اراده اش مثال زدنی و بسیار ستودنی است. راست می گویند که خواستن توانستن است. و برای رسیدن به "خواستن"ها باید رنج و مرارت فراوان کشید.
به گزارش شهدای ایران؛ یک غروب زمستانی بعد از نمازمغرب درمسجد صاحب الزمان(عج) میزبان مردی از دوران طلایی دفاع مقدس می شویم. بعد از سلام و احوالپرسی تازه پی می برم که سخن گفتن برایش سخت دشوار است و فشارعصبی زیادی را متحمل می شود. اما اراده اش مثال زدنی و بسیار ستودنی است. راست می گویند که خواستن توانستن است. و برای رسیدن به "خواستن"ها باید رنج و مرارت فراوان کشید.
"محمد رضایی" متولد 1351 و از جانبازان 70 درصد کشورمان است. 15 بهار از زندگیش را پشت سر گذاشته و زمانی که دانش آموز بوده دشمن کشورش را ناجوانمردانه مورد هجوم قرار می دهد و او برای دفاع از کشورش یکشبه ره صدساله را می پیماید. قلم را رها و اسلحه بر دوش می کشد واز سپاه شهرری راهی جبهه می شود. او برای رفتن اشتیاق فراوان داردگرچه مادرش راضی به رفتن اوست اما پدر مخالف است. او برای اعزام ثابت قدم است و برای این ادعا همین بس که در یک آزمون صدنفری، نفر اول می شود و نفر دوم سید بزرگواری است که بعدها به شهادت می رسد و شهادت او به نوعی با زندگی محمد ارتباط برقرار می کند.
محمد در کنار مخالفت ها به جبهه می رود و یک ماه بعد نامه ای از اهواز برای خانواده می فرستد و پدرش می فهمد که محمد به جبهه آمده است. انگیزه رفتن او به جبهه شهادت بیش از صدنفر از هم مدرسه ای هایش است که هر روز پیکرشان را به شهر می آورند. بعد از اعزام به اهواز به منطقه دوکوهه می رود و 6 ماه از حضور او در جبهه می گذشته که فردای عملیات کربلای 5 تیری بر گلوی او اصابت می کند و حنجره اش را می شکافد و از ارتفاع به پایین پرت می شود. همزمان خمپاره ای او را هدف قرار می دهد و چندتا از انگشتان دست اونیز قطع می شود و موج انفجار پاهایش را نیز درگیر می کند بطوریکه از تمام بدنش فلج می شود. مدت 6 ماه در بیمارستان اهواز بستری می شود و پس از آن برای مداوا به تهران فرستاده می شود و مدت 2 سال تمام هم در بیمارستان تهران بستری می شود. او برایم تعریف می کند زمان مجروح شدن با همان سیدی که اول صحبت هایم به او اشاره کردم با هم بودیم که این اتفاق برای من افتاد و تنها تیری به او اصابت کرد و چند قطره خون و بعد هم به شهادت رسید. یک سید بزرگوار دیگر هم بود که به او گفتم دعا کن من هم شهید بشوم. او گفت تو باید زنده بمانی. و مقداری آب به من داد که وقتی خوردم قدری حالم بهترشد.
شفا گرفتن از امام رضا(ع)
این جانباز می گوید: یادم هست روز 19 ماه مبارک رمضان بود که پدرم با همان وضعیت مرا روی ویلچر نشاند و برای زیارت به حرم امام رضا(ع) رفتیم. شب شد و بسیاری پشت پنجره فولاد جمع شده بودند. پدرم مراکنار ضریح گذاشت و خودش رفت. مردم مشغول زیارت و نماز خواندن بودند. من که قادر به هیچ کاری نبودم فقط به ضریح نگاه می کردم اما دلم بسیار روشن بود. آنقدر یادم هست که روی ویلچر خوابم برد ناگهان نوری سفید را دیدم که نزدیکم شد و به من گفت تو خوب شدی بلند شو و راه برو. حال عجیبی داشتم. یادم هست که به او سلام کردم. او دستهای مرا گرفت ومن ایستادم وچند قدم راه رفتم. ناگهان مردمی که در اطراف من بودند متوجه این موضوع شدند و سر و صدای زیادی به پا شد. پدرم صبح که ناامیدانه برای بردن من آمده بود متوجه شفا گرفتن من شد.
آشنایی با ورزش؟
آشنایی او با ورزش به دوران نوجوانی برمی گردد. در ابتدا علاقه زیادی به فوتبال داشت به طوری که در تیم نوجوانان پاس تهران در دفاع راست بازی می کرد. یک سال در تیم می ماند که بعد به جبهه اعزام می شود. بعد از برگشتن از جبهه و اتفاقاتی که پیش می آید7 سال بعد در یک مسابقه دو که در شهرشیراز برگزار می شود نفر دوم می شود. با تمرین های فراوان و توصیه پزشکان که شنا برایش مفید است به شنا می پردازد اما پزشک معالجش ورزش دوچرخه سواری را هم به او پیشنهاد می کند و او در مسابقاتی که در جزیره کیش برگزار شده بودنفر سوم می شود و از آنجا به اردوی تیم ملی فراخوانده می شود.
همت و پشتکار مثال زدنی
تلاش و کوشش محمد بی نهایت است به طوری که زمستان و تابستان تقریبا همه روزهای هفته را برای تمرین به ورزشگاه آزادی می رود. هیچ مربی و یا اسپانسری ندارد. او یکی دوساعت قبل از ساعت تمرین به باشگاه می رود. یکی دو ساعت تمرین دو دارد و بعد از آن با دوچرخه تمرین می کند و زمانی که فرصت بیشتری دارد وزنه می زند.شبها نیز برای تماشای تمرین تیم های فوتبال وقت می گذارد. او یک تنیس باز حرفه ای هم هست به طوری که در این رشته نیز مقام دوم کشوری را نیز کسب کرده است.
گلایه از بنیاد
محمد رضایی در اثنای صحبت هایش از مسوولین فدراسیون جانبازان و بنیاد شهید گله مند است که بسیار کند عمل می کنند و حمایت خاصی از طرف دولت و فدراسیون نمی شود. او می گوید هیچ اسپانسری ندارد و تاکنون ریالی برای تمرینات او از جایی هزینه نشده است و او با هزینه شخصی خود به مسابقات می رود. او تنها دوسال تنیس تمرین کرده و توانسته است مقام دوم کشوری را کسب کند اما هیچ حمایتی از اونشده است و تنها لوح های تقدیر است که در رشته های مختلف از بنیاد و فدراسیون دریافت کرده است.
یک اتفاق شیرین
او می گوید: بعد از جانبازی یک بار که به بنیاد شهید رفته بودم مادر و دختری هم مراجعه کرده بودند. پسر آنها نیز به شهادت رسیده بود. در اثنای صحبت های من فهمید که من همرزم فرزندش بودم و او مادر همان سیدی بود که در کنار من به شهادت رسیده بود. چند روز بعد به اتفاق خانواده برای خواستگاری از دخترشان به منزل آنان رفتیم که اوهم اظهار داشت تمایل دارد که با یک جانباز ازدواج کند. این شد که تقریبا" یک هفته بعد این پیوند صورت گرفت و ما ازدواج کردیم و شکر خدا از زندگی مان بسیار راضی هستیم. همسرم کارمند هلال احمر است. دخترم دانشجو است، به ورزش شنا علاقه مند است و پسرم امیرحسین کلاس دوم دبیرستان است و علاقه زیادی به تنیس دارد و در باشگاه با هم تمرین می کنیم .
روحیه ایثار و شهادت طبی
روحیه ایثار و شهادت در او بالاست به طوری که می گوید اگر دوباره جنگی باشد من اولین کسی هستم که برای نابودی دشمن پا در رکاب! می شوم و حاضرم جانم را در این راه فدا کنم.
"محمد رضایی" متولد 1351 و از جانبازان 70 درصد کشورمان است. 15 بهار از زندگیش را پشت سر گذاشته و زمانی که دانش آموز بوده دشمن کشورش را ناجوانمردانه مورد هجوم قرار می دهد و او برای دفاع از کشورش یکشبه ره صدساله را می پیماید. قلم را رها و اسلحه بر دوش می کشد واز سپاه شهرری راهی جبهه می شود. او برای رفتن اشتیاق فراوان داردگرچه مادرش راضی به رفتن اوست اما پدر مخالف است. او برای اعزام ثابت قدم است و برای این ادعا همین بس که در یک آزمون صدنفری، نفر اول می شود و نفر دوم سید بزرگواری است که بعدها به شهادت می رسد و شهادت او به نوعی با زندگی محمد ارتباط برقرار می کند.
محمد در کنار مخالفت ها به جبهه می رود و یک ماه بعد نامه ای از اهواز برای خانواده می فرستد و پدرش می فهمد که محمد به جبهه آمده است. انگیزه رفتن او به جبهه شهادت بیش از صدنفر از هم مدرسه ای هایش است که هر روز پیکرشان را به شهر می آورند. بعد از اعزام به اهواز به منطقه دوکوهه می رود و 6 ماه از حضور او در جبهه می گذشته که فردای عملیات کربلای 5 تیری بر گلوی او اصابت می کند و حنجره اش را می شکافد و از ارتفاع به پایین پرت می شود. همزمان خمپاره ای او را هدف قرار می دهد و چندتا از انگشتان دست اونیز قطع می شود و موج انفجار پاهایش را نیز درگیر می کند بطوریکه از تمام بدنش فلج می شود. مدت 6 ماه در بیمارستان اهواز بستری می شود و پس از آن برای مداوا به تهران فرستاده می شود و مدت 2 سال تمام هم در بیمارستان تهران بستری می شود. او برایم تعریف می کند زمان مجروح شدن با همان سیدی که اول صحبت هایم به او اشاره کردم با هم بودیم که این اتفاق برای من افتاد و تنها تیری به او اصابت کرد و چند قطره خون و بعد هم به شهادت رسید. یک سید بزرگوار دیگر هم بود که به او گفتم دعا کن من هم شهید بشوم. او گفت تو باید زنده بمانی. و مقداری آب به من داد که وقتی خوردم قدری حالم بهترشد.
شفا گرفتن از امام رضا(ع)
این جانباز می گوید: یادم هست روز 19 ماه مبارک رمضان بود که پدرم با همان وضعیت مرا روی ویلچر نشاند و برای زیارت به حرم امام رضا(ع) رفتیم. شب شد و بسیاری پشت پنجره فولاد جمع شده بودند. پدرم مراکنار ضریح گذاشت و خودش رفت. مردم مشغول زیارت و نماز خواندن بودند. من که قادر به هیچ کاری نبودم فقط به ضریح نگاه می کردم اما دلم بسیار روشن بود. آنقدر یادم هست که روی ویلچر خوابم برد ناگهان نوری سفید را دیدم که نزدیکم شد و به من گفت تو خوب شدی بلند شو و راه برو. حال عجیبی داشتم. یادم هست که به او سلام کردم. او دستهای مرا گرفت ومن ایستادم وچند قدم راه رفتم. ناگهان مردمی که در اطراف من بودند متوجه این موضوع شدند و سر و صدای زیادی به پا شد. پدرم صبح که ناامیدانه برای بردن من آمده بود متوجه شفا گرفتن من شد.
آشنایی با ورزش؟
آشنایی او با ورزش به دوران نوجوانی برمی گردد. در ابتدا علاقه زیادی به فوتبال داشت به طوری که در تیم نوجوانان پاس تهران در دفاع راست بازی می کرد. یک سال در تیم می ماند که بعد به جبهه اعزام می شود. بعد از برگشتن از جبهه و اتفاقاتی که پیش می آید7 سال بعد در یک مسابقه دو که در شهرشیراز برگزار می شود نفر دوم می شود. با تمرین های فراوان و توصیه پزشکان که شنا برایش مفید است به شنا می پردازد اما پزشک معالجش ورزش دوچرخه سواری را هم به او پیشنهاد می کند و او در مسابقاتی که در جزیره کیش برگزار شده بودنفر سوم می شود و از آنجا به اردوی تیم ملی فراخوانده می شود.
همت و پشتکار مثال زدنی
تلاش و کوشش محمد بی نهایت است به طوری که زمستان و تابستان تقریبا همه روزهای هفته را برای تمرین به ورزشگاه آزادی می رود. هیچ مربی و یا اسپانسری ندارد. او یکی دوساعت قبل از ساعت تمرین به باشگاه می رود. یکی دو ساعت تمرین دو دارد و بعد از آن با دوچرخه تمرین می کند و زمانی که فرصت بیشتری دارد وزنه می زند.شبها نیز برای تماشای تمرین تیم های فوتبال وقت می گذارد. او یک تنیس باز حرفه ای هم هست به طوری که در این رشته نیز مقام دوم کشوری را نیز کسب کرده است.
گلایه از بنیاد
محمد رضایی در اثنای صحبت هایش از مسوولین فدراسیون جانبازان و بنیاد شهید گله مند است که بسیار کند عمل می کنند و حمایت خاصی از طرف دولت و فدراسیون نمی شود. او می گوید هیچ اسپانسری ندارد و تاکنون ریالی برای تمرینات او از جایی هزینه نشده است و او با هزینه شخصی خود به مسابقات می رود. او تنها دوسال تنیس تمرین کرده و توانسته است مقام دوم کشوری را کسب کند اما هیچ حمایتی از اونشده است و تنها لوح های تقدیر است که در رشته های مختلف از بنیاد و فدراسیون دریافت کرده است.
یک اتفاق شیرین
او می گوید: بعد از جانبازی یک بار که به بنیاد شهید رفته بودم مادر و دختری هم مراجعه کرده بودند. پسر آنها نیز به شهادت رسیده بود. در اثنای صحبت های من فهمید که من همرزم فرزندش بودم و او مادر همان سیدی بود که در کنار من به شهادت رسیده بود. چند روز بعد به اتفاق خانواده برای خواستگاری از دخترشان به منزل آنان رفتیم که اوهم اظهار داشت تمایل دارد که با یک جانباز ازدواج کند. این شد که تقریبا" یک هفته بعد این پیوند صورت گرفت و ما ازدواج کردیم و شکر خدا از زندگی مان بسیار راضی هستیم. همسرم کارمند هلال احمر است. دخترم دانشجو است، به ورزش شنا علاقه مند است و پسرم امیرحسین کلاس دوم دبیرستان است و علاقه زیادی به تنیس دارد و در باشگاه با هم تمرین می کنیم .
روحیه ایثار و شهادت طبی
روحیه ایثار و شهادت در او بالاست به طوری که می گوید اگر دوباره جنگی باشد من اولین کسی هستم که برای نابودی دشمن پا در رکاب! می شوم و حاضرم جانم را در این راه فدا کنم.