برای ما که قبل از جنگ 8 ساله با عراق، خاطره و تصویری از جنگ نداشتیم، همه اتفاقهای سخت و شیرین جنگ، تازه و ناگهانی است. مثل تجربههای مختلف کودکی که در میان بقیه آدمها زندگی میکند، اما بیشتر اتفاقهایی که برای او و در اطرافش میافتد، تجربه اول به حساب میآید.
درگیریهای مختصر و پراکنده مرزی با عراق، حضور تعدادی از نیروهای ارتش در
زمان شاه، عرض و طولی نداشت که چیزی در ذهن و خاطر مردم یک سرزمین باقی
بگذارد.
حمله سال 1359 عراق به مرزهای غربی ایران، مجموعه مفصلی از اولین
تجربههای نسلی از تاریخ سرزمین ایران بود که هرگز خود را در میان جنگی
بزرگ نیافته بودند
.
برای ما که پای منبر و توی هیأت بزرگ شدهایم، جنگ پدیدهای است که
فرمانده سپاه حقیقت در آن به حسین ـ علیهالسلام ـ نسب میبرد. برای ما که
نیمی از داستانهای کودکی را در ماجرای عاشورا یافته بودیم، «فرمانده کل
قوا» یک سمت نظامی نبود.
برای ما، جنگ مفهوم عجیبی داشت از غربت و تشنگی و حماسه و مردانگی و به
میدان آوردن همه چیزهایی که هواداران حقیقت با خود دارند. جان و مال و
فرزند و آن یکی فرزند و خردهطلاهای توی خانه و ترشی و مربایی که برای جبهه
درست کردهایم، جنگ در نظر ما که در هیأت بزرگ شدهایم، پدیدهای است که
برای شرکت در آن، دست توی شناسنامه میبریم، خواهش میکنیم، آشنا پیدا
میکنیم که ما را ببرد به منطقهای که احتمال مرگ در آن زیاد است.
در جنگی که ما میشناسیم، هرکس به اهل نبرد، آب برساند، نامش سقاست و جوان
نورسته و نوجوان تازهبالغ و کودک خردسال و نوزاد شیرخواره، جزو ساز و برگ
نظامی به حساب میآیند.
در آن جنگ که ما میشناسیم، آنکس که بیرق به دوش میکشد، «علمدار» است و
ما برایش جانمان را میدهیم و هر بلایی که با جنگ به ما میرسد، از
بزرگترین مصیبت عالم در سرزمین نینوا کوچکتر است. وقتی جنگ، از مرزهای
غربی به ما حمله کرد، قصه کربلا جلو چشمهای ما بود. مرگ، برابر چنین ادبی،
زانو میزند که هرکس از مرگ نترسد، از هول آن بیرون میآید.
در جنگی که ما میشناسیم، هرکس کشته شود، نسب به ارباب تشنهای میبرد که
اشرف اولاد آدم است، هر برادر از دست دادهای در صف مریدهای زینب ـ
سلامالله علیهاـ میایستد و هر طفلی جیرهخوار علیاصغر است.
معنی جنگیدن در چنین جنگی و برای این آدمها جنگهای رایج دنیا فرق
میکند. برای نسلی که در مسجد و هیأت بزرگ شده و تجربههای اجتماعی خود را
از آنها به دست آورده، کسی مثل «صادق آهنگران»، تبلیغاتچی جنگ نیست.
بشارتدهندهای است که مژده جهاد میدهد. به دوستان خاص خداوند که ازقضا
بندههای او هم هستند.
****
آهنگران، غیر از وجه خاطرهانگیزی که برای چند نسل از آدمهای این سرزمین
دارد و اتفاقا از همان نسل است که فرمانده در نظرش، حضرت ارباب ـ
علیهالسلام ـ است و ما را دایم به بار بستن برای سفر کربلا فراخوانده.
در روزگاری که راه کربلا بسته بود و به نظر میآمد در همان وضع بماند،
آنها که در هر مراسم مهدیه تهران شرکت میکردند، وقت بیرون رفتن
سرود-نوحهای میخواندند که اوج آرزوهای این جماعت هم بود. میخواندند:
ز ایران آماده باشید
کربلا در انتظار است
دشمن بعثی کافر
چون که در حال فرار است
در روزهایی که جنگ بود، ما فکر نمیکردیم چنانکه امام گفته، جنگ مساله
اصلی کشور است و همه تلاش میکنند بچههای این سرزمین بر دشمن غلبه کنند،
غافل که عدهای سعی میکردند جنگ به هر قیمتی تمام شود. یعنی رفقا از همان
25-26 سال پیش حال انجام کاری را نداشتهاند؟
****
میگویند بچههای جنگ صادق آهنگران را خیلی دوست میداشتهاند. بچههای
جنگ، یعنی مردمی که اطلاق نام «مرد» بر آنها، باعث میشد دفاع برابر تجاوز
دشمن، کاری طبیعی و قهری باشد.
میگویند جناب آهنگران، صدا و حنجره بچههای جنگ بوده و رزمندهها دائم از
سر و کولش بالا میرفتهاند. میگویند لحن و صدا و شعر صادق آهنگران غیرت
آدمها را تقویت میکرده و عزم مردانه آنها را برای ستیز با دشمن بیدار
کردهاست.
میگویند ـ و راست میگویند- که جنگ با کسی شوخی ندارد و اگر کسی از سر
هیجان و جوزدگی تا جایی رفته باشد، اولین رفتارهای خشن جنگ، او را پشیمان
میکند. بهمن جلالی که از عکاسهای مشهور بود و اوایل جنگ، چند سفر تا جبهه
رفته بود و مجموعه عکسهایی از جنگ داشت، میگفت جنگ خیلی جدی بود و وقتی
پرسیدند چرا در سالهای بعدی جنگ، دیگر عکس جنگ ندارد، گفت جنگ خیلی جدی
بود و آدمها را جدی جدی میکشتند. کاوه گلستان هم که در میان مجموعههای
مشهور عکسهایش، دو سری ارزشمند عکسهای انقلاب و عکسهای جنگ هم هست، حرفی
شبیه همین میزد. یعنی هرقدر حرفهای باشید و معلوم باشد برای چه به جنگ
رفتهاید، خشونت یک جنگ حرفهای ـ مثل آنچه سراسر غرب و جنوب کشور درگیر آن
بود ـ میتواند انگیزههای شما را تغییر دهد.
خود آهنگران میگوید شأن بچههایی که با اعتقاد به میدان جهاد با دشمن
آمده بودند، بالاتر از آن است که آنها را به رفتار غیرعقلانی متهم کنیم و
بگوییم کسی که برای صدا یا نوحه مثل آهنگران، جانش را برداشته آمده توی
بیابان و دشت و رمل و کوهستان که چه کند؟
اگر قبول کنیم جناب آهنگران که زمان جنگ، بیشتر وقتها توی منطقههای جنگی
برای رزمندهها میخواند، انگیزه آنها را برای مقابله با دشمن تقویت
میکرده که فلان حمله دشمن به دلیل مقاومت رزمندههای ایرانی چند کیلومتر
عقبتر متوقف شود و همه این 8 سال را سنگر به سنگر و خط به خط جابهجا شده و
به حفظ مرزهای این سرزمین کمک کرده، کار کمی انجام داده است؟
در تعریفهای شیک و فانتزی امنیت ملی و منافع دیپلماتیک، اگر کسی بتواند
طوری بر انگیزه و توان مرزبانها و رزمندهها اثر بگذارد که درصدی به توفیق
آنها در حفظ خاک ایران کمک کند، چقدر قیمت دارد؟
در حفظ همان خاک که 30-40 کشور دنیا پشت صدام ایستاده بودند که یک وجب
بیشترش را از ایران جدا کند. خاکی که منابع آب و نفت و کشاورزی و معدن در
آن است و یک نفر ـ یا چند نفرـ مرزهای درگیر جنگ را در مدت 8 سال سروته
کنند که همین خاک محفوظ بماند. چنین امکانی، چند آلبوم عکس لبخند با جان
کری را میخرد و آزاد میکند؟