مي توانيد احساس يک پدر را زماني که با آن وضعيت دهشتناک دخترش را در يکي از ميادين شهر پيدا مي کند، درک کنيد. فقط خدا مي داند چه به روزم آورده ايد، حالا هم تنها خواسته ام از دستگاه عدالت اين است که شما را چند ساعت بر بالاي دار آويزان نگه دارند تا عبرتي براي شيطان صفتاني مانند خودتان شويد! دختر دانشجو وقتي با گشودن عقده هايش کمي آرام گرفت گفت: نمي توانم از آن روز سخني بر زبان بياورم حتي از بيان آن هم ترس دارم. آن شب وقتي سوار خودرو شدم جواني که در صندلي عقب نشسته بود با شنيدن جمله "چقدر هوا سرد است" که از سوي راننده بيان شد، ناگهان سرو بدنم را به زير صندلي فرو برد، نااميدانه تلاش مي کردم تا با پاهايم به شيشه خودرو ضربه بزنم شايد کسي اين صحنه را ببيند اما مشت و لگدي بود که بر پيکرم فرود مي آمد هرچه بيشتر مقاومت مي کردم بيشتر کتک مي خوردم.
آن ها مرا تهديد به قتل مي کردند که يک لحظه زنگ گوشي تلفنم به صدا درآمد، خواستم گوشي را بيرون بياورم که آن ها گوشي ام را گرفتند و سيم کارتش را خارج کردند. دستمال کهنه اي را به دهانم فشار دادند نمي توانستم حرکتي انجام بدهم حدود 40 دقيقه بعد احساس کردم وارد جاده اي خاکي شدند و بعد از آن که چند ساعت مرا مورد آزار قرار دادند در نيمه هاي شب به مشهد بازگرداندند و رهايم کردند... قرباني ديگر هم حال و روز مناسبي نداشت اما از اين که با تلاش پليس و دستورات ويژه دادستان مشهد، گرگ هاي زرد را گرفتار در چنگ عدالت مي ديد، خوشحال بود ، مي گفت: دوست دارم لحظه اعدام آن ها را ببينم تا از وحشتم کاسته شود! کاش قانون اجازه مي داد حتي خودروي آن ها را نيز در مرکز شهر به آتش مي کشيدند... آن روز من از شدت ترس به موجودي "يخ زده" تبديل شده بودم گيج بودم فقط به خاطر دارم که با مشت به شيشه خودرو مي کوبيدم و مشت هاي محکم آنان را بر نقاط مختلف بدنم احساس مي کردم.
اشک مي ريختم، التماس مي کردم آن ها را به حضرت علي اصغر(ع) قسم دادم اما فايده اي نداشت، فقط به خدا توکل مي کردم اميدي به زنده ماندن نداشتم، آخرين نمازم را زير ضربات مشت ولگد به جا آوردم سرگيجه عجيبي گرفته بودم و تنها صداي تهديد آن ها را مي شنيدم که «حرف نزن سرت را مي بريم!» ضربات وحشتناکي را با لگد و زانو بر پيکرم مي زدند و من فقط دعا مي کردم، دهانم بوي خون مي داد احساس سرماي عجيبي داشتم تمام بدنم مي لرزيد که مرا پس از چند ساعت آزار و اذيت در ميدان تلويزيون انداختند.
تلفن همراهم زنگ مي خورد از عابري پرسيدم اينجا کجاست؟ او که حيران مرا نگاه مي کرد گفت: اينجا ميدان تلويزيون است!پاسخ تلفن را دادم، مادرم بود. دقايقي بعد پدرم هراسان خودش را به من رساند، اما از ديدن آن صحنه شرمگين، فقط نگاهم مي کرد مي دانستم چه آتشي در دلش برپاست، اما او پدر بود و بغضش در گلو ماند... از آن شب تا امروز استرس شديدي دارم تمام بدنم يخ مي شود و از تنهايي هراس دارم، اما اميدوارم که دستگاه قضايي اين حيوانات کثيف را به سزاي اعمالشان برساند. دانشجوي 19ساله ديگري که طعمه گرگ هاي زرد شده بود در حالي که اشک هايش را پاک مي کرد گفت: هيچ گاه فکر نمي کردم روزي اين انسان نما ها را گرفتار در چنگ قانون ببينم، اما امروز اگرچه همه هستي ام را از دست داده ام خوشحالم که آن ها به مجازات خودشان در اين دنيا خواهند رسيد و ادامه داد: آنها با نام هاي مستعار يکديگر را صدا مي کردند.
وقتي احساس کردم آن ها قصد اذيت مرا دارند گفتم نگه داريد من پياده مي شوم اما وقتي راننده گفت: چقدر هوا سرد است! ناگهان جواني که در صندلي عقب نشسته بود سيلي به صورتم زد و سرم را به زير صندلي کشيد مقاومت مي کردم که بتوانم فرار کنم ولي راننده گفت: چاقو را به پهلويش فرو کن تا بداند با کسي شوخي نداريم! دهانم را گرفته بودند نمي توانستم نفس بکشم از شدت وحشت حتي نمي توانستم جيغ بزنم، خيلي کتکم زدند تا به بيراهه اي در جاده رسيدند.
در تاريکي شب تنها اميدم به خدا بود و التماس مي کردم که زندگي ام را سياه نکنند، اما آن ها عينکم را هم شکستند مي گفتم شما را قسم مي دهم نگذاريد زندگي ام به تباهي کشيده شود. آينده ام نابود مي شود هرچه بخواهيد مي دهم فقط رهايم کنيد و ديگر با آخرين ضربه مشت چيزي نفهميدم... حدود ساعت يک بامداد بود که مرا در شهر رها کردند و گفتند که بايد خلاف جهت خودروي آنها حرکت کنم، اما من چيزي نمي فهميدم به سختي خودم را به منزل رساندم نمي دانم مادرم با ديدن آن وضعيت چه حالي داشت اگرچه از آن شب تاکنون کابوس هاي وحشتناک مي بينم و فرياد کنان از خواب بيدار مي شوم و ...
۲ جوان شيطان صفت که با استفاده از يک
دستگاه تاکسي زرد رنگ برون شهري، دختران جوان را به جاده فريمان مي کشاندند
و آنان را مورد آزار و اذيت هاي به عنف قرار مي دادند با تلاش کارآگاهان
اداره جنايي پليس آگاهي خراسان رضوي و صدور دستوراتي از سوي قاضي سيدجواد
حسيني هفدهم آذر گذشته در چنگ قانون گرفتار شدند. اين دو که به گرگ هاي زرد
معروف شدند اولين طعمه خود را نوزدهم آبان گذشته در مشهد ربودند که
بلافاصله پس از اعلام گزارش يکي از طعمه ها، دادستان مشهد با صدور دستورات
ويژه اي از کارآگاهان پليس خواست تا با بسيج کامل امکانات، اين پرونده را
با جديت دنبال کنند. پس از دستور دادستان و با نظارت سرهنگ بيدمشکي رئيس
پليس آگاهي خراسان رضوي گروهي از کارآگاهان زبده اداره جنايي مامور رسيدگي
به اين پرونده شدند. آنان با کسب دستور از «قاضي حسيني» موفق شدند در مدت
کوتاهي عاملان آزار و اذيت دختران را که به گرگ هاي زرد معروف شدند دستگير
کنند و به پنجه عدالت بسپارند.
*خراسان