همسرش می گوید: یک روز که آمدم خانه، چشمهایش سرخ شده بود. نگاه کردم دیدم کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب را در دستهایش گرفته است.
شهدای ایران:همسرش می گوید: یک روز که آمدم خانه، چشمهایش سرخ شده بود. نگاه کردم دیدم کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب را در دستهایش گرفته است.
بهش گفتم:«گریه کردی؟» یک نگاهی به من کرد و گفت:«راستی اگه خدا اینطوری که توی این کتاب نوشته با ما معامله کنه عاقبت ما چی می شه؟»
مدتی بعد، برای گروه خودشان، یک صندوق ساخته بود و به دوستهایش گفته بود:«هرکی غیبت کنه باید پنجاه تومن بندازه توی صندوق! باید جریمه بدیم تا گناه تکرار نشه.»
بهش گفتم:«گریه کردی؟» یک نگاهی به من کرد و گفت:«راستی اگه خدا اینطوری که توی این کتاب نوشته با ما معامله کنه عاقبت ما چی می شه؟»
مدتی بعد، برای گروه خودشان، یک صندوق ساخته بود و به دوستهایش گفته بود:«هرکی غیبت کنه باید پنجاه تومن بندازه توی صندوق! باید جریمه بدیم تا گناه تکرار نشه.»