شهدای ایران shohadayeiran.com

شهدای ایران: وبلاگ سیب سرخ نوشت: صبح زود برای شرکت در مراسم عزاداری عاشورا راهی مسجد دانشگاه تهران شدم، حاج آقا پناهیان منبر رفت، حاج سعید حدادیان هم مداحی می‎کرد، نزدیکی‎های ظهر بود که از مسجد خارج شدم تا برای نماز ظهر وضو بگیرم، چند دقیقه بعد که برگشتم دیدم جمعیت انگار که از چیزی فرار کند، باعجله و هراسان از مسجد بیرون می‎آید! خدایی یه لحظه فکر کردم داخل مسجد بمب گذاشته  است!

جلو یه بنده خدا را گرفتم و پرسیدم چه خبر شده؟ چرا ملت از مسجد فرار می‎کنند؟ گفت با حاج سعید تماس گرفتند و گفتند سبزها ریخته‎اند توی خیابان هیأت‎ها و مغازه‎ها را آتش می‎زنند و همه چیز را درب و داغان می‎کنند، گفته بودند ملت را به خیابان‎ها بکشانند بلکه آشوبگران میدان را خالی کنند.

ظهر عاشورا بود، نماز نخوانده از دانشگاه بیرون زدیم، چند دسته شدیم و هر دسته به طرفی رفت، از خیابان قدس بالا رفتیم، بعد بلوار کشاورز و میدان ولیعصر(عج)، به ولیعصر که رسیدیم یادمان آمد نماز نخوانده‎ایم، (آن روزها هنوز میدان ولیعصر سر جایش بود و عملیات مترو به آنجا نرسیده بود) همان‎جا در پناه برادران بسیج و نیروی انتظامی چند نفری به نماز ایستادیم، راستی‎ راستی که نماز خوف بود.

از یک طرف صدای هلهله و شعارهای هنجارشکنانه سبزها به گوش می‎رسید، و از طرفی شعارهای انقلابی بچه‎های خودمان، هر از گاهی هم صدای تیر هوایی شنیده می‎شد.

دوباره به راه افتادیم به سمت کریمخان و هفت تیر، نرده‎های سبز وسط خیابان را شکسته بودند، چندتایی موتور آتش زده بودند، از فاصله‎های دور دودهای به هوا برخاسته را می‎شد دید، سنگ‎های یک ساختمان نیمه‎کاره کنار خیابان را شکسته بودند و کف خیابان ریخته بودند، بچه‎ها که می‎رسیدند سبزهای حقیر ترسو فرار می‎کردند و در کوچه پس کوچه‎ها پناه می‎گرفتند و از همانجا سوت و کف می‎زدند! از خانه‎های لب خیابان به سمت ما سنگ پرتاب می‎کردند.

هر از گاهی دسته‎هایی را می‎دیدیم که آنها هم مثل ما از محل‎های گوناگون راه افتاده بودند برای از میدان به در کردن یزیدیان این زمان، به هم که می‎رسیدم اصلاً انگار نه انگار که قبلاً یکدیگر را نمی‎شناختیم، چنان خوشحال می‎شدیم و برای هم آغوش می‎گشودیم که اگر کسی نمی‎دانست می‎پنداشت دوستان دیرین بوده‎ایم که پس از فراقی طولانی حالا به هم می‎رسیدیم. البته این پندار پر بیراه هم نبود، مگر نه اینکه هیچ پیوندی عمیق‎تر از پیوند ایمانی و اعتقادی نیست، پس می‎شود به آنانی که با ایشان در یک سنگر اعتقادی هستیم و به یک آرمان تعلق خاطر داریم و برای ارزش‎های مشترکی مبارزه می‎کنیم بیشتر عشق بورزیم تا آنانی که چه بسا با ایشان پیوندهای خونی و نسبی و سببی هم داریم، اما دل‎ها  به‎غایت از هم دور است.

آن روز عاشورا واقعاً عاشورا بود! اصلا مگر نه اینکه «کل یومٍ عاشورا و کل ارضٍ کربلا» پس دور از ذهن نیست که هر روز و در گوشه‎ای از این عالم دوباره حرامیان به خیمه عزای أباعبدالله یورش بیاورند و کربلا به پا کنند!

بعد از تاراندن عروسک‎های خیمه‎شب‎بازی شیطان آمریکا و اسرائیل و انگلیس دوباره از میدان هفت‎تیر به سمت دانشگاه برگشتیم، گمانم ساعت از 3 گذشته بود که به دانشگاه رسیدیم، یعنی رفت و برگشتمان 3 ساعتی طول کشیده بود، اما واقعاً حال و هوای دیگری داشتیم.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار