متحیر و اشك ریزان نامه را ازدست آن آقا گرفتم و گفتم به روى چشمانم، ماجرا را تا آن لحظه براى پدرشهید تعریف نكرده بودم و بعد ماجرا را براى ایشان هم نقل كردم، مقدارى با همسرم ازسردلتنگى براى شهیدمان گریه كردیم، ناهار را زود خوردیم و نماز را هم خواندیم سپس حركت كردیم تا به مراسم شهید برویم.
شهدای ایران: شهید کاظم نصرالله پور نیاز نیازی در 22 دیماه سال 1365 در منطقه شلمچه آسمانی شد او جوانی پاک و رزمنده ای دلاور بود که در عملیات کربلای 5 فرماندهی یکی از گروهان های گردان مسلم ابن عقیل از لشگر ویژه 25 کربلای مازندران را بر عهده داشت .
دریكى از روزهاى پایانى سال 83 براى دست بوسی مادرشهیدبسیجى كاظم نصرالله پورنیازى در روستاى مومن آباد(فکچال) بندپى غربى شهرستان بابل رفتم، بعد از شهادت کاظم هرسال در ایام نوروز حتما خدمت این خانواده شهد و دیگر خانواده های عزیز شهدا می رفتم و همسرم مرا نیز همراهی می کرد.
مادر شهید نصرالله پور زنی بسیار مومن و با صفایی بود و عجیب به فرزندش وابسته بود خیلی از دوری اش بی تاب بود او خوابى را كه درچندشب قبل دیده بود براى من تعریف كرد.
او گفت: فرزندم را درعالم خواب دیدم و گفتم پسرم كجایی که دلم براى تو تنگ شده چرانمى آیی به دیدنم؟ پسرم گفت: ننه جان من همیشه پیش تو هستم فرداهم در مراسم شهید سپید پر هستم، شماهم درآنجا دعوت هستید بیا آنجا تا مرا ببینید! گفتم پسرجان من نمى دانم مراسم کجاست؟ پسر شهیدم به من گفت فردا صبح منزل باش دعوت نامه اى را به تو خواهندد داد.
صبح كه هوا روشن شد منتظر دعوت نامه بودم تا اینكه دیدم حدود ساعت 8 صبح زنگ درب منزل به صدا آمد به سرعت رفتم درب منزل را بازكردم دیدم آقایى دعوت نامه شهید را داد و گقت امروز بعد ازظهر مراسم شهید سید حسین سپیدپر درلمسوكلاى بند پى غربى برقرار است باحاج آقا تشریف بیاورید.
متحیر و اشك ریزان نامه را ازدست آن آقا گرفتم گفتم به روى چشمانم، ماجرا را تا آن لحظه براى پدرشهید تعریف نكرده بودم و بعد ماجرا را براى ایشان هم نقل كردم، مقدارى با همسرم ازسردلتنگى براى شهیدمان گریه كردیم، ناهار را زود خوردیم و نماز را هم خواندیم و سپس حركت كردیم تا به مراسم شهید برویم.
قبل ازرسیدن به محل مراسم به یک دوراهی رسیدیم، دو دل شدیم به كدام طرف برویم در همین حال دیدیم كناریكى ازاین دوراهى برروى تابلوى بزرگى عكس فردى نقاشى شده است، سواد که نداشتیم نوشته روى تابلو را بخوانیم نگاه كردم دیدم آن عكس روى تابلو به من لبخندى زد و با اشاره دست نشان می دهد ازاین طرف! مسیر را گرفیم و رفتیم به محل برگزارى مراسم رسیدیم.
وقتى به مراسم رسیدیم بچه هاى بسیجى با احترام ما را وارد مجلس بردند، از یكى ازهمم محلى هاى شهید پرسیدم آن عكس سرجاده برروى تابلو متعلق به چه کسی می باشد؟ گفت متعلق به همین شهید آقاى سپیدپراست، وقتى آن لبخند زیبای ىشهید را با چشمان خود دیده بودم تمام دلتگى هایم فراموش شد و آرامش عجیبی به من دست داده بود.
مادر این شهید عزیز همچنین نقل می کرد من همیشه با فرزندم صحبت می کردم و از کرامات فرزندش زیاد برای من زیاد می گفت. آن روز از منزل شهید کاظم نصرالله پور خارج شدم اما عجیب در تحت تأثیر این اتفاق بودم و هنگامی که مادر شهید صحبت می کرد صداقت و خلوص قلبی او را هم می شد با چشم دید و چقدر ساده بیان می کرد.
بعد از سالها در حیرت آن ماندم و با خودم می گویم الحق که شهدا زنده اند و مصداق واقعی آیه شریفه قرآن مجید که می فرماید: وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ واقعا در این دنیا می شود دید.
قصه شهادت شهید عزیز کاظم نصرالله پور نیازی خود داستان عجیبی دارد و رشادت و دلاوری او در زمان شهادت داستان مفصلی دارد که انشاالله در آینده روایت خواهیم کرد.
اشاره می شود مرحومه حاجیه کشور گرجی زاده مادر شهید کاظم نصرالله پور نیازی در تاریخ 26 شهریور سال 1387 دارفانی را وداع و در جوار فرزند شهیدش آرام گرفت.
دریكى از روزهاى پایانى سال 83 براى دست بوسی مادرشهیدبسیجى كاظم نصرالله پورنیازى در روستاى مومن آباد(فکچال) بندپى غربى شهرستان بابل رفتم، بعد از شهادت کاظم هرسال در ایام نوروز حتما خدمت این خانواده شهد و دیگر خانواده های عزیز شهدا می رفتم و همسرم مرا نیز همراهی می کرد.
او گفت: فرزندم را درعالم خواب دیدم و گفتم پسرم كجایی که دلم براى تو تنگ شده چرانمى آیی به دیدنم؟ پسرم گفت: ننه جان من همیشه پیش تو هستم فرداهم در مراسم شهید سپید پر هستم، شماهم درآنجا دعوت هستید بیا آنجا تا مرا ببینید! گفتم پسرجان من نمى دانم مراسم کجاست؟ پسر شهیدم به من گفت فردا صبح منزل باش دعوت نامه اى را به تو خواهندد داد.
صبح كه هوا روشن شد منتظر دعوت نامه بودم تا اینكه دیدم حدود ساعت 8 صبح زنگ درب منزل به صدا آمد به سرعت رفتم درب منزل را بازكردم دیدم آقایى دعوت نامه شهید را داد و گقت امروز بعد ازظهر مراسم شهید سید حسین سپیدپر درلمسوكلاى بند پى غربى برقرار است باحاج آقا تشریف بیاورید.
متحیر و اشك ریزان نامه را ازدست آن آقا گرفتم گفتم به روى چشمانم، ماجرا را تا آن لحظه براى پدرشهید تعریف نكرده بودم و بعد ماجرا را براى ایشان هم نقل كردم، مقدارى با همسرم ازسردلتنگى براى شهیدمان گریه كردیم، ناهار را زود خوردیم و نماز را هم خواندیم و سپس حركت كردیم تا به مراسم شهید برویم.
قبل ازرسیدن به محل مراسم به یک دوراهی رسیدیم، دو دل شدیم به كدام طرف برویم در همین حال دیدیم كناریكى ازاین دوراهى برروى تابلوى بزرگى عكس فردى نقاشى شده است، سواد که نداشتیم نوشته روى تابلو را بخوانیم نگاه كردم دیدم آن عكس روى تابلو به من لبخندى زد و با اشاره دست نشان می دهد ازاین طرف! مسیر را گرفیم و رفتیم به محل برگزارى مراسم رسیدیم.
وقتى به مراسم رسیدیم بچه هاى بسیجى با احترام ما را وارد مجلس بردند، از یكى ازهمم محلى هاى شهید پرسیدم آن عكس سرجاده برروى تابلو متعلق به چه کسی می باشد؟ گفت متعلق به همین شهید آقاى سپیدپراست، وقتى آن لبخند زیبای ىشهید را با چشمان خود دیده بودم تمام دلتگى هایم فراموش شد و آرامش عجیبی به من دست داده بود.
مادر این شهید عزیز همچنین نقل می کرد من همیشه با فرزندم صحبت می کردم و از کرامات فرزندش زیاد برای من زیاد می گفت. آن روز از منزل شهید کاظم نصرالله پور خارج شدم اما عجیب در تحت تأثیر این اتفاق بودم و هنگامی که مادر شهید صحبت می کرد صداقت و خلوص قلبی او را هم می شد با چشم دید و چقدر ساده بیان می کرد.
بعد از سالها در حیرت آن ماندم و با خودم می گویم الحق که شهدا زنده اند و مصداق واقعی آیه شریفه قرآن مجید که می فرماید: وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ واقعا در این دنیا می شود دید.
قصه شهادت شهید عزیز کاظم نصرالله پور نیازی خود داستان عجیبی دارد و رشادت و دلاوری او در زمان شهادت داستان مفصلی دارد که انشاالله در آینده روایت خواهیم کرد.
اشاره می شود مرحومه حاجیه کشور گرجی زاده مادر شهید کاظم نصرالله پور نیازی در تاریخ 26 شهریور سال 1387 دارفانی را وداع و در جوار فرزند شهیدش آرام گرفت.
یاد و نام آنها گرامی
راوی: سردار علی اکبرنژاد
*شلمچهنیوز
من دارم زندگی نامه این شهیدبزرگوارراجمع آوری میکنم تابه صورت کتاب چاپ کنم لطفابه من خبردهیدتاازدانسته های شمابیشتراستفاده کنم..متشکرمیشوم اگرکمکم کنید...ممنون
http://boghzyakhi.blogfa.com/