همسرم از کارهاي من اطلاعي نداشت و نمي دانست که من چه حيوان کثيفي هستم. هيچ کس حيوان تر از من نيست. اگر کسي با يکي از 3 خواهرم اين گونه رفتار ميکرد اورا تکه تکه مي کردم. اما همه ماجرا از روزي شروع شد که يکي از مسافرانم داخل تاکسي عنوان کرد شنيده ام دو جوان داخل خودرو زني را مورد آزار و اذيت قرار داده اند با شنيدن اين حرف من هم تصميم گرفتم تا داخل خودرو دختران را مورد آزار و اذيت قرار دهم. روز بعد اين موضوع را به پسرخاله ام که مجرد است پيشنهاد کردم و با هم به مشهد آمديم. چند بار دختراني را سوار کرديم اما شرايط براي ربودن آن ها فراهم نمي شد من راننده بودم و پسرخالهام در صندلي عقب مي نشست. وقتي دختري را سوار ميکرديم من خطاب به پسرخاله ام مي گفتم «چقدر هوا سرد است!» اين، رمز بود و بلافاصله پسرخاله ام سر دختر را به زير صندلي مي کشيد و کاپشن خود را روي او مي انداخت سپس به طرف جاده فريمان حرکت مي کرديم.
آنها التماس مي کردند که ما دختر هستيم، به ما رحم کنيد زندگي ما را سياه نکنيد ولي ما کوچک ترين توجهي به گريه هاي آن ها نمي کرديم. آن ها ما را به همه مقدسات قسم ميدادند که زندگي شان را تباه نکنيم ولي شهوت چشمان ما را کور کرده بود و .... با خودم فکر مي کردم در شهر بزرگي مثل مشهد کسي نمي تواند ما را پيدا کند به همين دليل شب ها به مشهد مي آمديم تا طعمه ها نتوانند در تاريکي شب چهره ما يا شماره خودرو را ببينند حالا که فهميده ام مجازات اين کار «اعدام» است، اگر زمان به عقب برگردد غلط مي کنم اين کارها را انجام بدهم...
ماجراي واقعي با همکاري پليس آگاهي خراسان رضوي
*خراسان