شهدای ایران shohadayeiran.com

پایگاه اطلاع رسانی آقای هاشمی رفسنجانی در حاشیه نگاری از دیدار شورای مرکزی بازشناسی نهضت جنگل با رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام نوشت:
به گزارش شهدای ایران،یکی از میهمانان، از هاشمی به عنوان "امین تاریخ " نام می برد. تاریخ نگاری که اگر نبود خاطراتش، شاید امروز تاریخ دیگری درباره انقلاب نوشته بودند!. می گوید مظلومیت هاشمی از همین جا شروع می شود. "هاشمی" امروز سنگر اصلی مبارزه با تاریخ سازی جعلی انقلاب است. آنهم به دست انقلابی های تقلبی. درست شبیه آنچه بر سر میرزای گیلانی آمد که اوّل بدنامش کردند. بعد منزوی و در نهایت به خاکش انداختند.

امروز 17 آذر 93 است. یک روز آفتابی و سرد. قرار است اعضای شورای مرکزی بازشناسی نهضت جنگل با آقای هاشمی دیدار کنند. دیداری از جنس تاریخ. از در مجمع به سرعت می گذرم و به جلسه می رسم. میهمانان مشغول گفتگو هستند. در گوشه ای از جلسه جایی پیدا می کنم و می نشینم. گفتگوی جالبی میان مهمانان در جریان است.

آقای هاشمی هنوز نیامده، بحث جالبی درگرفته. بحث ولایتیون زمان شاه است. همانها که امروز هنوز حسرت همان ولایت را می کشند. "ولایتی"، که مردم در آن نه جایگاهی دارند و نه لیاقتی. سیاهی لشگرهایی هستند که فقط باید اطاعت کنند و بس.

عنوان «ولایت» برای اینها به فرموده امام(س) فقط وسیله کسب است. کسب سهم لازم از قدرت حاکم. امام، پرچم ولایت فقیه را مقابل همین ولایتیون علم کردند. «ولایتی» که  هم تفسیرش مردمی شد و هم مرجع نظارتش مجلس خبرگان قرار گرفت. آقای هاشمی سالهاست فریاد می زند که: «ولایتیون شاه هنوز فعالند». برای آنکه «ولایت فقیه» در حصر متحجران نرود. برای آنکه وسیله تکسب و تعیش آنها نشود. برای اینکه "ولایت فقیه" را از مردم جدا نکنند، هاشمی امروز مقابل همان مارهای خوش خطی ایستاده که خون به دل امام کردند. آقای هاشمی امروز وقتی می گوید «برای ریاست خبرگان می آیم» از برای مقابله با همین جریان است. جریانی که مردم را اصلاً به رسمیت نمی شناسد. مردم در تفکر این جریان نه لیاقت «ولی فقیه» را دارند و نه حق تعیین سرنوشت خود را در انتخابات. هاشمی مقابل اینها تمام قد ایستاده است. در کنار امام و رهبری. تا هم "میزان"، رأی ملّت است، باقی باشد و هم «حق النّاس» معیار هر انتخاباتی بماند.

صدای صلوات میهمانان می آید. آقای هاشمی وارد می شود. قامت آیت الله را برافراشته‌تر از همیشه می‌‌بینم. با صورتی گلگون و خندان. رسم دیرین هاشمی همین است. غم هایش را برای خود نگه می‌دارد و لبخندش را برای دیگران. ولی فقط خدا می داند که چه زخم هایی بر دل هاشمی است. هم از کین متحجران و هم از نمک نشناسی برخی دوستان. همانها که سالهاست که از هاشمی یا نردبان ترقی می سازند و یا سپر بلاها. عافیتشان هم که جور می شود، خیلی زود فراموش می کنند کرامتش را. برخی اوقات از این همه کرامت یکطرفه آیت الله دلگیر می شوم. ولی تا لبخند هاشمی را می بینم، می فهمم چقدر راضی است بر این مظلومیت خودخواسته.

این چه استغناست یا رب، وین چه قادر حکمت است
  کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست

میهمانان که شروع به سخن می کنند، هم از میرزا کوچک خان می گویند و هم از هاشمی. از میرزا کوچک خان و مظلومیت و تقاص ظلم روسها به او می گویند. از حرفهایی که میرزا کوچک به ناروا شنید و دم نزد. از فروپاشی شوروی هم می گویند که پاسخ تاریخ بود به خنجرهای از پشت روسها. به مرد مبارزه و مصلحت جنگل.

میهمانی، از هاشمی به عنوان امین تاریخ نام می برد. تاریخ نگاری که اگر نبود خاطراتش، شاید امروز تاریخ دیگری درباره انقلاب نوشته بودند!. می گوید مظلومیت هاشمی از همین جا شروع می شود. "هاشمی" امروز سنگر اصلی مبارزه با تاریخ سازی جعلی انقلاب است. آنهم به دست انقلابی های تقلبی. درست شبیه آنچه بر سر میرزای گیلانی آمد که اوّل بدنامش کردند. بعد منزوی و در نهایت به خاکش انداختند.  شیوه انقلابی های تقلبی در طول تاریخ همواره یکی بوده. در اوج مبارزه گوشه گیرند. در زمان پیروزی می شوند رفیق قافله و بعد هم مدعی مالکیت!. تکرار تاریخ درست در همین جاهاست. عبرت تاریخ هم همینطور. تکرار تاریخ تکرار مظلومیتهاست. عبرت تاریخ هم سرنوشت ظالم هاست. روحانی و غیر روحانی هم نمی شناسد!

صحبتهای میهمانان را به اشاره ای نوشتم و گذشتم. "العاقل یکفیه الاشاره". نوبت سخنان آقای هاشمی می رسد. باب شوخی را همان اول کار باز می کند. شوخی جالبی می کند با حرف یکی از میهمانان که بعد از صحبت با لهجه شیرین گیلگی به آقای هاشمی اظهار محبت کرده و خودش گفت: با لهجه شیرین گیلگی که آیت‌الله با لبخند می‌گوید: فکر نکنم لهجه گیلکی تو آنقدرها هم که تعریف کردی، شیرین باشد! صدای خنده و دست زدن میهمانان، سالن را پر می کند. یکنفر شمالی هم  که بغل دست من نشسته، می گوید: خداروشکر، دامادهای آقای هاشمی هر دو گیلانی اند!

آقای هاشمی بعد از این شوخی کوتاه، سریع سراغ اصل مطلب می رود. سراغ عبرت تاریخ. سراغ مظلومیت آنانکه پای مصلحت اسلام و ایران، جان داده اند. از امیرکبیر فراهانی و میرزای گیلانی تا رئیسعلی تنگستانی. سردمداران حرّیت و آزادیخواهی اسلامی. هاشمی اینها را مصداق اسلام پویا می‌داند. اسلامی که قلّه آن را امام راحل در جمهوری اسلامی بنا نهاد. نظامی اسلامی، که هم خون مدرّس در رگهای آن جاری شد و هم خون میرزا کوچک جنگلی و امیرکبیر.

جمهوری اسلامی حاصل دهها سال مجاهدتهای چنین بزرگانی بود که ایرانی می خواستند آباد و آزاد و متّکی بر آرای مردم. "با مردمی که اسلام در گوشت و پوست و خون آنهاست". البته اسلامی که عالمان آزاد اندیش، منادی آن باشند، همان اسلامی که مقبولیتش را از مردم می گیرد. نه اسلامی که بعضی‌ها در منبر و روضه و مداحی‌اش یکبار هم نام مردم را نمی برند. مبنای اسلام برای امام و امثال مدرّس، میرزا کوچک جنگلی  و امیرکبیر جملگی در یک کلمه خلاصه می شود: «حق النّاس». حقی که خداوند حرمتش را حتی بر جزای حق خویش هم مقدم می داند.

آقای هاشمی تعبیر عجیبی هم درباره میرزا کوچک خان بکار می برد. از تنهایی رسانه ای اش. از اینترنت و ماهواره ای که در زمان او نبود و امروز هست. از اینکه انتشار حرفهای آزادیخواهانه امروز چقدر آسانتر از آن روزهاست. مخالفان اینترنت و ماهواره از همین می ترسند. وگرنه اسلام، نه تنها هراسی از آزادی بیان ندارد، بلکه مشوق آن نیز هست. شنیدن تمام سخنان و پذیرش بهترین آنها، حکم صریح قرآن است. آقای هاشمی اینها را می گوید تا همه بدانند. عصر امروز عصر بستن اینترنت و شبکه های اجتماعی نیست. عصر جمع کردن ماهواره نیست. عصر کر و کور خواستن مردم نیست. در یک کلمه عصر بقای حکومتها به روش های امنیتی نیست. امروز عصر آگاهی است. عصر تحقق وعده قرآن. "وَکَذلِکَ جَعَلناکُم اُمَّةَّوَسَطًا لَّتَکُونُوا شُهَداء عَلَی النّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیکُم شَهِیدًا".

آقای هاشمی حرف آخر خود را خیلی صریح می زند. از اینکه چشم امید دشمنان ملّت به حضور تندروهاست، برای چپاول و به یغما بردن منافع ملّی. درست مثل اتفاقی که در دولت قبل می افتاد که هم چوب حراج بر تاریخ انقلاب زدند و هم بر منافع ملّی. همان دولتی که فسادهای عیانش نه تنها نادیده گرفته می شد، بلکه بابتش تعریف هم می شنید!. آقای هاشمی این را برای ناامیدی مردم نمی‌گوید. برای عبرت تندروها می گوید. برای آنها که خواب بازگشت می ببینند. تا بدانند راهی برای بازگشت به گذشته نیست. چرا که «هیچ‌کسی را دیگر توان مقابله با خواست جوانان آگاه نیست».

هاشمی این را می گوید تا همه بدانند امروزاکثریت ملّت، اعتدال می خواهد، تعامل با دنیا می خواهد، پیشرفت اقتصادی می خواهد، خشک مقدسی نمی خواهند. شعار نمی خواهند، افراطی گری نمی خواهند. این راه بی بازگشت یک ملّت است. چه اقلیتی تندرو بپذیرد یا نپذیرد. هاشمی خوب می‌داندعصر امروز، عصر بیداری است، عصر بیداری اعتدال.
روایت مصلحت همچنان باقی است....


نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار