زماني به خود آمديم که او به يک معتاد حرفه اي تبديل شده بود. اين گونه بود که پدر و مادرم سال هايي از عمرشان را در مسير کلينيک هاي ترک اعتياد گذراندند به اين اميد که او را از اين وضعيت اسف بار نجات دهند اما دلسوزي هاي بيجا و حمايت هاي مالي خانواده ام موجب شده بود برادرم نه تنها اعتيادش را کنار نگذارد بلکه به جواني بيکار و بي عار تبديل شود. او هر روز با مصرف انواع موادمخدر صنعتي در منجلات مواد افيوني غوطه ور مي شد تا اين که مادرم تصميم گرفت براي نجات از اين وضعيت دلخراش، او را داماد کند ولي آن ها هنگام خواستگاري از اعتياد برادرم سخني نگفتند و برادرم نيز به طور پنهاني در خانه پدرم مواد مصرف مي کرد، تا اين که چند روز قبل همسرش به طور ناگهاني او را در حال مصرف مواد ديد و تقاضاي طلاق کرد. او مي گويد چرا با پنهانکاري زندگي دختر جواني را نابود کرده ايد؟ مادرم هم به خاطر اين موضوع بيمار شده است و از اين که زندگي فرزندش در شعله هاي اعتياد مي سوزد، رنج مي برد. حالا که با خيانت ما، خانواده ديگري نيز متلاشي شده است، آمده ام از او شکايت کنم تا شايد...
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
*خراسان