شهدای ایران shohadayeiran.com

این آخری‌های جنگ شایعه شده بود آقای رفیق دوست کلی آمبولانس بنز وارد ‏کشور کرده که به جای تویوتاهای داغون استفاده شود؛ همین شایعه دست مایه کلی ‏جوک و لطیفه در جبهه‌ها شده بود.
به گزارش شهدای ایران، مسعود ده نمکی در وبلاگ شخصی‌اش نوشت: این تویوتاهای جدید کمک‌های نرمی داشت. دیگر مثل تویوتای قدیمی خشک و با ‏کمک‌های داغون نبود. شب‌ها‌ی عملیات برای جابه‌جایی، نیروها و مجروحین را ‏سوار یا بهتر بگویم بار این ماشین‌های خشک و پرتکان و سوراخ سوراخ ‏می‌کردند.‏

برای مرخصی شهری هم فاصله دوکوهه تا اندیمشک یا حتی گاهی اندیمشک تا ‏باختران و ... را با همین این تویوتاها طی می‌کردیم. در عملیات‌ها هم فاصله بین ‏عقبه تا خطوط مقدم سوار همین تویوتاهای پرتکان می‌شدیم.‏

این آخری‌های جنگ شایعه شده بود آقای رفیق دوست کلی آمبولانس بنز وارد ‏کشور کرده که به جای این تویوتاها استفاده شود. همین شایعه دست مایه کلی ‏جوک و لطیفه در جبهه‌ها شده بود. بعضی‌ها می‌گفتند:‏

‏- ما اگر تکه تکه هم بشویم سوار بنز نمی‌شویم.‏

بعضی‌ها هم که عشق ماشین بودند به شوخی می‌گفتند:  ‏

‏- خدا کند حداقل یک تیرکش عدسی بخوریم و مزه بنز سواری را  بچشیم و آرزو ‏به دل از دنیا نرویم و بفهمیم این مسئولین مظلوم ما در شهرها که برای رضای خدا ‏سوار بنز می‌شوند چه مجاهدتی می‌کنند!‏

‏- به اندیمشک که رسیدیم سوار قطار شده و راهی تهران شدم. هرچه قطار در ‏مسیر مارپیچ کوه‌های لرستان و دشت خوزستان بیشتر پیش می‌رفت از گذشته خود ‏بیشتر فاصله می‌گرفتم.‏

پشت پنجره آخرین نگاهم را به پادگان دوکوهه که در مسیر حرکت قطار قرار ‏داشت دوختم. قطرات اشک دوباره بر گونه‌ام نشست و گریه مجالم نداد.آن موقع‌ها ‏وقتی این قطارها رزمنده‌های دلاور و نیروی تازه نفس را به جبهه‌ها می‌آوردند به ‏کنایه «‌دلاور» نام داشتند و وقتی رزمنده‌ها را به سمت تهران برای مرخصی ‏می‌بردند به این قطارها «دلبر» می‌گفتند! حالا این دلبر داشت دل را ما با خود ‏می‌برد. به سمت ناکجا آباد.‏

توی شیشه پنجره قطار نگاهی به صورتم انداختم تعجب کردم. چند سال پیش وقتی ‏برای اولین بار سوار همین قطار شده به سمت اندیمشک ‌آمدم یک تار مو هم روی ‏صورتم نبود اما حالا که جنگ تمام شده و دارم بر می‌گردم پشت لبم سبز شده و ‏روی صورتم هم موهای کرک روییده بود. یعنی نوجوانی که حالا به یک جوان ‏تبدیل شده بود. از پشت پنجره کنار آمدم و وارد کوپه شدم.‏

یک لحظه با خودم فکر کردم حالا که جنگ تمام شده مردم در شهرها از ‏رزمنده‌هایی که دارند به خانه‌هایشان بر می‌گردند چگونه استقبال  خواهند کرد؟ ‏فکر کردم شاید مثل فیلم‌های سینمایی جنگی خارجی که دیده بودیم مردم در ‏خیابان‌ها صف کشیده باشند و با آمدن قطار حامل رزمنده‌ها بر سر آنها ربان‌های ‏رنگی بریزند و شاید هم گروه‌های موزیک در سر چهار راه‌ها ایستاده و بچه‌ ‏مدرسه‌‌ای‌ها ردیف شده و پرچم‌های کوچک را تکان بدهند.‏

با خودم گفتم نورافشانی خرجش زیاد است رزمنده‌ها راضی به این کارها نیستند ‏حیف است که بیت‌المال را خرج استقبال از رزمنده‌ها کنند.‏

 

 خاطره جالب ده‌نمکی در وبلاگ شخصی‌اش+عکس

 

با همین تصورات سرم را به پنجره کوپه قطار تکیه دادم و خوابیدم تا صبح که ‏بیدار شدم خودم را در مرز شهر و زندگی جدید ببینم.‏

*فارس

انتشار یافته: ۱
غیر قابل انتشار: ۰
sabz
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۱۴ - ۱۳۹۳/۰۹/۱۶
0
0
اقای مسعود برو توبه کن وجلوی بازیگرانی که معروف کردی وبا سگ عکس میگیرند بگیر وخود را از شهدا جدا کن
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار