پس از شکست تلخ در ازدواج اولم، تصميم گرفته بودم تا اين بار با چشماني باز ازدواج کنم و تصميم درستي براي زندگي و آ ينده ام بگيرم، اما نمي دانم چرا دوباره فريب خوردم و باز هم در انتخابم دچار اشتباه شدم؛ اشتباهي که اين بار ضربه سنگيني به روح و روانم وارد کرده است...
شهدای ایران:زن ۳۰ ساله، در حالي که دختر ۳ ساله اش را در آغوش مي فشرد، مقابل مشاور و
مددکار اجتماعي کلانتري شهيد آستانه پرست مشهد نشست و با تشريح ماجراي تلخ
زندگي اش، گفت: فرزند سوم يک خانواده ۷ نفره هستم که تا مقطع ديپلم درس
خوانده ام، اصرار دوستانم که در دانشگاه تحصيل مي کردند نيز براي شرکت
درکنکور بي فايده بود؛ چرا که مي خواستم زودتر ازدواج کنم و تشکيل زندگي
بدهم. ۳ سال بعد در حالي که بيست و يکمين بهار عمرم را سپري مي کردم جواني
با وضعيت مالي مناسب به خواستگاري ام آمد. آن قدر شيفته تيپ و قيافه و ثروت
آن جوان شده بودم که بلافاصله به خواستگاري اش پاسخ مثبت دادم در اين حال
پدرم اصرار مي کرد چند روزي فرصت بدهم تا او درباره وضعيت اخلاقي و
خانوادگي پارسا تحقيق کند، اما من همه چيز را در ثروت او خلاصه کرده بودم و
خيلي زود زندگي مشترک خود را آغاز کرديم، اما هنوز يک ماه از ازدواج ما
نگذشته بود که متوجه شدم همسرم در امر خريد و فروش مشروبات الکلي فعاليت
مي کند اين در حالي بود که افراد غريبه و معلوم الحالي نيز به منزل ما رفت و
آمد مي کردند. تحمل اين وضعيت براي من که در يک خانواده مذهبي بزرگ شده
بودم، خيلي سخت بود تا اين که پس از ۲ سال نصف مهريه و منزل کوچکي را از
همسرم گرفتم و به صورت توافقي از يکديگر جدا شديم. آن زمان با پول مهريه
خودرويي خريدم تا با آن امرار معاش کنم سپس خودرو را به راننده جواني
واگذار کردم تا با آن کار کند و سهم مرا بدهد. حسن هفته اي يک بار براي
تحويل سهم من در منزل مي آمد تا اين که پيشنهاد ازدواج به من داد که براي
آشنايي بيشتر، به مدت يک ماه به عقد موقت او درآمدم. اين مدت همواره تمديد
شد تا اين که صاحب دختري شدم او در اين مدت همه طلاها و دارايي هايم را
فروخت. اما اکنون که پس از گذشت ۵ سال از حسن خواستم مرا به عقد دايم خود
درآورد او به بهانه اين که من ۴ سال از او بزرگ تر هستم و تفاوت سني زيادي
داريم نه تنها از اين کار خودداري مي کند بلکه مي گويد يا بايد منزلم را به
او بدهم يا فرزندم را با خود مي برد و مرا رها مي کند، حالا هم بر سر دو
راهي مانده ام و نمي دانم سرنوشتم چه مي شود کاش در ازدواج اولم...
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
*خراسان