ روي شلوار انداختن و دكمه بالاي لباس را بستن و تسبيح و انگشتر در دست داشتن و محاسن بلند گذاشتن، نيست دوست من!هر مغرور عقدهمندِ عقبمانده عصبيِ تندخويي عضو مدرسه عشق شده است.»
«من اين نسل» عنوان هفتمين كتاب اسدزاده است. اين كتاب 170 صفحهاي در كشور باكو منتشر و سپس نسخههاي آن به بازار كتاب ايران وارد شده است. اسدزاده اين كتاب را ناشي از تجربههاي زيستي خود در شهرك غرب تهران ميداند. نويسنده طي مصاحبهاي عنوان ميكند: «من اين نسل» تجربه زيست فرهنگي در دهه 60 و 70 پس از انقلاب است. حاصل اعتقاد و باورهايي كه داريم و تضادهايي كه ميبينيم. نسل جوان پس از انقلاب ما پر از اين تضادهاست. پر از سؤالاتي از نسل قبل از خود كه همچنان بيپاسخ مانده است. پر از انزجار و انتقاد از رفتارهايي كه با فطرت و با وجدان انساني سازگاري ندارد. تلاش كردم اين انتقادها و انزجارهاي دروني و نهادينه شده در اذهان نسل جديد را روايت كنم. يك نوع گفتوگوي صميمانه و دوستانه با آدمهاي راديكال و معتقد جامعه ماست كه با منطق تندروي، هيچ مرزي را براي تعامل و تفاهم باقي نگذاشتند. شايد بشود گفت نقد فضا و آدمهاي راديكال است.
كتاب «من اين نسل» شامل توهينهاي بيسابقهاي نسبت به بسيج و ارزشهاي دفاع مقدس است. كتابي كه معاونت فرهنگي و اداره كتاب بايد نسبت ورود آن به بازار نشر كشور پاسخگو باشد.
حضور امثال اسدزاده در پستهاي مديريتي به همان حد كه نشانگر ناآگاهي مديران ارشد فرهنگي است، نشانه نفوذ افراد مزور و نان به نرخ روز خوري است كه اين فضا را به خوبي ميشناسند و از آن نهايت استفاده را ميكنند. البته پرواضح است كه او يك سرباز مواجببگير و يك پادوي جيرهخوار است و اما بايد ديد چه كسي براي اين پرخاشگريهاي ضد ديني به او مواجب ميدهد؟!