به همين خاطر اصرار کردم تا پدرم يک دستگاه رايانه برايم تهيه کند، اگرچه در آن شرايط خريد رايانه براي پدرم مقدور نبود، اما او به خاطر آسايش من رايانه اي خريد. از آن روز به بعد ديگر ساعت هاي زيادي را با سير در فضاهاي مختلف اينترنت و سايت هاي گوناگون سپري مي کردم تا اين که با محيط چت روم آشنا شدم و صادقانه براي افرادي که در آن محيط حضور داشتند پيام مي فرستادم. تصورم اين بود که همه آن افراد مانند من هستند و خودشان را صادقانه معرفي مي کنند. در اين ميان با پسري به نام شاهين آشنا شدم که مثل من دانشجو و اهل مشهد بود. هر روز سر يک ساعت مشخص با يکديگر درباره دروس دانشگاهي چت مي کرديم اما اين پيام ها به بيان خصوصيات اخلاقي و خصوصي کشيد به طوري که کم کم به يکديگر وابسته شديم من که به او اعتماد کرده بودم و قصد ازدواج با شاهين را داشتم او را دوستي صميمي و دلسوز مي دانستم تا اين که او شماره حسابم را گرفت و مبلغ ناچيزي را به عنوان هديه تولد به حسابم واريز کرد. اگرچه از اين کار او خيلي خوشحال بودم اما تا چند روز از او خبري نداشتم وقتي جوياي احوالش شدم پيامي فرستاد که ورشکست شده است و بايد با کار شبانه روزي جواب طلبکارانش را بدهد به همين دليل از من کمک خواست من هم پنهاني النگويم را فروختم و با پول هايي که پس انداز کرده بودم ۲ ميليون به حساب او واريز کردم اما از آن روز به بعد ديگر از شاهين خبري نشد تا اين که فهميدم او يک کلاهبردار اينترنتي بوده، و معلوم نيست چند نفر ديگر را مانند من سرکيسه کرده است...
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
*خراسان