پس از فراغت از تحصيل شغل خوبي پيدا کردم و به عنوان مدير بخشي از يک بانک، مشغول به کار شدم. به سرعت پله هاي ترقي را يکي پس از ديگري طي کردم تا اين که به عنوان مدير نمونه يکي از بانک ها معرفي شدم. زندگي روي خوشش را به من نشان داده بود و من در کنار خانواده احساس خوشبختي مي کردم. پس از ازدواج نيز از نظر اقتصادي در سطح بالايي قرار گرفتم؛ منزل ويلايي در بالاي شهر، خودروهاي گران قيمت و اجناس لوکس منزل تنها بخش کوچکي از دارايي هايم بود و به همين دليل همواره مورد توجه دوستان دوران تحصيلم قرار مي گرفتم اما افسوس که در همين زمان رفت و آمدهاي شبانه ام به منزل برخي دوستان دوران دانشجويي آغاز شد. من هم زماني به خود آمدم که ديگر درکنار آن ها و به خاطر شب نشيني هاي متعدد، در گرداب مواد مخدر فرو رفته بودم.
خانواده و همکارانم از تغيير رفتار و چهره ام متوجه ماجرا شده بودند اما من به نصيحت هاي دلسوزانه پدر و مادرم هم توجهي نمي کردم در همين دوران همسرم به ناچار از من طلاق گرفت و خانه و ماشين را هم به خاطر پرداخت مهريه او از دست دادم و از محل کارم نيز اخراج شدم.با گذشت روزها ديگر به معتادي کارتن خواب تبديل شده بودم که هيچ کس به من اعتماد نمي کرد. براي تامين هزينه هاي اعتيادم در ميان زباله ها به دنبال مواد ضايعاتي مي گشتم و گاهي در سر خيابان مي ايستادم تا از دور چهره پدر و مادرم را ببينم و حالا با اين سابقه سرقت بيشتر از هميشه از پدر و مادرم خجالت مي کشم. او با گفتن اين جملات دوباره چشم به نامه مادرش دوخت که نوشته بود من برايت دعا مي کنم خودت هم همت کن ... باز هم تو را مي بخشم، برگرد... .
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
*خراسان