شهدای ایران: وقتی که به هوش آمدم دیدم شعلههای آتش و دود همه جا را فرا گرفته، بوی سوختگی فضا را پر کرده، یکی از پاهایم قطع شده و تنها صدایی که می شنیدم، ندای ملکوتی یاحسین بود...
جملات بالا بخشی از خاطرات یحیی خلیلی از بازماندگان فاجعه روز 27 دی ماه سال 1365 کارگاه دانشکده فنی دانشگاه تبریز است.
یحیی خلیلی در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) منطقه آذربایجانشرقی با اشاره به حال و هوای معنوی حاکم در بین دانشجویان دوران جنگ تحمیلی، توضیح میدهد: من جزو کسانی بودم که قبل از ورود به دانشگاه، سابقه حضور در منطقه و جبهه را داشتم. پس از ورود به دانشگاه با توجه به اینکه رشته تحصیلیام «ساخت و تولید» بود، تصمیم بر آن گرفته شد که در دانشکده فنی و در کارگاه فنی مشغول به جهاد شویم تا بر اساس نقشههایی که توسط صنایع خودکفایی به جهاد دانشگاهی ارائه میشد، به ساخت مهمات اقدام کنیم.
تقریبا یک هفته قبل از بمباران، در کارگاه مشغول کار بودیم که آژیر خطر به صدا درآمد و ما به علت وجود گاز و کپسول در کارگاه، به سمت بیرون دویدیم که یکی از دوستان به من گفت:شنیده است رادیو عراق اعلام کرده پایگاههای جاسوسی، از پشتیبانی و حمایت همهجانبه دانشجویان دانشگاه تبریز از جبهههای جنگ خبر دادهاند، قصد داریم آنجا را بمباران کنیم» و من با پوزخندی گفتم: «ما بیدی نیستیم که با این بادها بلرزیم، همچنان ادامه خواهیم داد.»
آن شب همگی بعد از قرائت دعای توسل، به کارگاه رفتیم،دستگاهها را تازه روشن کرده بودیم که صدای مهیبی به گوش رسید و نور شدید بنفش رنگی به چشم خورد که ناخودآگاه خود را دریک لحظه روی زمین یافتم. صدا مربوط به بمب اولی بود که جلوی دانشکده کشاورزی اصابت کرده بود و نور مربوط به بمب دومی بود که درست به سقف کارگاه اصابت کرد و وقتی که به هوش آمدم دیدم شعلههای آتش و دود همه جا را فرا گرفته و بوی سوختگی فضا را پر کرده است. یکی از پاهایم قطع شده بود و تنها صدایی که میشنیدم، ندای یاحسین بود.
جملات بالا بخشی از خاطرات یحیی خلیلی از بازماندگان فاجعه روز 27 دی ماه سال 1365 کارگاه دانشکده فنی دانشگاه تبریز است.
یحیی خلیلی در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) منطقه آذربایجانشرقی با اشاره به حال و هوای معنوی حاکم در بین دانشجویان دوران جنگ تحمیلی، توضیح میدهد: من جزو کسانی بودم که قبل از ورود به دانشگاه، سابقه حضور در منطقه و جبهه را داشتم. پس از ورود به دانشگاه با توجه به اینکه رشته تحصیلیام «ساخت و تولید» بود، تصمیم بر آن گرفته شد که در دانشکده فنی و در کارگاه فنی مشغول به جهاد شویم تا بر اساس نقشههایی که توسط صنایع خودکفایی به جهاد دانشگاهی ارائه میشد، به ساخت مهمات اقدام کنیم.
تقریبا یک هفته قبل از بمباران، در کارگاه مشغول کار بودیم که آژیر خطر به صدا درآمد و ما به علت وجود گاز و کپسول در کارگاه، به سمت بیرون دویدیم که یکی از دوستان به من گفت:شنیده است رادیو عراق اعلام کرده پایگاههای جاسوسی، از پشتیبانی و حمایت همهجانبه دانشجویان دانشگاه تبریز از جبهههای جنگ خبر دادهاند، قصد داریم آنجا را بمباران کنیم» و من با پوزخندی گفتم: «ما بیدی نیستیم که با این بادها بلرزیم، همچنان ادامه خواهیم داد.»
آن شب همگی بعد از قرائت دعای توسل، به کارگاه رفتیم،دستگاهها را تازه روشن کرده بودیم که صدای مهیبی به گوش رسید و نور شدید بنفش رنگی به چشم خورد که ناخودآگاه خود را دریک لحظه روی زمین یافتم. صدا مربوط به بمب اولی بود که جلوی دانشکده کشاورزی اصابت کرده بود و نور مربوط به بمب دومی بود که درست به سقف کارگاه اصابت کرد و وقتی که به هوش آمدم دیدم شعلههای آتش و دود همه جا را فرا گرفته و بوی سوختگی فضا را پر کرده است. یکی از پاهایم قطع شده بود و تنها صدایی که میشنیدم، ندای یاحسین بود.