شهدای ایران: گويي عاشوراي 61 هجري دوباره تجديد شد و دلها را روانه كربلا و قتلگاه خاندان پيامبر (ص) كرد. اشقيا اين بار حرم حضرت زينب(س) را نشانه گرفتند و به خونخواهي و كينهاي كه از رسوايي خاندان يزيديان داشتند، به آنجا حمله كردند. اما فرزندان نهضت كربلا براي محافظت از حرم عمهشان، بينام و نشان راهي شدند تا اجازه ندهند دست تجاوزشان به حرم حضرت زينب (س) نزديك شود. اگرچه تاريخ در گذر زمان تكرار ميشود اما اينبار فرزندان نهضت كربلا نگذاشتند كه حرمي دوباره غارت و دستان عمهشان زينب(س) به نشان اسارتش بسته شود. همه آمدهاند تا بگويند: «كُلّنا عباسكِ يا زينب» آنچه در پي ميآيد روايتي است از سفر كوتاه ما به خانه شهيد رضا كارگر برزي، مدافعي از مدافعان حرم حضرت زينب(س) كه عنوان اولين شهيد مدافع حرم استان البرز شهرستان نظرآباد را دارد. پاي صحبتهاي راضيه عظيمي مادر و عباس كارگر برزي پدر شهيد نشستيم.
در ابتدا خودتان را برايمان معرفي كنيد.
بنده راضيه عظيمي هستم، هفت فرزند دارم؛ 5 دختر و 2 پسر. سيزده سال بيشتر نداشتم كه ازدواج كردم و خداوند يك سال بعد از ازدواجم اولين دخترم را به من داد.
خانم عظيمي از شهيدرضا كارگر برزي برايمان بگوييد، از اينكه چطور شهيد رضا كارگر برزي، معبر شهادتش را يافت و راهي شد؟
خدا رضايم را مرداد ماه سال 1358 كه مصادف ميشد با ماه شعبان به ما داد. رضا بسيار باهوش بود، بسيار فعال و تيزهوش. در مدرسه بسيار محبوب دوستانش بود. رضا خيلي قانع بود، هم در خوردن هم در پوشيدن. بسيار اهل ورزش بود، شنا، كونگ فو هم كار ميكرد، در مراسم وهيئتهاي مذهبي شركت ميكرد. پاي ثابت عزاداري براي محرم و اباعبدالله بود. اهل تعهد و عمل و از كودكي عاشق رهبر بود و هميشه عكس آقا همراهش بود. خستگي را خسته كرده بود. هميشه ميگفت مراقب باشيد مزه دنيا به دهانتان نرود. رضا خيلي دوستداشتني بود، بسيار صبور و بااخلاق. بهترين سفرهايم را با او رفتهام. رضا عاشق خدمت به اسلام بود و آرزويش اين بود كه در اين راه جانش را تقديم خدا كند. اينكه بين او و خدايش چه گذشت و چي شد كه بعد از اين همه مأموريت و تلاش، در آخرين مأموريتش، آن هم در جنگ با كفار و دفاع از دختر اميرالمومنين(ع) به شهادت رسيد، يك رازي است بين او و خدايش.
شهيد اهل كسب علم و مطالعه بودند؟
رضا بعد از فارغالتحصيلي با مدرك ليسانس برق و الكترونيك درسال 1382 دست از تحصيل برنداشت و در زمينههاي مختلفي مشغول به تحصيل بود. بيشتر اوقات در حال مطالعه بود، در هر شرايطي مطالعه جزئي از زندگي او بود. به ياد دارم كه زبان عربي را به خوبي صحبت ميكرد، در سفر كربلا كه رفته بوديم همه جا عربي صحبت ميكرد. سال گذشته هم مدرك تحصيلي فوق ليسانس رضا را در روز دانشجو توسط سرلشكر رحيم صفوي از دانشگاه امامحسين (ع) گرفتيم. آن روز محل تحصيل رضا را به ما نشان دادند، حتي دفاتر حضور و غياب را. يكي از استادان رضا گفت: رضا يك دانشجو ممتاز و منظم بود. تنها زماني كه در مأموريت بود در كلاس حضور نداشت و از درس من نمره 20 را گرفته بود.
از آخرين ديدارتان برايمان بگوييد.
آخرين ديدار حضوري ما روز دوازدهم تيرماه سال پيش بود، آن روز رضا را براي آخرين بار ديدم و شب هم منزل برادرش با هم بوديم. خيلي از كارهاي ما را سروسامان داد مثلاً براي دستگاه تست قند خون من باتري مناسب خريد، دوچرخه محمد مهدي را درست كرد، انگار ميخواست بيدغدغه برود. البته سه روز قبل از شهادتش تماس گرفت و با من و پدرش صحبت كرد، همهاش ميگفت: من حالم خوبه. خيلي با بغض با او صحبت كردم، به من گفت: مادر هروقت دسترسي به تلفن داشته باشم باز زنگ ميزنم. با خنده براي اينكه شرايط سخت آنجا را برايم تجسم كند گفت: مادر من 9 روزه كه حمام نكردهام. در حالي كه ميدانستم ايران نيست اما هميشه حضورش را كنارم حس ميكردم. ديدار بعد ما شد روز دوازدهم مرداد ماه كه پيكر رضا را برايم آوردند. از اينكه خدا من را هم لايق دانست تا در صف مادران شهيد باشم، شكرگزارش هستم. راضيام به رضاي خدا.
قبل از شهادت يا بعد از شهادت خواب رضا را ديده بوديد؟
خواب رضا را زياد ديدهام، بيشتر اوقات ميبينم كه دارد با لباس جنگي با دشمن ميجنگد كه البته اين همان معني زنده بودن شهداست، شهدا زندهاند و همچنان حامي اين نظام، انقلاب و اسلام هستند.
خواهرها و برادرش خواب رضا را زياد ديدهاند. شكر خدا رضا با حضورش در خواب و ذهن ما موجب تسلي دلمان ميشود.
شما از شغل رضا اطلاع داشتيد؟
ميدانستم كه در بسيج مشغول فعاليت است و هميشه رضا را در حال كارهاي فني كه مربوط به برق و الكترونيك بود ميديدم، احساس ميكردم در زمينههاي رشته تحصيلياش مشغول است، البته رضا خيلي از حرفها و كارهايش را به پدرش ميگفت. در سه سال آخر عمر دنيايي رضا متوجه شده بودم كه بيشتر توي مأموريتهاي خارج از كشور فعاليت ميكند كه همين هم يك نگرانياي در من ايجاد كرده بود. چه ميشود كرد، مادر هستم و دلبسته بچههايم. من كه دل نگران بودم ولي چه كنم كارش اين بود. البته فرزندانم جوري برنامه ريخته بودند در زمان حضور رضا توي ايران همه دورهم جمع شويم و همين دلم را قرص ميكرد. بعد از شهادتش يكي از فرماندهانشان به من گفت: مادر به رضا افتخار كنيد، رضا نمونهاي از يك انسان كامل و عالم در همه امور بود. بعدها به من گفتند كه رضا در آخرين مأموريتش در سوريه با يك تله انفجاري توانسته تعداد زيادي از داعشيها را به هلاكت برساند. امسال ماه رمضان هم وقتي با دوستش ديدار داشتيم گفت رضا هربار كه ميآمد سوريه خيلي از شاگردانش با تأسي از رفتار رضا شيعه ميشدند و در اين آخرين مأموريت 7 نفر از شاگردانش به تشيع گرويده بودند.
چگونه خبر شهادت رضا را به شما دادند؟
روز شنبه بود و من جلسه قرآن بودم، وقتي به خانه برگشتم قرار شد به خانه دختر كوچكم برويم، تا آن لحظه مثل اينكه همه خبر داشتند به جز من. ما هم بعداز نماز مغرب و عشا رفتيم خانه دخترم. وقتي آخر شب به خانه خودمان آمدم ديدم در نبود من خانه را مثل جلسات و مهمانيها مرتب كردهاند و حال و هواي خانه طور ديگري بود. محمدرضا پسرم گفت: مادرم دوستان رضا براي ديدار با شما و پدر ميآيند. آنجا بود كه بند دلم پاره شد. فهميدم كه خبري از رضا برايم آوردهاند و در نهايت متوجه شدم رضايم شهيد شده است. پيكرش را ديدم، سالم بود. آرام خوابيده بود انگار.
از نحوه شهادت رضا برايمان بگوييد.
رضا روز بيست و چهارم ماه رمضان شهيد شد، به گفته دوستان و همرزمانش، رضا ايام ماه رمضان را روزه ميگرفت و گاهي هم در شرايط سخت و كمبود افطار ميكردند و روز شهادتش روز جمعه، روز قدس بود. گويي رضا با توجه به اينكه شب قبلش درس منطقه كارهاي مربوط به خودش را انجام مي داد و تا سحر مشغول كارش بود، بعد از صرف سحري، نزديكهاي صبح خبر ميدهند كه دوستانشان كمين خورده و تعدادي مجروح شدهاند و مهدي عزيزي هم شهيد شده است، رضا براي كمك به همرزمانش و همچنين برگرداندن مجروحين و شهيد عزيزي به همراه فرماندهاش به منطقه ميروند. در آنجا پس از درگيري رضا از ناحيه سينه و پهلو با سه گلوله قناسه زخمي ميشود. بچهها را سوار وانتي ميكنند و به بيمارستاني كه در آن نزديكي بود ميرسانند. رضا پشت وانت بوده و سر يكي از مجروحين را هم روي پايش گذاشته بود. بعدكه به بيمارستان ميرسند، مجروحين را با برانكارد به بيمارستان ميبرند اما رضا با پاي خودش به بيمارستان ميرود اما از شدت خونريري داخلي كه بخاطر از بين رفتن جگر، كبد و شكستن استخوان سينهاش بود، به شهادت ميرسد. رضا خودش گفته بود: «من اسير نميشوم، پيكرم برميگردد و سالم به نزد شما ميآيم.» او به قولش عمل كرد و پيكرش سالم به وطن بازگشت.
گفتوگو با پدر شهيد
آقاي عباس كارگر برزي شما از رضا برايمان بگوييد.
رضا فرزند ششم و پسر اول ما است. رضا زودتر از سنش مرد شد. توي 7 يا 8 سالگي نمازش را كامل ميخواند، اهل مسجد بود و زودتر از سن تكليفش روزههايش را ميگرفت. مسئوليتپذيري رضا بر هيچكس پوشيده نبود. استقلال رضا، كاركردن رضا در دوران نوجواني با وجود عدم نياز مالي همه و همه نشان از حس مردانگي رضا بود. رضا برخي از تعطيلات تابستان را پيش خودم كار ميكرد و در برخي موارد در جوشكاري دايياش يا در باغها براي ميوهچيني كار ميكرد. حتي در زمان دانشجويياش كه فكر كنم ترم ششم بود در هنرستانها مشغول تدريس بود و حتي در زيرزمين خانه ما هم كلاس خصوصي دروس برق و الكترونيك برگزار ميكرد. رضا اهل كارهاي فرهنگي و مذهبي بود، اهل پايگاه و مسجد بود و مقيد به دين.
شنيدهايم رضا در كودكي دچار بيماري سختي بوده و شفا گرفته است. از ماجراي شفايش بگوييد.
شهيد رضا سال اول دبيرستان بود كه به شدت مريض شد. يك روز نزديكهاي ظهر بود كه لرزش شديدي تمام وجود رضا را گرفت و بيهوشش كرد، هر طور بود او را به بيمارستان امام خميني (ره) كرج رسانديم حدود يك ماه در بيمارستان بستري بود تا اينكه بعد از معاينات و آزمايشات فراوان به ما گفتند كه رضا، فلج شده است. البته اين فلجي به گونهاي بود كه از سر انگشتان پا آغاز شده و به سمت بالاي بدنش در حركت بود به گونهاي كه دكترها معتقد بودند بايد صبر كنيم تا اين بيحسي و فلجي از كمر گذشته و به قلب برسد و در نهايت مرگ رضا را شاهد باشيم. آن زمان اين بيماري به گونهاي ناشناخته بود و نام اين بيماري «گيلنباره» يا همان شَلي يكباره بود. هركدام از بچهها نذري ميكردند تا رضا خوب شود. من هم با خودم فكر كردم، كسي مصيبت ديدهتر از حضرت زينب (س) در اهل بيت نيست، از خدا خواستم و به خانم زينب كبري(س) متوسل شدم. رضا را نذر حضرت زينب(س)كردم و خواستم كه خوب شود براي خودشان. مدت كوتاهي نگذشته بود كه يك روز در كمال ناباوري و به يكباره ديديم رضا دست روي ديوار گذاشته و آرام آرام راه ميرود. معجزه شده بود. خانم حضرت زينب(س) شفايش را داد، تا چنين روزي سربازي خودش را بكند و در راه دفاع از خيمه زينبي به شهادت برسد. ما هم راضي هستيم و شكر خدا را ميكنيم. امانتي كه به ما دادند را به بهترين شكل ممكن پس گرفتند. خدايا شكرت.
از خصوصيات اخلاقي و رفتار شهيدتان برايمان بگوييد.
رضا بسيار با استعداد بود هم در علم دين و هم در علوم ديگر رضا يك رساله ناطق بود، احكام دين را به خوبي در ذهن داشت، يك دايره المعارف بود و نمونه يك فرزند و عصاي دست بود براي يك پدر. رضا نمونه بارز ولايتمدار بودن و سرباز ولايت بودن را معني كرد، رضا عاشق حضرت آقا بود، و اين جمله را چندين بار برايم خوانده بود كه «اگر از سرهايمان كوه بسازند، هيچ گاه فرزندانمان در تاريخ نخواهند خواند كه خامنهاي تنها ماند». شهيد رضا متخصص داروهاي گياهي بود البته به صورت تجربي. خواص تمام گياهان را ميشناخت. رضا كارشناسي برق- الكترونيك بود كه وارد نيرو شد و كارشناسي ارشد اطلاعات امنيت را هم در همين سال گذشته اخذ كرده بود. به چند زبان زنده دنيا هم تسلط داشت. رضايم خيلي به اسلام خدمت كرد. شايد نشود در اينجا درباره اقدامات او حرف زد. ما رضا را بعد از شهادتش شناختيم. رضا هر چه از دستش بر ميآمد انجام ميداد. اين آخرين مأموريتش بود كه شهيد شد. وقتي در سوريه بود به همسرش زنگ زده بودند كه حكم تدريس شهيد رضا صادر شده است و ايشان بايد براي تدريس به دانشگاه امام حسين (ع) برود، اما او در خيل مدافعان سالار شهيدان قرار گرفت و در مكتب حسين تلمذ نمود.
رضا بيشتر كارها و مأموريتهايش را به من ميگفت، يك جورايي بنده امين او بودم. انشاءالله به وقتش همه آنچه را كه از شهيد رضا و اختراعات و ابداعاتش هست خواهم گفت.
مراسم تشييع و تدفين شهيد رضا چگونه برگزار شد؟
صبح روز دوشنبه چهاردهم مرداد بود كه پيكر رضا وارد نظرآباد شد. جمعيت فراواني آمده بود. مردم شهرمان به بهانه تشييع پيكر رضا باز ارادت خودشان را به خاندان عصمت و طهارت نشان دادند. خدا را شاكرم كه در منطقهاي زندگي ميكنم كه مردمي ولايتمدار و عاشق اهل بيت(ع) دارد.
نظر شما به عنوان پدر شهيدي از مدافعان حرم، در خصوص اين شهدا چيست؟
مدافعان حرم خيلي مظلومانه شهيد ميشوند. در ديار غربت در دفاع از اسلام ناب محمدي با اشقيالاشقيا ميجنگند و خيلي مظلومانه در خفا تشييع ميشوند. مدافعاني كه در گمنامي هستند. جاي ايشان خيلي خالي است، البته اين شهدا در محضر سيد الشهدا (ع) و حضرت زينب (س) هستند و در فراق اين عزيزان، تسلي دلمان همان نظر ائمه اطهار است.
حرف آخر.
اگر چه مدافعان حرم، قتلگاه، خيمههاي سوخته، دستان بسته، خلخالهاي به تاراج رفته و دامان آتش گرفته يتيمان ابا عبدالله الحسين(ع) را نديدند اما عشق به اهلبيت رسول الله(ص) سالهاست كه با گوشت و خونشان درآميخته، اجدادشان پاي منبر علمدار و آبروي دو عالم نشستهاند و با عباس(ع)، حسين(ع) و علياكبر(ع) عهد كردند كه تا آخرين نفسهاي خود پاي ولايت اين قبيله بمانند. اينان حتي اگر علقمه و قتلگاه را نديده باشند اما باورشان «يا ليتنا كنا معكم» است كه معنا گرفته و اين فصلي لاينفك از حيات سربازان روحالله و علمداران امامخامنهاي است. دعا كنيد بچههاي شهدا عاقبت بخير شوند. ما دو يادگار پسر از شهيدمان داريم.
صغري خيل فرهنگ / روزنامه جوان
در ابتدا خودتان را برايمان معرفي كنيد.
بنده راضيه عظيمي هستم، هفت فرزند دارم؛ 5 دختر و 2 پسر. سيزده سال بيشتر نداشتم كه ازدواج كردم و خداوند يك سال بعد از ازدواجم اولين دخترم را به من داد.
خانم عظيمي از شهيدرضا كارگر برزي برايمان بگوييد، از اينكه چطور شهيد رضا كارگر برزي، معبر شهادتش را يافت و راهي شد؟
خدا رضايم را مرداد ماه سال 1358 كه مصادف ميشد با ماه شعبان به ما داد. رضا بسيار باهوش بود، بسيار فعال و تيزهوش. در مدرسه بسيار محبوب دوستانش بود. رضا خيلي قانع بود، هم در خوردن هم در پوشيدن. بسيار اهل ورزش بود، شنا، كونگ فو هم كار ميكرد، در مراسم وهيئتهاي مذهبي شركت ميكرد. پاي ثابت عزاداري براي محرم و اباعبدالله بود. اهل تعهد و عمل و از كودكي عاشق رهبر بود و هميشه عكس آقا همراهش بود. خستگي را خسته كرده بود. هميشه ميگفت مراقب باشيد مزه دنيا به دهانتان نرود. رضا خيلي دوستداشتني بود، بسيار صبور و بااخلاق. بهترين سفرهايم را با او رفتهام. رضا عاشق خدمت به اسلام بود و آرزويش اين بود كه در اين راه جانش را تقديم خدا كند. اينكه بين او و خدايش چه گذشت و چي شد كه بعد از اين همه مأموريت و تلاش، در آخرين مأموريتش، آن هم در جنگ با كفار و دفاع از دختر اميرالمومنين(ع) به شهادت رسيد، يك رازي است بين او و خدايش.
شهيد اهل كسب علم و مطالعه بودند؟
رضا بعد از فارغالتحصيلي با مدرك ليسانس برق و الكترونيك درسال 1382 دست از تحصيل برنداشت و در زمينههاي مختلفي مشغول به تحصيل بود. بيشتر اوقات در حال مطالعه بود، در هر شرايطي مطالعه جزئي از زندگي او بود. به ياد دارم كه زبان عربي را به خوبي صحبت ميكرد، در سفر كربلا كه رفته بوديم همه جا عربي صحبت ميكرد. سال گذشته هم مدرك تحصيلي فوق ليسانس رضا را در روز دانشجو توسط سرلشكر رحيم صفوي از دانشگاه امامحسين (ع) گرفتيم. آن روز محل تحصيل رضا را به ما نشان دادند، حتي دفاتر حضور و غياب را. يكي از استادان رضا گفت: رضا يك دانشجو ممتاز و منظم بود. تنها زماني كه در مأموريت بود در كلاس حضور نداشت و از درس من نمره 20 را گرفته بود.
از آخرين ديدارتان برايمان بگوييد.
آخرين ديدار حضوري ما روز دوازدهم تيرماه سال پيش بود، آن روز رضا را براي آخرين بار ديدم و شب هم منزل برادرش با هم بوديم. خيلي از كارهاي ما را سروسامان داد مثلاً براي دستگاه تست قند خون من باتري مناسب خريد، دوچرخه محمد مهدي را درست كرد، انگار ميخواست بيدغدغه برود. البته سه روز قبل از شهادتش تماس گرفت و با من و پدرش صحبت كرد، همهاش ميگفت: من حالم خوبه. خيلي با بغض با او صحبت كردم، به من گفت: مادر هروقت دسترسي به تلفن داشته باشم باز زنگ ميزنم. با خنده براي اينكه شرايط سخت آنجا را برايم تجسم كند گفت: مادر من 9 روزه كه حمام نكردهام. در حالي كه ميدانستم ايران نيست اما هميشه حضورش را كنارم حس ميكردم. ديدار بعد ما شد روز دوازدهم مرداد ماه كه پيكر رضا را برايم آوردند. از اينكه خدا من را هم لايق دانست تا در صف مادران شهيد باشم، شكرگزارش هستم. راضيام به رضاي خدا.
قبل از شهادت يا بعد از شهادت خواب رضا را ديده بوديد؟
خواب رضا را زياد ديدهام، بيشتر اوقات ميبينم كه دارد با لباس جنگي با دشمن ميجنگد كه البته اين همان معني زنده بودن شهداست، شهدا زندهاند و همچنان حامي اين نظام، انقلاب و اسلام هستند.
خواهرها و برادرش خواب رضا را زياد ديدهاند. شكر خدا رضا با حضورش در خواب و ذهن ما موجب تسلي دلمان ميشود.
شما از شغل رضا اطلاع داشتيد؟
ميدانستم كه در بسيج مشغول فعاليت است و هميشه رضا را در حال كارهاي فني كه مربوط به برق و الكترونيك بود ميديدم، احساس ميكردم در زمينههاي رشته تحصيلياش مشغول است، البته رضا خيلي از حرفها و كارهايش را به پدرش ميگفت. در سه سال آخر عمر دنيايي رضا متوجه شده بودم كه بيشتر توي مأموريتهاي خارج از كشور فعاليت ميكند كه همين هم يك نگرانياي در من ايجاد كرده بود. چه ميشود كرد، مادر هستم و دلبسته بچههايم. من كه دل نگران بودم ولي چه كنم كارش اين بود. البته فرزندانم جوري برنامه ريخته بودند در زمان حضور رضا توي ايران همه دورهم جمع شويم و همين دلم را قرص ميكرد. بعد از شهادتش يكي از فرماندهانشان به من گفت: مادر به رضا افتخار كنيد، رضا نمونهاي از يك انسان كامل و عالم در همه امور بود. بعدها به من گفتند كه رضا در آخرين مأموريتش در سوريه با يك تله انفجاري توانسته تعداد زيادي از داعشيها را به هلاكت برساند. امسال ماه رمضان هم وقتي با دوستش ديدار داشتيم گفت رضا هربار كه ميآمد سوريه خيلي از شاگردانش با تأسي از رفتار رضا شيعه ميشدند و در اين آخرين مأموريت 7 نفر از شاگردانش به تشيع گرويده بودند.
چگونه خبر شهادت رضا را به شما دادند؟
روز شنبه بود و من جلسه قرآن بودم، وقتي به خانه برگشتم قرار شد به خانه دختر كوچكم برويم، تا آن لحظه مثل اينكه همه خبر داشتند به جز من. ما هم بعداز نماز مغرب و عشا رفتيم خانه دخترم. وقتي آخر شب به خانه خودمان آمدم ديدم در نبود من خانه را مثل جلسات و مهمانيها مرتب كردهاند و حال و هواي خانه طور ديگري بود. محمدرضا پسرم گفت: مادرم دوستان رضا براي ديدار با شما و پدر ميآيند. آنجا بود كه بند دلم پاره شد. فهميدم كه خبري از رضا برايم آوردهاند و در نهايت متوجه شدم رضايم شهيد شده است. پيكرش را ديدم، سالم بود. آرام خوابيده بود انگار.
از نحوه شهادت رضا برايمان بگوييد.
رضا روز بيست و چهارم ماه رمضان شهيد شد، به گفته دوستان و همرزمانش، رضا ايام ماه رمضان را روزه ميگرفت و گاهي هم در شرايط سخت و كمبود افطار ميكردند و روز شهادتش روز جمعه، روز قدس بود. گويي رضا با توجه به اينكه شب قبلش درس منطقه كارهاي مربوط به خودش را انجام مي داد و تا سحر مشغول كارش بود، بعد از صرف سحري، نزديكهاي صبح خبر ميدهند كه دوستانشان كمين خورده و تعدادي مجروح شدهاند و مهدي عزيزي هم شهيد شده است، رضا براي كمك به همرزمانش و همچنين برگرداندن مجروحين و شهيد عزيزي به همراه فرماندهاش به منطقه ميروند. در آنجا پس از درگيري رضا از ناحيه سينه و پهلو با سه گلوله قناسه زخمي ميشود. بچهها را سوار وانتي ميكنند و به بيمارستاني كه در آن نزديكي بود ميرسانند. رضا پشت وانت بوده و سر يكي از مجروحين را هم روي پايش گذاشته بود. بعدكه به بيمارستان ميرسند، مجروحين را با برانكارد به بيمارستان ميبرند اما رضا با پاي خودش به بيمارستان ميرود اما از شدت خونريري داخلي كه بخاطر از بين رفتن جگر، كبد و شكستن استخوان سينهاش بود، به شهادت ميرسد. رضا خودش گفته بود: «من اسير نميشوم، پيكرم برميگردد و سالم به نزد شما ميآيم.» او به قولش عمل كرد و پيكرش سالم به وطن بازگشت.
گفتوگو با پدر شهيد
آقاي عباس كارگر برزي شما از رضا برايمان بگوييد.
رضا فرزند ششم و پسر اول ما است. رضا زودتر از سنش مرد شد. توي 7 يا 8 سالگي نمازش را كامل ميخواند، اهل مسجد بود و زودتر از سن تكليفش روزههايش را ميگرفت. مسئوليتپذيري رضا بر هيچكس پوشيده نبود. استقلال رضا، كاركردن رضا در دوران نوجواني با وجود عدم نياز مالي همه و همه نشان از حس مردانگي رضا بود. رضا برخي از تعطيلات تابستان را پيش خودم كار ميكرد و در برخي موارد در جوشكاري دايياش يا در باغها براي ميوهچيني كار ميكرد. حتي در زمان دانشجويياش كه فكر كنم ترم ششم بود در هنرستانها مشغول تدريس بود و حتي در زيرزمين خانه ما هم كلاس خصوصي دروس برق و الكترونيك برگزار ميكرد. رضا اهل كارهاي فرهنگي و مذهبي بود، اهل پايگاه و مسجد بود و مقيد به دين.
شنيدهايم رضا در كودكي دچار بيماري سختي بوده و شفا گرفته است. از ماجراي شفايش بگوييد.
شهيد رضا سال اول دبيرستان بود كه به شدت مريض شد. يك روز نزديكهاي ظهر بود كه لرزش شديدي تمام وجود رضا را گرفت و بيهوشش كرد، هر طور بود او را به بيمارستان امام خميني (ره) كرج رسانديم حدود يك ماه در بيمارستان بستري بود تا اينكه بعد از معاينات و آزمايشات فراوان به ما گفتند كه رضا، فلج شده است. البته اين فلجي به گونهاي بود كه از سر انگشتان پا آغاز شده و به سمت بالاي بدنش در حركت بود به گونهاي كه دكترها معتقد بودند بايد صبر كنيم تا اين بيحسي و فلجي از كمر گذشته و به قلب برسد و در نهايت مرگ رضا را شاهد باشيم. آن زمان اين بيماري به گونهاي ناشناخته بود و نام اين بيماري «گيلنباره» يا همان شَلي يكباره بود. هركدام از بچهها نذري ميكردند تا رضا خوب شود. من هم با خودم فكر كردم، كسي مصيبت ديدهتر از حضرت زينب (س) در اهل بيت نيست، از خدا خواستم و به خانم زينب كبري(س) متوسل شدم. رضا را نذر حضرت زينب(س)كردم و خواستم كه خوب شود براي خودشان. مدت كوتاهي نگذشته بود كه يك روز در كمال ناباوري و به يكباره ديديم رضا دست روي ديوار گذاشته و آرام آرام راه ميرود. معجزه شده بود. خانم حضرت زينب(س) شفايش را داد، تا چنين روزي سربازي خودش را بكند و در راه دفاع از خيمه زينبي به شهادت برسد. ما هم راضي هستيم و شكر خدا را ميكنيم. امانتي كه به ما دادند را به بهترين شكل ممكن پس گرفتند. خدايا شكرت.
از خصوصيات اخلاقي و رفتار شهيدتان برايمان بگوييد.
رضا بسيار با استعداد بود هم در علم دين و هم در علوم ديگر رضا يك رساله ناطق بود، احكام دين را به خوبي در ذهن داشت، يك دايره المعارف بود و نمونه يك فرزند و عصاي دست بود براي يك پدر. رضا نمونه بارز ولايتمدار بودن و سرباز ولايت بودن را معني كرد، رضا عاشق حضرت آقا بود، و اين جمله را چندين بار برايم خوانده بود كه «اگر از سرهايمان كوه بسازند، هيچ گاه فرزندانمان در تاريخ نخواهند خواند كه خامنهاي تنها ماند». شهيد رضا متخصص داروهاي گياهي بود البته به صورت تجربي. خواص تمام گياهان را ميشناخت. رضا كارشناسي برق- الكترونيك بود كه وارد نيرو شد و كارشناسي ارشد اطلاعات امنيت را هم در همين سال گذشته اخذ كرده بود. به چند زبان زنده دنيا هم تسلط داشت. رضايم خيلي به اسلام خدمت كرد. شايد نشود در اينجا درباره اقدامات او حرف زد. ما رضا را بعد از شهادتش شناختيم. رضا هر چه از دستش بر ميآمد انجام ميداد. اين آخرين مأموريتش بود كه شهيد شد. وقتي در سوريه بود به همسرش زنگ زده بودند كه حكم تدريس شهيد رضا صادر شده است و ايشان بايد براي تدريس به دانشگاه امام حسين (ع) برود، اما او در خيل مدافعان سالار شهيدان قرار گرفت و در مكتب حسين تلمذ نمود.
رضا بيشتر كارها و مأموريتهايش را به من ميگفت، يك جورايي بنده امين او بودم. انشاءالله به وقتش همه آنچه را كه از شهيد رضا و اختراعات و ابداعاتش هست خواهم گفت.
مراسم تشييع و تدفين شهيد رضا چگونه برگزار شد؟
صبح روز دوشنبه چهاردهم مرداد بود كه پيكر رضا وارد نظرآباد شد. جمعيت فراواني آمده بود. مردم شهرمان به بهانه تشييع پيكر رضا باز ارادت خودشان را به خاندان عصمت و طهارت نشان دادند. خدا را شاكرم كه در منطقهاي زندگي ميكنم كه مردمي ولايتمدار و عاشق اهل بيت(ع) دارد.
نظر شما به عنوان پدر شهيدي از مدافعان حرم، در خصوص اين شهدا چيست؟
مدافعان حرم خيلي مظلومانه شهيد ميشوند. در ديار غربت در دفاع از اسلام ناب محمدي با اشقيالاشقيا ميجنگند و خيلي مظلومانه در خفا تشييع ميشوند. مدافعاني كه در گمنامي هستند. جاي ايشان خيلي خالي است، البته اين شهدا در محضر سيد الشهدا (ع) و حضرت زينب (س) هستند و در فراق اين عزيزان، تسلي دلمان همان نظر ائمه اطهار است.
حرف آخر.
اگر چه مدافعان حرم، قتلگاه، خيمههاي سوخته، دستان بسته، خلخالهاي به تاراج رفته و دامان آتش گرفته يتيمان ابا عبدالله الحسين(ع) را نديدند اما عشق به اهلبيت رسول الله(ص) سالهاست كه با گوشت و خونشان درآميخته، اجدادشان پاي منبر علمدار و آبروي دو عالم نشستهاند و با عباس(ع)، حسين(ع) و علياكبر(ع) عهد كردند كه تا آخرين نفسهاي خود پاي ولايت اين قبيله بمانند. اينان حتي اگر علقمه و قتلگاه را نديده باشند اما باورشان «يا ليتنا كنا معكم» است كه معنا گرفته و اين فصلي لاينفك از حيات سربازان روحالله و علمداران امامخامنهاي است. دعا كنيد بچههاي شهدا عاقبت بخير شوند. ما دو يادگار پسر از شهيدمان داريم.
صغري خيل فرهنگ / روزنامه جوان