شهدای ایران shohadayeiran.com

پسرم خوب فکر کن که به خاطر يک چيز بي ارزش همه هستي ات اعم از کار، زندگي، همسر، پدر و مادر و از همه مهم تر سلامتي، شرافت و جواني ات را فدا کردي؛ فکر کن ببين به کجا مي بردت؟...
شهدای ایران:اين جمله ها بخشي از دست نوشته اي بود که در جيب جوان متهم به سرقت کشف شد. او که ظاهري ژوليده داشت، وقتي مقابل يکي از افسران کلانتري الهيه مشهد قرار گرفت، گفت: در حال جمع کردن ضايعات بودم که تکه آهني را از مقابل منزلي برداشتم که در پي تماس مالک منزل با پليس، به اتهام سرقت دستگير شدم. او که از شدت خماري پلک هايش باز نمي شد، گفت: کريستال مصرف مي کنم و آن نامه را نيز مادرم نوشته است.اين جوان وقتي نام مادرش را بر زبان راند، اشک در چشمانش حلقه زد و با سکوت معناداري گذشته اش را مرور کرد... اهل يکي از شهرهاي خراسان رضوي هستم و در رشته مهندسي از دانشگاه فارغ التحصيل شدم. پدر و مادرم هر دو فرهنگي هستند و براي سعادت و خوشبختي من همه تلاششان را کردند.

پس از فراغت از تحصيل شغل خوبي پيدا کردم و به عنوان مدير بخشي از يک بانک، مشغول به کار شدم. به سرعت پله هاي ترقي را يکي پس از ديگري طي کردم تا اين که به عنوان مدير نمونه يکي از بانک ها معرفي شدم. زندگي روي خوشش را به من نشان داده بود و من در کنار خانواده احساس خوشبختي مي کردم. پس از ازدواج نيز از نظر اقتصادي در سطح بالايي قرار گرفتم؛ منزل ويلايي در بالاي شهر، خودروهاي گران قيمت و اجناس لوکس منزل تنها بخش کوچکي از دارايي هايم بود و به همين دليل همواره مورد توجه دوستان دوران تحصيلم قرار مي گرفتم اما افسوس که در همين زمان رفت و آمدهاي شبانه ام به منزل برخي دوستان دوران دانشجويي آغاز شد. من هم زماني به خود آمدم که ديگر درکنار آن ها و به خاطر شب نشيني هاي متعدد، در گرداب مواد مخدر فرو رفته بودم.

خانواده و همکارانم از تغيير رفتار و چهره ام متوجه ماجرا شده بودند اما من به نصيحت هاي دلسوزانه پدر و مادرم هم توجهي نمي کردم در همين دوران همسرم به ناچار از من طلاق گرفت و خانه و ماشين را هم به خاطر پرداخت مهريه او از دست دادم و از محل کارم نيز اخراج شدم.با گذشت روزها ديگر به معتادي کارتن خواب تبديل شده بودم که هيچ کس به من اعتماد نمي کرد. براي تامين هزينه هاي اعتيادم در ميان زباله ها به دنبال مواد ضايعاتي مي گشتم و گاهي در سر خيابان مي ايستادم تا از دور چهره پدر و مادرم را ببينم و حالا با اين سابقه سرقت بيشتر از هميشه از پدر و مادرم خجالت مي کشم. او با گفتن اين جملات دوباره چشم به نامه مادرش دوخت که نوشته بود من برايت دعا مي کنم خودت هم همت کن ... باز هم تو را مي بخشم، برگرد... .

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي


*خراسان


نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار