در مراسمی که خانواده های شهدا حضور داشته باشند و مداحی برای شهدا هم باشد همه غم بزرگ و دلتنگی عجیبی رو احساس می کنند.
مداحی ابوالفضل نوفرستی با این شعر شروع شد " دلم گرفته بازم چشام بارونیه، وای وای وای، خبر آوردن بازم تو شهر مهمونیه، وای وای وای، شهید گمنام سلام خوش اومدی مسافر من، خسته نباشی پهلوون، شهید گمنام سلام پرستوی مهاجر من، صفا دادی به شهرمون" که به دل همه نشست و ناله ها را بلند و اشک ها را جاری کرد و همه را با خودش به یاد دوران دفاع مقدس و ایثار و از خودگذشتگی جوانان این سرزمین برد.
در همین لحظه هم دو شهید گمنام وارد مجلس شدند، فضای مراسم عوض شد؛ همه حاضران به استقبال آنها رفتند و گل هایی را به تابوت های شهدا تقدیم کردند.
امروز افراد زیادی به استقبال این شهدا رفتند اما این شهدا چقدر غریب وارد مجلس شدند، چقدر فضای دلتنگی بود؛ همه آمده بودند اما صحنه از حضور مادرشان خالی بود؛ همه اشک ریختند اما ناله و اشک مادر چیز دیگری است.
چقدرغریبانه و مظلومانه است که این شهدا بدون استقبال مادرشان وارد می شوند و بدون وداع با مادرشان هم به خاک سپرده می شوند؛ امروز مادر این شهید گمنام چه حس و حالی خواهد داشت؟ حتما دلشوره عجیبی در دلش است که فقط خودش و شهیدش آن را درک می کنند؛ اگر چه که این شهدا و خانواده هایشان آنقدر از خود گذشته هستند که بدون هیچ منتی جانشان را برای عزت این نظام و ملت فدا کردند و هم اکنون هم با گمنامی تمام به خاک سپرده می شوند.
اما آیا تا به حال من و شما برای قدردانی از شهدا به خصوص شهدای مظلوم گمنام چه کرده ایم؟ آیا اکنون که به استقبالشان رفتیم دوباره هم در گلزار شهدا سری به آنها خواهیم زد؟ یا نه اینکه این شهدا غریب و بی کس هستند و ما باید برایشان مادر، خواهر و برادر و خانواده باشیم؟
امیدوارم این دیدار و وداع با شهدای گمنامی که حق بزرگی بر گردن ما دارند آخرین دیدار نباشد چرا که هر لحظه که اراده کنیم آنها پذیرای ما هستند و همیشه برای ما وقت دارند و قطعا همین دیدارهای هر از چندگاه سبب می شود به خود آییم و نسبت به انجام و ادامه اصول و آرمان های شهدا حساس تر باشیم.
*بسیج