شهدای ایران shohadayeiran.com

شیشه جلو وانت بر اثر اصابت ترکش خرد شده بود، در آن تاریکی شب با چراغ خاموش جایی را نمی دیدم، با هر سختی به سردخانه بیمارستان طالقانی رسیدیم و پیکر شهید را تحویل دادیم.
شهدای ایران:«عادل خاطری» از جانبازان 70 درصد دوران دفاع مقدس، متولد خرمشهر، شهر پایداری و ایثار است.

وی که به زادگاهش عشق می ورزد، خاطرات زیادی از دوران 45 روزه مقاومت و دفاع دارد؛ 45 روزی که مردم در آن بدون داشتن اسلحه و مهمات و با چنگ و دندان از شهر خود جانانه دفاع و خرمشهر را از دست دشمن آزاد کردند.


وی با بیان خاطراتش گفت:اوایل جنگ وانتی در اختیارم بود، یک شب خسته از نبرد، با شهید «حسن طاهریان پور» برای استراحت به طرف مقر سپاه در حرکت بودیم.

نزدیک مسجد جامع خرمشهر متوجه حضور تعدادی از رزمندگان در بیرون مسجد شدیم، آنها فریاد زنان جلو ما را گرفتند و گفتند: مجروح داریم، او را به بیمارستان برسانید.

من هم توقف کردم، بعد جنازه فردی را که درون پتویی قرار داشت، آوردند و گفتند، او شهید شده اما به هر وسیله نقلیه ای که از اینجا عبور می کند، گفته می شود او را به سردخانه ببرند، کسی توجه نمی کند به همین خاطر به شما گفتیم، مجروح داریم تا توقف کنید.

ابتدا گفتم، شب است و تاریک، شیشه خودرو شکسته و دید در شب سخت است و چراغ هم روشن نمی شود اما پس از مشورت با حسن، آن شهید را پشت وانت گذاشتیم و به سمت بیمارستان طالقانی آبادان حرکت کردیم تا شهید را تحویل سردخانه آنجا دهیم.

شیشه جلو وانت بر اثر اصابت ترکش خرد شده بود، در آن تاریکی شب با چراغ خاموش جایی را نمی دیدم، با هر سختی به سردخانه بیمارستان طالقانی رسیدیم و شهید را تحویل دادیم.



** حرکت خودروی بدون چراغ و کنترل آن با در باز

هنگام بازگشت از بیمارستان، به حسن گفتم، تو از پنجره سمت خودت بیرون را نگاه کن.

من هم چون نمی توانستم برای دیدن جاده هم رانندگی کنم و هم سرم را از پنجره بیرون آورم، در سمت راننده را باز کردم تا بیرون را ببینم.

در بلوار مسیر جاده آبادان خرمشهر در حال حرکت بودم، بدون توجه به جدول کنار بلوار، در سمت راننده از زیر به جدول بلوار برخورد کرد و مرا که به آن تکیه کرده بودم، با خود کشید.

با سرعت ۵۰ کیلومتر می رفتم که به شدت روی آسفالت جاده پرتاب و تا مسافتی نیز روی زمین کشیده شدم.

شانس آوردم زیر چرخ های وانت نرفتم و پشت سرم خودروی دیگری تردد نمی کرد.



** نقل خاطره آن شب از زبان حسن

حسن بعدها گفت، در آن تاریکی شب متوجه پرتاب تو به بیرون و حرکت خودرو بدون راننده نشدم و وقتی متوجه انحراف وانت به سمت راست شدم بدون آنکه بفهمم در خودرو تنها هستم، فریاد زدم، عادل خودرو در حال منحرف شدن است، مواظب باش.

وقتی عکس العملی از تو ندیدم، تازه متوجه عدم حضورت شدم و چون رانندگی نمی دانستم نتوانستم خودرو را نگهدارم.

فقط فرمان را در دست گرفتم و به سمت راست جاده هدایت کردم، خودرو پس از برخورد با یک درخت متوقف شد.

وقتی از خودرو پیاده شدم، در تاریکی شب به دنبالت گشتم و مرتب صدایت کردم که ناگهان متوجه شدم بیهوش در وسط جاده افتاده بودی.

وقتی به تو رسیدم، متوجه سر و صورت خونی و بی هوشی تو شدم و تلاش کردم به هوش آیی.



** مهره های کمرم جابجا شده بود

وقتی به هوش آمدم، کمرم به شدت درد می کرد، نفسم به سختی بالا می آمد و نمی توانستم حرف بزنم، حسن از اینکه زنده و زیر چرخ های وانت نرفته بودم، خوشحال شد.

او مرا کنار جاده برد تا با وسیله ای به بیمارستان برساند اما هر خودرویی از کنار ما عبور می کرد، از ترس توقف نمی کرد و این مساله حسن را آزار می داد.

ناگهان اسلحه خود را از خودرو برداشت و منتظر عبور خودرویی شد و وقتی یک دستگاه خودرو به نزدیک ما رسید، او با شلیک چند تیر هوایی و پس از آن با فریاد «مجروح دارم، می خواهم او را به بیمارستان برسانم و ایرانی هستم» خودرو یی را متوقف کرد.

چند نفر با کشیدن گلن گدن اسلحه خود به طرف ما آمدند و به حسن گفتند، کار خطرناکی کردی زیرا ما قصد داشتیم پاسخ تیراندازی شما را بدهیم.

حسن گفت: ناچار بودم، نگاه کنید این دوستم از ماشین پرت شده و ماجرا را برای آنها تعریف کرد.

حسن پس از تحویل من به آنها به مقر بازگشت.

آنها هم مرا به بیمارستان طالقانی آبادان بردند و در آنجا بستری شدم.

پس از آنکه پزشک مرا معاینه کرد دستور اعزام من به شهر دیگر را داد در حالیکه من اصرار داشتم، مرخص شوم اما او گفت مهره های کمرم جابجا شده و باید برای درمان به جایی دیگر اعزام شوم.

به پرشک گفتم اگر مرا مرخص نکنی بدون اجازه از بیمارستان خارج می شوم او که پا فشاری مرا دید، اجازه مرخصی داد و من با همان لباس بیمارستان لنگ لنگان با یک خودروی کرایه ای خود را به مقر سپاه در خرمشهر رساندم.

*ایرنا
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار