شهدای ایران shohadayeiran.com

پولي که از سرقت هاي خرد به دست مي آوردم برايم کافي نبود، تا اين که تصميم گرفتم با دستبرد به يک طلافروشي، پول هنگفتي به دست بياورم و بدين ترتيب در کنار دختري که با او در خيابان دوست شده بودم تا پايان عمر در رفاه زندگي کنم اما ...
شهدای ایران:اين ها بخشي از اظهارات جوان 22 ساله اي است که به اتهام دستبرد مسلحانه به يک طلافروشي توسط کارآگاهان اداره جنايي پليس آگاهي خراسان رضوي دستگير شده بود. او که خود را طراح اصلي سرقت مسلحانه مي ناميد به بيان ماجراي زندگي اش پرداخت و گفت: اگرچه همواره خودم را باهوش تر از ديگر همسالانم مي دانستم اما بيشتر از سوم راهنمايي درس نخواندم و از همان زمان ترک تحصيل کردم اين در حالي بود که پدرم ورشکست شده بود و مادرم مخارج زندگي ما را تامين مي کرد. طولي نکشيد که به سرقت هاي خرد روي آوردم؛ چرا که در همين اثنا با دختري در خيابان آشنا شده بودم و مي خواستم براي او هدايايي بخرم. روزها به سرعت سپري مي شد و من همچنان به خلافکاري هايم ادامه مي دادم حتي تحمل چند روز زندگي در پادگان را هم نداشتم و چند بار از خدمت سربازي فرار کردم تصميم گرفته بودم با يک سرقت بزرگ سرمايه هنگفتي را به دست آورم تا زندگي مرفهي را تجربه کنم. همه اين ها در شرايطي بود که خواهرم نيز از همسرش جدا شده بود و با فرزند 13ساله اش مجردي زندگي مي کرد. بارها نقشه سرقت از يک طلافروشي را مرور کردم. همه اطلاعات را درباره طلافروشي مذکور جمع آوري کرده بودم به همين منظور هم يک اسلحه وينچستر خريدم و آن را در خانه خواهرم پنهان کردم ابتدا ماجراي سرقت مسلحانه را با چند نفر از دوستانم در ميان گذاشتم، اما آن ها قبول نکردند تا اين که "ع" حاضر شد با من همکاري کند او هم که در يک تاکسي تلفني کار مي کرد با دختري در خيابان دوست شده بود و مي خواست نزد خانواده آن دختر خود را پولدار جلوه دهد. طبق نقشه قبلي ابتدا خودرويي را در مشهد زورگيري کرديم و سپس با همکاري خواهرزاده 13ساله ام به طلافروشي دستبرد زديم اگرچه مقدار زيادي طلا را سرقت کرديم، اما در اين ميان طي درگيري مسلحانه اي که با حضور نيروهاي انتظامي در محل سرقت رخ داد 3 نفر را با شليک گلوله مجروح کرديم پس از آن هم من طلاها را داخل پيت حلبي روغن نباتي گذاشتم و در يک باغ زير خاک پنهان کردم. سپس در دوره هاي طلاسازي ثبت نام کردم تا بعدها بتوانم به راحتي آن ها را ذوب کنم و طلاهاي ديگري بسازم البته مقدار کمي از آن ها را به دوست دخترم داده بودم. هر شب نقشه جديدي براي ثروتمندشدن مي کشيدم و در روياهاي خودم غرق بودم که ناگهان کارآگاهان پليس آگاهي دستبندهاي فلزي را بر دستانم حلقه زدند حالا هم نه تنها در کارنامه گذشته ام جز سياهي و تباهي چيزي وجود ندارد بلکه مسير تاريک آينده ام به طناب دار گره مي خورد اما اي کاش ...

ماجراي واقعي با همکاري پليس آگاهي خراسان رضوي


*خراسان


نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار