او با يک سخن نسنجيده و تنها به خاطر يک حسادت زنانه، چنان زندگي ام را متلاشي کرد که نه تنها ديگر اميدي به ساختن دوباره آن زندگي شيرين نداشتم بلکه خودم نيز به موجودي افسرده و يک بيمار روحي تبديل شده بودم و جز به انتقام سخت از آن زن نمي انديشيدم...
شهدای ایران:مرد ۳۷ ساله اي که به اتهام ايجاد مزاحمت براي يک زن، توسط پليس دستگير شده
بود سفره دلش را براي مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري شانديز گشود و با
مرور خاطرات زندگي اش گفت: در سال هاي خيلي دور زماني که خردسال بودم،
خانواده اي در همسايگي ما زندگي مي کردند که انسان هايي مهربان و بزرگوار
بودند. به همين خاطر رفت و آمدهاي خانوادگي بين ما و آن ها آغاز شد و بعد
از مدتي من و خواهران و برادرانم با فرزندان آن خانواده به دوستاني صميمي و
نزديک تبديل شده بوديم و ساعت هاي زيادي از روز را کنار هم سپري مي کرديم.
روابط و معاشرت خانوادگي ما سال ها به طول انجاميد به طوري که گاهي ديگران
ما و فرزندان آن خانواده را برادر و خواهر يکديگر مي دانستند. با اين حال
باز هم ارتباطات و معاشرت هاي فرزندان دو خانواده هم چنان ادامه يافت و
اعضاي جديد مانند عروس ها و دامادها نيز در اين جمع صميمي قرار گرفتند. در
اين ميان من هم با دختر مرد ثروتمندي ساکن مشهد ازدواج کردم و فروشگاهي
بزرگ تأسيس کردم؛ همين موضوع باعث حسادت خيلي از اطرافيانم شده بود تا اين
که روزي «مهين» يکي از دختران همان خانواده اي که از قديم با آن ها رفت و
آمد داشتيم، جمله اي به من گفت که زندگي ام را به نابودي کشاند. او گفت:
بيشتر مواظب همسرت باش چون احساس مي کنم او به طور غيرعرفي با شاگرد
مغازه ات ارتباط دارد. اين جمله همچون موريانه در وجودم رخنه کرد و آزارم
مي داد و موجب سوءظن و بدبيني هاي زيادي شد به طوري که اختلافات و
درگيري هاي من و همسرم به خاطر افکار بدبينانه ام شدت گرفت و حدود ۲ سال از
يکديگر جدا زندگي کرديم و عمرمان را در راهروهاي دادگستري سپري کرديم اما
پس از گذشت اين مدت تازه فهميدم که همسرم مانند دسته گل پاک است و
حسادت هاي زنانه مهين به خاطر وضعيت اقتصادي همسرم و چشم و هم چشمي ها موجب
شده بود تا او بدين طريق همسرم را آزار بدهد پس از آن که ماجرا را فهميدم
تصميم گرفتم از مهين انتقام بگيرم و همواره به اشکال مختلف براي او ايجاد
مزاحمت مي کردم؛ اگر چه حدود ۲ ماه قبل افراد ناشناسي دست و پايم را شکستند
اما من نمي توانستم خيانت بزرگ مهين را فراموش کنم چرا که او مرا به يک
بيمار رواني تبديل کرده بود اما حالا تصميم گرفته ام از اين شهر بروم و در
جاي ديگري با فراموش کردن گذشته به زندگي با همسرم ادامه بدهم... .
ماجراي واقعي با همکاري فرماندهي انتظامي طرقبه و شانديز
*خراسان