شهدای ایران shohadayeiran.com

لیوان را تا نصف آب سیب ریختم به او دادم. بعد آرام سرش را روی تخت گذاشتم و به سراغ بچه‌های دیگر رفتم. پارچ آب سیب تمام شد. می‌خواستم تا دوباره پارچ را پر از آب سیب کنم که چشمم به همان پسرک افتاد.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

به گزارش گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ در عملیات حلبچه، صحنه‌های تلخ غم‌انگیز زیاد دیده می‌شد. در اتاق مخصوص بچه‌ها یک پسر بچه «کرد» سه چهار ساله قرار داشت که خیلی شدید شیمیایی شده بود و می‌بایست هر لحظه به او آب و مایعات می‌دادیم. با یک پارچ آب سیب به اتاق بچه‌ها رفتم. وقتی به ردیف دوم تخت‌ها رسیدم او را دیدم که چشمهایش شدیدا بی‌رمق شده بود...

 

جملات بالا بخشی از خاطره حمیرا خان‌بیگی از بانوان ایثارگر در دوران دفاع مقدس است. در ادامه این خاطره می‌خوانیم: کنار تختش رفتم. دستم را زیر سرش گذاشتم و آن را کمی بالا آوردم و لیوان آب سیب را به دهانش نزدیک کردم. با حرص تمام آب سیب را یک نفس سرکشید. خواستم سرش را روی تخت بگذارم و به سراغ بچه‌های دیگر بروم ولی دیدم با نگاهش التماس می‌کند که یک لیوان دیگر به او بدهم.

 

لیوان را تا نصف آب سیب ریختم به او دادم. بعد آرام سرش را روی تخت گذاشتم و به سراغ بچه‌های دیگر رفتم. پارچ آب سیب تمام شد. می‌خواستم تا دوباره پارچ را پر از آب سیب کنم که چشمم به همان پسرک افتاد. احساس کردم حالش خوب نیست. کنارش رفتم و نبضش را گرفتم. خیلی کند می‌زد. خیلی خطرناک بود با سرعت داخل راهرو دویدم و دوستان را صدا زدم. خودم هم یک «سرم» و «آنژیوکت: برداشتم و بالای سرش آمدم. نفسش قطع و لب‌هایش کبود شده بود. سرم و آنژیوکت را روی تخت انداختم و شروع کردم به ماساژ دادن قلب او.

 

دوستان رسیدند. همه تلاش می‌کردند که او را به حالت عادی برگردانند. بقیه بچه‌ها، اطراف ما جمع شده بودند و با چشمان نگران و حیرت‌زده حرکات ما را زیر نظر داشتند اما در برابر چشم‌های گریان آن‌ها نبض او دیگر برنگشت و از دنیا رفت. این یکی از صحنه‌های دلخراشی بود که در عملیات حلبچه شاهد آن بودم.

منبع : ایسنا

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار