کاپون سال 1919 از نیویورک به شیکاگو آمد تا با دوست قدیمیاش، توریو کار کند. همان توریو که توانسته بود با جار و جنجال یک رقیب زورگو و باجگیر را از میدان به در کند و قاپ کولوسیمو را بدزدد. بعدش هم شده بود دست راست رئیس.
به گزارش شهدای ایران؛ همین که اسلحه در دستهای قاتل دو بار به صدا درآمد، سوزن گرامافون از روی صفحه جیرجیری کرد و کنار افتاد. سکوت راهرو رستوران را فرا گرفت و صاحب رستوران نقش بر زمین شد. خون آرامآرام روی کفپوش براق راهرو لغزید.جاکومو کولوسیمو معروف به «جیم گنده» که بر اثر این اتفاق از دار دنیا رفت، چند وقت پیش از آن، همسرش را ترک کرده و رفته بود دنبال طلاق.
بعدش هم از شهر فرار کرده بود تا با یک دختر 19 ساله، ازدواج کند. ویکتوریا مورسکو، زن سابق جیم گنده با یکی از برادرهایش مظنون شماره یک این جنایت شناخته شدند. اما پلیس به خوبی میدانست که باید سری هم به دو همکار کولوسیمو بزند.
یکیشان جانی توریو بود و آن یکی، وردستاش آلفونسو کاپون؛ همان که سه جای زخم روی چانهاش بود و موقع خندیدن کج و کوله میشد.
«جیم گنده و من مثل دو تا برادر بودیم.» این را توریو به پلیس گفت و کاپون ادامه داد: «آقای کولوسیمو و من هر دویمان عاشق اپرا بودیم.» بعد هم اضافه کرد: «او مرد آقایی بود.» قتل کولوسیمو که در روز 11 ماه مه سال 1920 اتفاق افتاد، هنوز پروندهاش بسته نشده.
شاید اداره پلیس دوست داشت این جنایت همانطورباقی بماند. تقریبا بیش از یک دهه بود که کولوسیمو، شیکاگو را با حسابهای کلان و ارعاب و تهدید توی چنگاش داشت. او این کار را با کمک زنش و اداره صد تا خانه بدنام انجام می داد.
کولوسیمو از بیشتر قمارخانههای غیرقانونی شهر، اخاذی میکرد و باج سبیل میگرفت. همه جای شهر پول ریخته بود، از حقوق بخور و نمیر پلیسهای گوشه و کنار خیابان تا حساب بانکی چاق و چله شهردار خائن شهر، ویلیام هیل تامپسون که به «بیل گنده» معروف بود.
شیکاگو شهر بیدر و پیکری بود و فقط به خاطر صنایع سنگین و کارگرهای ارزان بود که یک دفعه در سالهای 1920 تکانی خورد. شیکاگو در غرب وحشی یک شهر چند مرزی بود که توی خیابانهایش به جای اسب، ماشینهای فورد مدل T که بدنهاش پر از جای گلوله بود، رفتوآمد میکرد.رابرت سنت جان که یک خبرنگار محلی بود یک بار نوشته بود: «یک شهر خشن و پر از سروصدا، یک شهر عوضی و بیرحم، پر از افادههای بیخود. اینجا آدم حوصلهاش از آنهایی که محجوبند سر میرود.»
کاپون در شیکاگو
کاپون سال 1919 از نیویورک به شیکاگو آمد تا با دوست قدیمیاش، توریو کار کند. همان توریو که توانسته بود با جار و جنجال یک رقیب زورگو و باجگیر را از میدان به در کند و قاپ کولوسیمو را بدزدد. بعدش هم شده بود دست راست رئیس.کاپون خیلی زود فهمید شهرت دهانپرکنی که داشت چیزکم اهمیتی است. همان اول دید که چطوری کولوسیمو دنیای زیرزمینی شیکاگو را توی چنگاش گرفته.قمارخانههایی بودند که به جیم گنده باج سبیل نمیدادند. اما یکهو مورد هجوم پلیس قرار میگرفتند. از آن بدتر سر زدنهای کاپون به این جور جاها بود که بدش نمیآمد چند تا دست و پا بشکند و با ضربه چوب بیسبالش یکی دو تا میز قمار را درب و داغان کند.توریو و کاپون فهمیدند شیکاگو جان میدهد برای خلافهای بزرگ. تنها چیزی که سر راهشان بود فقط و فقط رئیسشان بود.
ممنوعیتی که کاپون را خوشبخت کرد
در ژانویه 1920 با اجرای متمم اصل هجدهم قانون اساسی آمریکا، یکهو ورق برگشت. این قانون که به قانون ممنوعیت معروف شد؛ هرگونه تولید، حملونقل و فروش مشروبات الکلی را ممنوع اعلام میکرد، اما در مورد مصرف الکل حرفی در میان نبود.
این ممنوعیت یعنی بخش بزرگی از مردم یک دفعه میشدند مشتری. توریو و کاپون متوجه شدند این یک بازار درست و حسابی است که حتی درآمد و باجگیری به گردش هم نمیرسد، اما فقط یک اشکال وجود داشت.
آن هم کولوسیمو بود که اصلا حالیاش نبود. اگر کولوسیمو کنار گذاشته میشد، جانی توریو که به «روباه» معروف بود، میشد رئیس تشکیلات شیکاگو، آلکاپون هم پشتاش بود.
کاپون - البته با اجازه یواشکی توریو- برای باز کردن کارخانههای مشروبسازی که با قانون ممنوعیت بسته شده بودند، روانه شد تا یک شبکه توزیع و فروش مشروبات را با کمک برادرهایش، رالف و فرانک راه بیندازد.
کاپون میگفت: «هیچکس این قانون را دوست ندارد. نصف بیشتر این شهر با این قانون مخالفاند. یک نفر باید برای مردم یک چیزهایی فراهم کند.آن یک نفر چرا من نباشم؟» رالف شد همهکاره یکی از تشکیلات قانونی شهر؛ یک کارخانه تولید نوشابههای غیرالکلی که لقب «آقای بطری» را برایش به دنبال داشت. عوضاش فرانک معروف شد به بیرحم، که حتی روی یکی از قاتلهای آن زمان، به نام«الز» را سفید کرد. گفته میشد الز بیش از 300 نفر را کشته بود.
سیسرو، پایتخت جدید خلافکارها
طی این سالها باجگیری زیر نظر جانی توریو انجام میشد، اما این را همه میدانستند که آل کاپون سلطان این کار است. توریو هم در سال 1923 بدجوری تاوان آن را پس داد.
سالی که شهردار آدمفروش، تامپسون کنار گذاشته شد، ویلیام امت دور که دموکرات بود برنده انتخابات شهرداری شد و قول داد دارودسته گانگسترها را تارومار کند. توریو هم از کاپون خواست زود بروند به سیسرو - یکی از شهرهای بزرگ دور و بر شیکاگو- تا دست شهردار به آنها نرسد.
توریو و کاپون برای خودشان یک امپراتوری راه انداخته بودند و سفت و سخت مثل کولوسیمو ادارهاش میکردند. آنها با پول و تهدید حسابی توی سیسرو جولان میدادند.
طوری که کاپون انتخابات شهرداری را برای جوزف زد کلنا که طرفدار عوام بود، ردیف کرد؛ البته به یک شکل عجیب و غریب و ناجوانمردانه. شب قبل از انتخابات شهرداری سال 1924 فرانک کاپون به همراه تبهکاران دور و برش با شتاب خودشان را به دفتر نامزد دموکرات انتخابات سیسرو رساندند. با قنداق اسلحههایشان حسابی طرف را له و لورده کردند.
دفترش را به هم ریختند و به سقف آن شلیک کردند تا برای پیروزی فردایشان مقدمه شیرینی داشته باشند. با طلوع صبح سرد و گرفته اول آوریل، کاپون مثل اجل معلق وارد حوزه رایگیری شد و برگههای رایگیری مردم را قاپ زد تا ببیند آنها کی را انتخاب کردهاند.
با اعضای حزب دموکرات که خودشان را وسط انداخته بودند و پادرمیانی کرده بودند هم بدجوری باهاشان معامله شد. به پای یک کارگر حزب شلیک شد و بعد پرتش کردند توی یک زبالهدانی.
دوتای دیگر را توی خیابان با شلیک گلوله کشتند و گلوی یک نفر دیگر را بیخ تا بیخ بریدند. بالاخره یک قاضی از روی ناچاری با یک مشت پلیس خودش را به اداره پلیس رساند تا یک جوری دوباره نظم را برقرار کند.
باران گرفته بود و فرانک کاپون بیرون یک حوزه رایگیری قاتی یک درگیری مسلحانه شده بود. یک ماشین پلیس را که نزدیک میشد به رگبار بست و البته در نهایت مورد اصابت گلوله پلیس قرار گرفت. اما دیگر خیلی دیر شده بود، شهر شیکاگو در چنگ تشکیلات افتاده بود.
رگتایم و دیگر خلافکاران
مراسم خاکسپاری فرانک، مثل مراسم یک قهرمان جنگ برگزار شد. فقط 20هزار دلار تاج گل دور و بر تابوت نقرهای رنگ او به چشم میخورد و 150 ماشین تشریفات او را تشییع میکردند.
بهرغم خون و خونریزی افتضاحی که در سیسرو اتفاق افتاد، آل کاپون هنوز برای روزنامهها یک معما بود و اسمش آرامآرام بیرون اتاقهای تنگ و تاریک پاتوقها به گوش میرسید، جایی که آدمهای مشکوک معاملههای مشکوک انجام میدادند.
چند هفته پس از اینکه جسد فرانک نقش پیادهرو شد، یک سارق خردهپا به نام «جو هائرود »که بهش «رگتایم» میگفتند در یک رستوران بود که دو نفر وارد آنجا شدند. تازهواردها که به دور و برشان هیچ اعتنایی نداشتند، بعد از گفتن یک سلام دوستانه چهار تا سوراخ گنده توی سر و صورت آن مرد با شلیک گلوله درست کردند و دو تای دیگر هم به شانههایش زدند.
از هیچکس صدا درنیامد. هیچکس چیزی ندید، هیچکس آنها را تشخیص نداد. اما پلیس و روزنامهها به خوبی میدانستند کار، کار چه کسی است. برای اولین بار عکس کاپون به عنوان جانی، صفحه اول روزنامهها را پر کرد.
خیلی زود نام «اسکارفیس» - صورتزخمی- روی زبانها افتاد که به غرور کاپون برمیخورد. او هرگز اجازه نمیداد از سمت چپ صورتش عکس بگیرند، به همین خاطر شروع کرد به پراندن عکاسها. با این حال سروصدای او درباره تیتر روزنامهها دیگر فایدهای نداشت.
پایان اوبنیدن
باند ایرلندی - آمریکایی بخش شمالی که توسط دین اوبنیون اداره میشد و کنترل کارخانههای تولید نوشیدنی غیرمجاز بخش شمالی شیکاگو را به عهده داشت، خیلی سعی میکرد در برابر فشار توریو به زانو درنیاید.
قول و قرارها و آتشبسها کمکم رنگ باخته و از بین میرفتند؛ تا اینکه بالاخره کاسه صبر اوبنیون در روز 19 مه 1924 لبریز شد و سهم کارخانه خودش را به توریو واگذار کرد.
همین که این موضوع برملا شد، یک یورش به موقع پلیس به این دارودسته باعث شد که رئیس پنج هزار دلار جریمه شود و نه ماه به زندان بیفتد. در این باره کاپون با پوزخند گفته بود «دین حق داشت» این را وقتی گفته بود که همه تشکیلات توی چنگش بود و توریو توی زندان آب خنک میخورد و در ادامه گفته بود: «اما مثل هر کس دیگری یک روزی سرش را به باد میدهد.»
یک روز که اوبنیون در مغازه گلفروشی خودش داشت به گلهای داوودی میرسید؛ مایک گنا، جان اسکالیز، البرت انسلمی و فرنکی ییل ریختند توی مغازه. همین که اوبنیون با ییل دست میداد، اسکالیز و انسلمی دو تا گلوله به سینه و دو تای دیگر توی گلوی او شلیک کردند. جسد اوبنیون که کف مغازه افتاد یک گلوله دیگر توی کلهاش شلیک شد. این جوری باهاش معامله کردند.
کشتارولنتاین
جورج کلرنس مورن، معروف به «حشره»، باند بخش شمالی را صاحب شد و کینه این کار را به دل گرفت. آنها دفتر کارشان را از اسکوفیلدز به یک گاراژ منتقل کردند. گاراژی که محل کشتار معروف روز ولنتاین سال 1929 شد. این کشتار نتیجه پنج سال جنگ و خون و خونریزی بین تشکیلات شیکاگو و باند بخش شمالی بود.
توریو به محض اینکه از زندان آزاد شد، تصمیم گرفت کمتر آفتابی شود. چون با وجود کاپون که در راس قدرت بود، او کمتر مورد سوءظن قرار میگرفت. با این همه و با اینکه بسیار حقهباز و فریبکار بود، فکرش را هم نمیکرد که این جنگ خصوصی چطوری تمام میشود.
روز 24 ژانویه 1925 بعد از اینکه توریو از یک خرید روزانه به همراه زنش برمیگشت؛ صدای رگبار گلوله از یک کادیلاک آبیرنگ که یک گوشه کمین کرده بود، توی خیابان پیچید. بستهها و پاکتهای خرید کف پیادهرو ولو شدند. خونی که از بدن سوراخسوراخ جانی توریو بیرون میزد با چیزهایی که خریده بود قاطی شد و او کف پیادهرو به آسمان خیره شده بود.
جیغهای وحشتناک آنا توریو، زنش از دور به گوش میرسید. همین که مورن حشره بالای جسد او ایستاد و جلوی آفتاب زمستانی را گرفت، اسلحهاش را به طرف سر توریو نشانه رفت، ماشه را چکاند، اسلحه کلیکی کرد ولی گلولهای شلیک نشد و این جنایت نیمهکاره ماند.
کاپون به سرعت دست به کار شد و توریو تحت عمل جراحی قرار گرفت. کاپون کنار تختاش میخوابید. چند تا مرد از تشکیلات شیکاگو بیست و چهار ساعت آنجا نگهبانی میدادند، حتی پرستارهای آن بخش را زیر نظر داشتند و به بغل بغل دسته گلهایی که میآمد با بدگمانی و سوءظن نگاه میکردند.
بالاخره یک روز توریو به حرف آمد؛ «همهاش را به تو واگذار میکنم، آل.» در ادامه کاپون گفت: «به من! من کنار میکشم. توی فکر اروپا هستم.»
توریو در اروپا
توریو- روباه- بیسروصدا به ایتالیا رفت. کاپون دفتر و کار و بارش را به هتل لوکس لکسنیگتن در شیکاگو برد. طبقه چهار و پنج هتل را گرفت و مثل یک امپراتور برای خودش کیا و بیا راه انداخت و دور و برش را شلوغ کرد. در زیرزمین هتل یک محل مخفی درست کرد و یک راهپله مخفی دیگر پشت یکی از آینههای حمام در یکی از اتاقها ساخته بود.
یک شبکه تونلهای پیچ در پیچ نیز بخشی از امکانات فرار سریع او را تأمین میکرد. روزها دیر از خواب بیدار میشد، نگاهی به تیتر روزنامهها میانداخت، درست مثل سیاستمدارها؛ بعد لباس میپوشید آن هم از بهترین و گرانقیمتترین لباسهای دستدوز خوشدوخت.
بعدازظهرها به اتاقی دیگری که دفتر کارش شده بود، میرفت و به درخواست شاکیان و دیدارکنندگان که مشتاقانه منتظر بندهنوازی او بودند، رسیدگی میکرد. هیچکس راجع به «قلمروی آزاد توریو» حرفی نمیزد؛ هیچکس!
در این روزها بود که روزنامهها به شهر سیسرو میگفتند: «پایتخت سرزمین کاپون.»کاپون تلاش میکرد دل روزنامهنگاران را به دست آورد. آنها را به هتل دعوت میکرد، سیگار برگهای گرانقیمتشان تعارف میکرد و آنها را به مهمانیهای پر از ریخت و پاش میبرد.
در این مکانها بود که سلطان بند و بستهای پنهان شیکاگو با بوکسورها و بازیکنان بسکتبال، بیلیارد بازی میکرد و خوش و بش میکرد. همیشه و همه جا نیز شهردار سرتا پا فاسد همان تامپسون، بیل گنده که در سال 1927 دوباره با دسیسه انتخاب شده بود، حضور داشت.
در دسامبر همان سال بود که کاپون گفته بود: «خدمات عمومی شعار منه؛ 99 درصد مردم در شیکاگو مینوشند و قماربازی میکنند؛ کار من فراهم کردن این سرگرمیهاست.
توی هر دو زمینه من بهترینها را انجام میدهم.»در این روزها مردم یک جوری با ممنوعیت نوشیدنیهای غیر مجاز کنار آمده بودند؛ اما کاپون بدجوری روی این قضیه چنگ انداخته بود و میخواست نقش رابینهود را بازی کند. نقش یک قهرمان قانونشکن که طرف مردم را داشت و برای آنها کار میکرد.
هر چه بیشتر کار و کاسبی کاپون میگرفت، آلودهتر نیز میشد و شبکه تودرتوی گانگسترها و رشوهگیرها پیچیدهتر و آسیبپذیرتر میشد. دوروبریها هم بیشتر سعی میکردند یکجوری آن را سروسامان دهند. بالاخره کار به جایی رسید که باید دولت جلوی این فساد را میگرفت.
در هفتهای که کشتار فجیع روز ولنتاین اتفاق افتاد، هربرت هور به عنوان رئیسجمهور آمریکا انتخاب شد که یک خط مشی را دنبال میکرد؛ مبارزه با فساد و رشوهخواری. اولین اقدام او انتخاب الیوت انس بود که مأمور اجرای قانون ممنوعیت خرید و فروش مشروبات الکلی شد.
او یک تیم سالم و فسادناپذیر تشکیل داد تا خیابانهای شیکاگو را پاک کند. از همه مهمتر تشکیل یک گروه از مأموران IRS بود که زیرنظر فرانک جی ویلسن کار میکرد و با حکم ریاستجمهوری مأموریت داشتند اوضاع مالی کاپون را بررسی کنند تا یک چیز خلاف قانون از او به دست آورند که در دادگاه بهدردبخور باشد.
گردن کلفتترین گانگستر شیکاگو توی آپارتمان شیکاش دادوفریاد راه میانداخت که «همیشه تایک بچه از سهچرخهاش میافتد، همیشه تا یک گربه سیاه بچههای خاکستری میزاید، همیشه تا یکی پایش به یه جایی میخورد و درد میگیرد، همیشه تایک قتل، تایک آتشسوزی یایک اتفاق توی نیکاراگوئه میافتد و تا سروکله پلیس پیدا میشود، و داد و هوار روزنامهها در میآیدکه چی، کار کار آلکاپون؛ دیگه خسته شدم.»
الیوت نس در دفتر خاطراتش گفته بود: «هر وقت کسی را مأمور میکردم گانگستر را پیش قاضی ببرد؛ او سروصدا راه میانداخت و مأمور دچار تردید میشد. شک و دودلی سراغ من هم میآمد چون میخواستم قانونی را اجرا کنم که بیشتر مردم شهر آن را دوست نداشتند.
من برای مأمورانم بدجوری احساس دلواپسی میکردم. چون تصور میکردم اگر یک کار اشتباه در مورد این اختاپوسی که شیکاگو را در چنگاش داشت سر بزند، چنگالهای این هیولا به همه ایالتها میرسد. ما مأموریتی داشتیم که نوعی خودکشی بود.»
نس مقابل کاپون
همان زمان که کاپون توی لباسهای ابریشمی خود کیف میکرد و در آپارتمان شیکاش احساس خودبزرگبینی میکرد، نس و همکارانش شروع کردند به کاپون گیر دادن . در عرض یک شب 18 محل خلافکاری را تعطیل کردند و 52 باجگیر را گرفتند.
یورشهای جانانه نس در همان شش ماهه اول حدود یک میلیون دلار برای تشکیلات آب خورد. علاوه بر آن چند تن از مأموران او نیز به جرم تخطی از قانون ممنوعیت به زندان افتادند.
نس همچنین سعی و تلاش ناشیانه کاپون در رشوه دادن به او و حتی دوبار قصد انجام ترور را نادیده گرفت. تنها یک راه باقی مانده بود، ذرهذره جلوی درآمدهای کاپون را بگیرند و عزت نفس او را خرد کنند. برای تبهکار خودخواهی مثل کاپون این عملیات جنونآمیزبود و البته این خشم و جنون همان چیزی بود که نس انتظارش را داشت.
دور و بر هتل کاپون پر از ماشینهای گشت بود و همیشه با تلفن دستاش میانداختند.با این حال گرچه نس سابقه کاپون را هر روز بیشتر از قبل لکهدار میکرد، اما خطر واقعی برای مردی که خیابانهای شیکاگو را به خاک و خون کشیده بود، در جای دیگری بود. این فرد کارآگاه فرانک جی ویلسن بود که دنبال کلی کارهای اداری بود.
در ماه مه سال 1927 رای دیوان عالی آمریکا که به «رای سالیوان» معروف شد، صادر شد. که براساس آن بهطور باورنکردنی، راه گریز قانونی که گانگسترها و تبهکاران از ثبت قانونی درآمد و اموال خود معاف بودند؛ برگردانده شد.
براین مبنا که این ماده قانونی نقض صریح اصلاحیه پنجم قانون اساسی بود. سالیوان نام یک باجگیر اهل شیکاگو بود که در آن ایام محاکمهاش در جریان بود. رای تاریخساز دادگاه برای او محکومیت برای فرار از مالیات بود.
درآمد تشکیلات شیکاگو در آن سال حدود 1/10 میلیون دلار برآورد شد. بنابراین نفر بعدی بهطور قطع کاپون بود و انتظار میرفت احتمالا حکم 34 سال زندان برای موارد مالیاتی و قانون ممنوعیت دامنگیر او شود.
و این پایان گردن فرازی «آلکاپون» بود. پایانی که با شلیک اسلحه، درگیری و هجوم پلیس انجام نشد؛ بلکه فقط با یک برگه اظهارنامه مالیاتی صورت گرفت. با این برگه دنیای دشمن شماره یک مردم شیکاگو برای همیشه فروریخت.
*همشهري دانستنيها
بعدش هم از شهر فرار کرده بود تا با یک دختر 19 ساله، ازدواج کند. ویکتوریا مورسکو، زن سابق جیم گنده با یکی از برادرهایش مظنون شماره یک این جنایت شناخته شدند. اما پلیس به خوبی میدانست که باید سری هم به دو همکار کولوسیمو بزند.
یکیشان جانی توریو بود و آن یکی، وردستاش آلفونسو کاپون؛ همان که سه جای زخم روی چانهاش بود و موقع خندیدن کج و کوله میشد.
«جیم گنده و من مثل دو تا برادر بودیم.» این را توریو به پلیس گفت و کاپون ادامه داد: «آقای کولوسیمو و من هر دویمان عاشق اپرا بودیم.» بعد هم اضافه کرد: «او مرد آقایی بود.» قتل کولوسیمو که در روز 11 ماه مه سال 1920 اتفاق افتاد، هنوز پروندهاش بسته نشده.
شاید اداره پلیس دوست داشت این جنایت همانطورباقی بماند. تقریبا بیش از یک دهه بود که کولوسیمو، شیکاگو را با حسابهای کلان و ارعاب و تهدید توی چنگاش داشت. او این کار را با کمک زنش و اداره صد تا خانه بدنام انجام می داد.
کولوسیمو از بیشتر قمارخانههای غیرقانونی شهر، اخاذی میکرد و باج سبیل میگرفت. همه جای شهر پول ریخته بود، از حقوق بخور و نمیر پلیسهای گوشه و کنار خیابان تا حساب بانکی چاق و چله شهردار خائن شهر، ویلیام هیل تامپسون که به «بیل گنده» معروف بود.
شیکاگو شهر بیدر و پیکری بود و فقط به خاطر صنایع سنگین و کارگرهای ارزان بود که یک دفعه در سالهای 1920 تکانی خورد. شیکاگو در غرب وحشی یک شهر چند مرزی بود که توی خیابانهایش به جای اسب، ماشینهای فورد مدل T که بدنهاش پر از جای گلوله بود، رفتوآمد میکرد.رابرت سنت جان که یک خبرنگار محلی بود یک بار نوشته بود: «یک شهر خشن و پر از سروصدا، یک شهر عوضی و بیرحم، پر از افادههای بیخود. اینجا آدم حوصلهاش از آنهایی که محجوبند سر میرود.»
کاپون در شیکاگو
کاپون سال 1919 از نیویورک به شیکاگو آمد تا با دوست قدیمیاش، توریو کار کند. همان توریو که توانسته بود با جار و جنجال یک رقیب زورگو و باجگیر را از میدان به در کند و قاپ کولوسیمو را بدزدد. بعدش هم شده بود دست راست رئیس.کاپون خیلی زود فهمید شهرت دهانپرکنی که داشت چیزکم اهمیتی است. همان اول دید که چطوری کولوسیمو دنیای زیرزمینی شیکاگو را توی چنگاش گرفته.قمارخانههایی بودند که به جیم گنده باج سبیل نمیدادند. اما یکهو مورد هجوم پلیس قرار میگرفتند. از آن بدتر سر زدنهای کاپون به این جور جاها بود که بدش نمیآمد چند تا دست و پا بشکند و با ضربه چوب بیسبالش یکی دو تا میز قمار را درب و داغان کند.توریو و کاپون فهمیدند شیکاگو جان میدهد برای خلافهای بزرگ. تنها چیزی که سر راهشان بود فقط و فقط رئیسشان بود.
ممنوعیتی که کاپون را خوشبخت کرد
در ژانویه 1920 با اجرای متمم اصل هجدهم قانون اساسی آمریکا، یکهو ورق برگشت. این قانون که به قانون ممنوعیت معروف شد؛ هرگونه تولید، حملونقل و فروش مشروبات الکلی را ممنوع اعلام میکرد، اما در مورد مصرف الکل حرفی در میان نبود.
این ممنوعیت یعنی بخش بزرگی از مردم یک دفعه میشدند مشتری. توریو و کاپون متوجه شدند این یک بازار درست و حسابی است که حتی درآمد و باجگیری به گردش هم نمیرسد، اما فقط یک اشکال وجود داشت.
آن هم کولوسیمو بود که اصلا حالیاش نبود. اگر کولوسیمو کنار گذاشته میشد، جانی توریو که به «روباه» معروف بود، میشد رئیس تشکیلات شیکاگو، آلکاپون هم پشتاش بود.
کاپون - البته با اجازه یواشکی توریو- برای باز کردن کارخانههای مشروبسازی که با قانون ممنوعیت بسته شده بودند، روانه شد تا یک شبکه توزیع و فروش مشروبات را با کمک برادرهایش، رالف و فرانک راه بیندازد.
کاپون میگفت: «هیچکس این قانون را دوست ندارد. نصف بیشتر این شهر با این قانون مخالفاند. یک نفر باید برای مردم یک چیزهایی فراهم کند.آن یک نفر چرا من نباشم؟» رالف شد همهکاره یکی از تشکیلات قانونی شهر؛ یک کارخانه تولید نوشابههای غیرالکلی که لقب «آقای بطری» را برایش به دنبال داشت. عوضاش فرانک معروف شد به بیرحم، که حتی روی یکی از قاتلهای آن زمان، به نام«الز» را سفید کرد. گفته میشد الز بیش از 300 نفر را کشته بود.
سیسرو، پایتخت جدید خلافکارها
طی این سالها باجگیری زیر نظر جانی توریو انجام میشد، اما این را همه میدانستند که آل کاپون سلطان این کار است. توریو هم در سال 1923 بدجوری تاوان آن را پس داد.
سالی که شهردار آدمفروش، تامپسون کنار گذاشته شد، ویلیام امت دور که دموکرات بود برنده انتخابات شهرداری شد و قول داد دارودسته گانگسترها را تارومار کند. توریو هم از کاپون خواست زود بروند به سیسرو - یکی از شهرهای بزرگ دور و بر شیکاگو- تا دست شهردار به آنها نرسد.
توریو و کاپون برای خودشان یک امپراتوری راه انداخته بودند و سفت و سخت مثل کولوسیمو ادارهاش میکردند. آنها با پول و تهدید حسابی توی سیسرو جولان میدادند.
طوری که کاپون انتخابات شهرداری را برای جوزف زد کلنا که طرفدار عوام بود، ردیف کرد؛ البته به یک شکل عجیب و غریب و ناجوانمردانه. شب قبل از انتخابات شهرداری سال 1924 فرانک کاپون به همراه تبهکاران دور و برش با شتاب خودشان را به دفتر نامزد دموکرات انتخابات سیسرو رساندند. با قنداق اسلحههایشان حسابی طرف را له و لورده کردند.
دفترش را به هم ریختند و به سقف آن شلیک کردند تا برای پیروزی فردایشان مقدمه شیرینی داشته باشند. با طلوع صبح سرد و گرفته اول آوریل، کاپون مثل اجل معلق وارد حوزه رایگیری شد و برگههای رایگیری مردم را قاپ زد تا ببیند آنها کی را انتخاب کردهاند.
با اعضای حزب دموکرات که خودشان را وسط انداخته بودند و پادرمیانی کرده بودند هم بدجوری باهاشان معامله شد. به پای یک کارگر حزب شلیک شد و بعد پرتش کردند توی یک زبالهدانی.
دوتای دیگر را توی خیابان با شلیک گلوله کشتند و گلوی یک نفر دیگر را بیخ تا بیخ بریدند. بالاخره یک قاضی از روی ناچاری با یک مشت پلیس خودش را به اداره پلیس رساند تا یک جوری دوباره نظم را برقرار کند.
باران گرفته بود و فرانک کاپون بیرون یک حوزه رایگیری قاتی یک درگیری مسلحانه شده بود. یک ماشین پلیس را که نزدیک میشد به رگبار بست و البته در نهایت مورد اصابت گلوله پلیس قرار گرفت. اما دیگر خیلی دیر شده بود، شهر شیکاگو در چنگ تشکیلات افتاده بود.
رگتایم و دیگر خلافکاران
مراسم خاکسپاری فرانک، مثل مراسم یک قهرمان جنگ برگزار شد. فقط 20هزار دلار تاج گل دور و بر تابوت نقرهای رنگ او به چشم میخورد و 150 ماشین تشریفات او را تشییع میکردند.
بهرغم خون و خونریزی افتضاحی که در سیسرو اتفاق افتاد، آل کاپون هنوز برای روزنامهها یک معما بود و اسمش آرامآرام بیرون اتاقهای تنگ و تاریک پاتوقها به گوش میرسید، جایی که آدمهای مشکوک معاملههای مشکوک انجام میدادند.
چند هفته پس از اینکه جسد فرانک نقش پیادهرو شد، یک سارق خردهپا به نام «جو هائرود »که بهش «رگتایم» میگفتند در یک رستوران بود که دو نفر وارد آنجا شدند. تازهواردها که به دور و برشان هیچ اعتنایی نداشتند، بعد از گفتن یک سلام دوستانه چهار تا سوراخ گنده توی سر و صورت آن مرد با شلیک گلوله درست کردند و دو تای دیگر هم به شانههایش زدند.
از هیچکس صدا درنیامد. هیچکس چیزی ندید، هیچکس آنها را تشخیص نداد. اما پلیس و روزنامهها به خوبی میدانستند کار، کار چه کسی است. برای اولین بار عکس کاپون به عنوان جانی، صفحه اول روزنامهها را پر کرد.
خیلی زود نام «اسکارفیس» - صورتزخمی- روی زبانها افتاد که به غرور کاپون برمیخورد. او هرگز اجازه نمیداد از سمت چپ صورتش عکس بگیرند، به همین خاطر شروع کرد به پراندن عکاسها. با این حال سروصدای او درباره تیتر روزنامهها دیگر فایدهای نداشت.
پایان اوبنیدن
باند ایرلندی - آمریکایی بخش شمالی که توسط دین اوبنیون اداره میشد و کنترل کارخانههای تولید نوشیدنی غیرمجاز بخش شمالی شیکاگو را به عهده داشت، خیلی سعی میکرد در برابر فشار توریو به زانو درنیاید.
قول و قرارها و آتشبسها کمکم رنگ باخته و از بین میرفتند؛ تا اینکه بالاخره کاسه صبر اوبنیون در روز 19 مه 1924 لبریز شد و سهم کارخانه خودش را به توریو واگذار کرد.
همین که این موضوع برملا شد، یک یورش به موقع پلیس به این دارودسته باعث شد که رئیس پنج هزار دلار جریمه شود و نه ماه به زندان بیفتد. در این باره کاپون با پوزخند گفته بود «دین حق داشت» این را وقتی گفته بود که همه تشکیلات توی چنگش بود و توریو توی زندان آب خنک میخورد و در ادامه گفته بود: «اما مثل هر کس دیگری یک روزی سرش را به باد میدهد.»
یک روز که اوبنیون در مغازه گلفروشی خودش داشت به گلهای داوودی میرسید؛ مایک گنا، جان اسکالیز، البرت انسلمی و فرنکی ییل ریختند توی مغازه. همین که اوبنیون با ییل دست میداد، اسکالیز و انسلمی دو تا گلوله به سینه و دو تای دیگر توی گلوی او شلیک کردند. جسد اوبنیون که کف مغازه افتاد یک گلوله دیگر توی کلهاش شلیک شد. این جوری باهاش معامله کردند.
کشتارولنتاین
جورج کلرنس مورن، معروف به «حشره»، باند بخش شمالی را صاحب شد و کینه این کار را به دل گرفت. آنها دفتر کارشان را از اسکوفیلدز به یک گاراژ منتقل کردند. گاراژی که محل کشتار معروف روز ولنتاین سال 1929 شد. این کشتار نتیجه پنج سال جنگ و خون و خونریزی بین تشکیلات شیکاگو و باند بخش شمالی بود.
توریو به محض اینکه از زندان آزاد شد، تصمیم گرفت کمتر آفتابی شود. چون با وجود کاپون که در راس قدرت بود، او کمتر مورد سوءظن قرار میگرفت. با این همه و با اینکه بسیار حقهباز و فریبکار بود، فکرش را هم نمیکرد که این جنگ خصوصی چطوری تمام میشود.
روز 24 ژانویه 1925 بعد از اینکه توریو از یک خرید روزانه به همراه زنش برمیگشت؛ صدای رگبار گلوله از یک کادیلاک آبیرنگ که یک گوشه کمین کرده بود، توی خیابان پیچید. بستهها و پاکتهای خرید کف پیادهرو ولو شدند. خونی که از بدن سوراخسوراخ جانی توریو بیرون میزد با چیزهایی که خریده بود قاطی شد و او کف پیادهرو به آسمان خیره شده بود.
جیغهای وحشتناک آنا توریو، زنش از دور به گوش میرسید. همین که مورن حشره بالای جسد او ایستاد و جلوی آفتاب زمستانی را گرفت، اسلحهاش را به طرف سر توریو نشانه رفت، ماشه را چکاند، اسلحه کلیکی کرد ولی گلولهای شلیک نشد و این جنایت نیمهکاره ماند.
کاپون به سرعت دست به کار شد و توریو تحت عمل جراحی قرار گرفت. کاپون کنار تختاش میخوابید. چند تا مرد از تشکیلات شیکاگو بیست و چهار ساعت آنجا نگهبانی میدادند، حتی پرستارهای آن بخش را زیر نظر داشتند و به بغل بغل دسته گلهایی که میآمد با بدگمانی و سوءظن نگاه میکردند.
بالاخره یک روز توریو به حرف آمد؛ «همهاش را به تو واگذار میکنم، آل.» در ادامه کاپون گفت: «به من! من کنار میکشم. توی فکر اروپا هستم.»
توریو در اروپا
توریو- روباه- بیسروصدا به ایتالیا رفت. کاپون دفتر و کار و بارش را به هتل لوکس لکسنیگتن در شیکاگو برد. طبقه چهار و پنج هتل را گرفت و مثل یک امپراتور برای خودش کیا و بیا راه انداخت و دور و برش را شلوغ کرد. در زیرزمین هتل یک محل مخفی درست کرد و یک راهپله مخفی دیگر پشت یکی از آینههای حمام در یکی از اتاقها ساخته بود.
یک شبکه تونلهای پیچ در پیچ نیز بخشی از امکانات فرار سریع او را تأمین میکرد. روزها دیر از خواب بیدار میشد، نگاهی به تیتر روزنامهها میانداخت، درست مثل سیاستمدارها؛ بعد لباس میپوشید آن هم از بهترین و گرانقیمتترین لباسهای دستدوز خوشدوخت.
بعدازظهرها به اتاقی دیگری که دفتر کارش شده بود، میرفت و به درخواست شاکیان و دیدارکنندگان که مشتاقانه منتظر بندهنوازی او بودند، رسیدگی میکرد. هیچکس راجع به «قلمروی آزاد توریو» حرفی نمیزد؛ هیچکس!
در این روزها بود که روزنامهها به شهر سیسرو میگفتند: «پایتخت سرزمین کاپون.»کاپون تلاش میکرد دل روزنامهنگاران را به دست آورد. آنها را به هتل دعوت میکرد، سیگار برگهای گرانقیمتشان تعارف میکرد و آنها را به مهمانیهای پر از ریخت و پاش میبرد.
در این مکانها بود که سلطان بند و بستهای پنهان شیکاگو با بوکسورها و بازیکنان بسکتبال، بیلیارد بازی میکرد و خوش و بش میکرد. همیشه و همه جا نیز شهردار سرتا پا فاسد همان تامپسون، بیل گنده که در سال 1927 دوباره با دسیسه انتخاب شده بود، حضور داشت.
در دسامبر همان سال بود که کاپون گفته بود: «خدمات عمومی شعار منه؛ 99 درصد مردم در شیکاگو مینوشند و قماربازی میکنند؛ کار من فراهم کردن این سرگرمیهاست.
توی هر دو زمینه من بهترینها را انجام میدهم.»در این روزها مردم یک جوری با ممنوعیت نوشیدنیهای غیر مجاز کنار آمده بودند؛ اما کاپون بدجوری روی این قضیه چنگ انداخته بود و میخواست نقش رابینهود را بازی کند. نقش یک قهرمان قانونشکن که طرف مردم را داشت و برای آنها کار میکرد.
هر چه بیشتر کار و کاسبی کاپون میگرفت، آلودهتر نیز میشد و شبکه تودرتوی گانگسترها و رشوهگیرها پیچیدهتر و آسیبپذیرتر میشد. دوروبریها هم بیشتر سعی میکردند یکجوری آن را سروسامان دهند. بالاخره کار به جایی رسید که باید دولت جلوی این فساد را میگرفت.
در هفتهای که کشتار فجیع روز ولنتاین اتفاق افتاد، هربرت هور به عنوان رئیسجمهور آمریکا انتخاب شد که یک خط مشی را دنبال میکرد؛ مبارزه با فساد و رشوهخواری. اولین اقدام او انتخاب الیوت انس بود که مأمور اجرای قانون ممنوعیت خرید و فروش مشروبات الکلی شد.
او یک تیم سالم و فسادناپذیر تشکیل داد تا خیابانهای شیکاگو را پاک کند. از همه مهمتر تشکیل یک گروه از مأموران IRS بود که زیرنظر فرانک جی ویلسن کار میکرد و با حکم ریاستجمهوری مأموریت داشتند اوضاع مالی کاپون را بررسی کنند تا یک چیز خلاف قانون از او به دست آورند که در دادگاه بهدردبخور باشد.
گردن کلفتترین گانگستر شیکاگو توی آپارتمان شیکاش دادوفریاد راه میانداخت که «همیشه تایک بچه از سهچرخهاش میافتد، همیشه تا یک گربه سیاه بچههای خاکستری میزاید، همیشه تا یکی پایش به یه جایی میخورد و درد میگیرد، همیشه تایک قتل، تایک آتشسوزی یایک اتفاق توی نیکاراگوئه میافتد و تا سروکله پلیس پیدا میشود، و داد و هوار روزنامهها در میآیدکه چی، کار کار آلکاپون؛ دیگه خسته شدم.»
الیوت نس در دفتر خاطراتش گفته بود: «هر وقت کسی را مأمور میکردم گانگستر را پیش قاضی ببرد؛ او سروصدا راه میانداخت و مأمور دچار تردید میشد. شک و دودلی سراغ من هم میآمد چون میخواستم قانونی را اجرا کنم که بیشتر مردم شهر آن را دوست نداشتند.
من برای مأمورانم بدجوری احساس دلواپسی میکردم. چون تصور میکردم اگر یک کار اشتباه در مورد این اختاپوسی که شیکاگو را در چنگاش داشت سر بزند، چنگالهای این هیولا به همه ایالتها میرسد. ما مأموریتی داشتیم که نوعی خودکشی بود.»
نس مقابل کاپون
همان زمان که کاپون توی لباسهای ابریشمی خود کیف میکرد و در آپارتمان شیکاش احساس خودبزرگبینی میکرد، نس و همکارانش شروع کردند به کاپون گیر دادن . در عرض یک شب 18 محل خلافکاری را تعطیل کردند و 52 باجگیر را گرفتند.
یورشهای جانانه نس در همان شش ماهه اول حدود یک میلیون دلار برای تشکیلات آب خورد. علاوه بر آن چند تن از مأموران او نیز به جرم تخطی از قانون ممنوعیت به زندان افتادند.
نس همچنین سعی و تلاش ناشیانه کاپون در رشوه دادن به او و حتی دوبار قصد انجام ترور را نادیده گرفت. تنها یک راه باقی مانده بود، ذرهذره جلوی درآمدهای کاپون را بگیرند و عزت نفس او را خرد کنند. برای تبهکار خودخواهی مثل کاپون این عملیات جنونآمیزبود و البته این خشم و جنون همان چیزی بود که نس انتظارش را داشت.
دور و بر هتل کاپون پر از ماشینهای گشت بود و همیشه با تلفن دستاش میانداختند.با این حال گرچه نس سابقه کاپون را هر روز بیشتر از قبل لکهدار میکرد، اما خطر واقعی برای مردی که خیابانهای شیکاگو را به خاک و خون کشیده بود، در جای دیگری بود. این فرد کارآگاه فرانک جی ویلسن بود که دنبال کلی کارهای اداری بود.
در ماه مه سال 1927 رای دیوان عالی آمریکا که به «رای سالیوان» معروف شد، صادر شد. که براساس آن بهطور باورنکردنی، راه گریز قانونی که گانگسترها و تبهکاران از ثبت قانونی درآمد و اموال خود معاف بودند؛ برگردانده شد.
براین مبنا که این ماده قانونی نقض صریح اصلاحیه پنجم قانون اساسی بود. سالیوان نام یک باجگیر اهل شیکاگو بود که در آن ایام محاکمهاش در جریان بود. رای تاریخساز دادگاه برای او محکومیت برای فرار از مالیات بود.
درآمد تشکیلات شیکاگو در آن سال حدود 1/10 میلیون دلار برآورد شد. بنابراین نفر بعدی بهطور قطع کاپون بود و انتظار میرفت احتمالا حکم 34 سال زندان برای موارد مالیاتی و قانون ممنوعیت دامنگیر او شود.
و این پایان گردن فرازی «آلکاپون» بود. پایانی که با شلیک اسلحه، درگیری و هجوم پلیس انجام نشد؛ بلکه فقط با یک برگه اظهارنامه مالیاتی صورت گرفت. با این برگه دنیای دشمن شماره یک مردم شیکاگو برای همیشه فروریخت.
*همشهري دانستنيها