«شیار143» روایتی از انتظار سخت یک مادر است؛ مادری که عاشقانه فرزند خود را بزرگ کرده و حالا او به جنگ رفته و سال هاست خبری از او نیست. آبیار این فیلم را براساس رمان خود که سال ها قبل نوشته بود ساخته است و خود نویسنده فیلمنامه نیز هست.
شهدای ایران: پس از آنکه «شیار143» در جریان سی و دومین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد، در صحبت های گسترده درباره این فیلم گشوده شد؛ آبیار در مقام کارگردان فیلم در محافل مختلف حاضر شد و گروه های متعددی از او و فیلمش تقدیر به عمل آوردند.
بعد از آغاز اکران عمومی فیلم، از آن استقبال خوبی از سوی تماشاگران صورت گرفته است. فیلم آبیار از سوی طیف های مختلف با نگاه های مختلف مورد توجه بوده و این یکی از نکات مهم فیلم است. «شیار143» روایتی از انتظار سخت یک مادر است؛ مادری که عاشقانه فرزند خود را بزرگ کرده و حالا او به جنگ رفته و سال هاست خبری از او نیست. آبیار این فیلم را براساس رمان خود که سال ها قبل نوشته بود ساخته است و خود نویسنده فیلمنامه نیز هست. او همراه کامیاب امین عشایری طراح صحنه و لباس و مسعود سخاوت دوست با حضور در خبرگزاری خبرآنلاین به پرسش های مختلفی در مورد فیلمش پاسخ داد.
میزان تاثیرگذاری فیلم برایتان قابل پیشبینی بود؟ یعنی رسیدن به این حجم از واکنشها و حس تاثری که در تماشاگر به وجود میآید، برنامهای بود که در آن مسیر قدم برداشته بودید یا نه، بعد از جمعبندی کار به این حس و فضا رسیدید؟
نرگس آبیار (کارگردان): من فقط میخواستم یک قصه تعریف کنم. من براساس کتابم کار کردم و الفت یکی از چندین شخصیتی بود که در آن کتاب حضور داشت. الفت در کتابم اختر نام داشت و در میان دیگر شخصیتها گم شده بود و خیلی حس نمیشد. وقتی خواستم فیلم «شیار 143» را کار کنم، باقی شخصیتها را کنار گذاشتم و شخصیت الفت را پرورش دادم و این باعث شد او بیشتر دیده شود. بعد از آنکه فیلمنامه آماده شد، متن را به دست یک کارشناس سینما سپردم تا نظر ایشان را در مورد فیلمنامه بشنوم. او به من گفت بعد از خواندن متن خیلی تحت تاثیر قرار گرفته و بعد گفت نگران است که در صورت ساخته شدن آن فیلمنامه نتیجه کار ضدجنگ تلقی شود.
به پیشنهاد او برای اینکه از تلخی کار گرفته شود در پایان وقتی قرار است الفت سمت فرزندش برود به اتاقی برود که در آن حلقههای گل هست و فضا نورانی است. او این پیشنهادها را مطرح کرده بود تا کار مجوز بگیرد. آن کارشناس سینما که فیلمنامههای زیادی خوانده بعد از خواندن متن فیلمنامه این نکته را مطرح کرد که متاثر شده است. حالا این برای من خیلی ملاک نبود که یک نفر بعد از خواندن فیلمنامه متاثر شده و تمایل داشتم که تا جایی که میتوانم کار خودم را به درستی انجام دهم. به نظر من حس پایانی فیلم باید خیلی غریبانهتر از آن چیزی که این کارشناس سینما عنوان ميکردند به دست میآمد. بر همین اساس من کار خودم را کردم.
متاثر کردن مخاطب هدف شما بود؟
آبیار: نه اصلا. همانطور هم که میبینید خیلی سعی کردم از ویژگیهایی که کار را به سمت ملودرام میبرد پرهیز کنم. مثل اینکه بخواهم بخشهایی را اسلوموشن کنم و کارهایی از این دست. من میتوانستم آنجایی که کودکی بچهها است و الفت با آنان گرگم به هوا بازی میکند از اسلوموشن و چیزهایی از این دست استفاده کنم، اما این کار را نکردم و فقط یک برش واقعی از آنچه که وجود داشته استفاده کنم. دلیل استفاده کم از موسیقی هم خودداری از افتادن در حال و هوای فیلم ملودرام بود. فقط در سکانس آخر از موسیقی که آن هم بسیار از بافت و جنس خود فیلم بود همراه یک لالایی، استفاده کردم. از هر چیزی که عناصر ملودرام را در فیلم پررنگ میکرد خودداری کردم...
حالا سر موضوع ملودرام بودن فیلم بیشتر در ادامه صحبت میکنیم. سراغ بخش طراحی کار برویم. در این فیلم به نظر میرسد تلاش شده همه چیز زمینهساز ایجاد حسی قوی در صحنه پایانی باشد. برای رسیدن به این هدف، واقعی جلوه دادن فضاها یکی از مولفههایی بود که میتوانست کمک زیادی کند و شما هم به این سمت رفتید. یکی از نمودهای این سادگی و مشابهسازی فضا با زندگی واقعی در بخش طراحی صحنه و لباس اتفاق میافتد، آقای امینعشایری شما با این طرز فکر پیش رفتید؟
کامیاب امینعشایری (طراح صحنه و لباس): قبل از آنکه کار شروع شود، وقتی با خانم آبیار صحبت میکردیم به این نتیجه رسیده بودیم که هیچ چیز بیشتر از آنچه که در واقعیت باید وجود داشته باشد در فیلم دیده نشود. خیلی تلاش کردیم همه چیز نزدیک به واقعیت و مستند باشد. با آنکه همه چیز در این فیلم ساخته شده است، اما سعی کردیم در مسیر ایجاد فضاهای مستند و ملموس پیش برویم.
این ایده از سوی خانم آبیار مطرح شد یا شما؟
امین عشایری: خانم آبیار مطرح کردند. زمانی که ایشان فیلمنامه را مینوشتند نکاتی در ذهنشان بود و در ادامه وقتی قرار به ساخت فیلم شده بود خود ایشان فضاها را دیده بودند. در مورد لباسها خیلی کار سختی نداشتیم، زیرا همچنان آن نوع لباس وجود دارد و افراد لباسهایی مشابه آن میپوشند پس نیاز به کار عجیبی نبود. ما باید سعی می کردیم طراحی لباس را جوری انجام میدادیم که با خود بازیگر هماهنگ میشد و از چارچوب شخصیت و ظاهر او دور نمیبود. در مورد طراحی صحنه هم سعی کردیم هیچ چیز در صحنه اضافه نباشد و زیادی به چشم نیاید. آن روندی که ما را جلو برد به این شکل از طراحی صحنه رساند. این در حالی است که وقتی خیلی از دوستان من این طراحی را دیدند به من گفتند تو در این کار چه کردهای؟ کار زیادی به چشم نمیآید.
اینکه همکارانم به من گفتند کارت در این فیلم چندان به چشم نمیآید، موجب خوشحالی من بود، چون بهترین اتفاق در مورد طراحی صحنه این فیلم این نکته بود که طراحی آن دیده نشود. همانطور که در برخی فیلمها به شکل اغراقآمیز به نوعی کار کردم که فیلم از فضای رئال خارج شود، در مورد این فیلم باید به نوعی عمل میکردم که همه چیز واقعی به نظر برسد.
آقای سخاوتدوست به نظر میرسد در زمینه موسیقی هم تلاش شده به همین ترتیب عمل شود و اغراق شده نباشد. علاوه بر اینها در زمینه موسیقی فیلمهای دفاع مقدس اغلب شاهد تکرار یک تم و حال و هوا هستیم. در این کار شما سراغ تم تازهای رفتید، ایجاد این تنوع ریسک است. در این زمینه توضیح دهید.
مسعود سخاوتدوست (آهنگساز): خروج از محدودههای کلیشه ریسک محسوب میشود، منتها وقتی ما در موقعیتی قرار میگیریم که درام و فضا تحت لوای دفاع مقدس است، اما نگاه دیگری به جریان دارد، این ریسک را میپذیریم که کمی از کلیشهها فاصله بگیریم. مولف بودن کارگردان و دید او به موسیقی موجب شده که من هم آن جسارت را پیدا کنم و از سکوت به عنوان بخش مهمی از موسیقی استفاده کنم و از تمهایی بهره بگیریم که به جای استفاده از فضای کلیشهای در حوزه دفاع مقدس به فضای درونی زنی بپردازد که ورای همه چیز غیر از جنگ و خونریزی به جریان نگاه میکند، نگاه او مادرانه است.
پس ایده از همینجا شکل میگیرید...
سخاوتدوست: مشخصا ایده از اینجا شکل میگیرد که جریان لایه دیگری از جنگ را مورد بررسی قرار میدهد.
خانم آبیار در مورد صحبتهایی که در زمینه طراحی و موسیقی مطرح شد، اگر نکتهای لازم میدانید اضافه کنید.
آبیار: دوست دارم در این مورد چند نکته را اضافه کنم. آقای امینعشایری از آن دست افرادیاند که سر کار با ایشان بسیار احساس راحتی کردم. من به ایشان توضیح دادم که چه چیزی احتیاج دارم و نگاه من چیست. بعد از این توضیحات هر چیزی که ایشان آماده میکردند تقریبا مورد نظر من بود. اختلافنظر کمی بین ما وجود داشت و اصلا مورد اختلافی را به خاطر ندارم. متاسفانه شرایطی که در ایران وجود دارد این است که باید یک چیز در فیلم دیده شود تا خاص به نظر برسد. مثلا در حوزه فیلمبرداری، گریم و طراحی صحنه حتما تظاهری صورت بگیرد تا به نظر برسد که کار خاصی انجام شده است.
در مقابل اگر شما آنقدر ماهرانه طراحی صحنه بکنید که اصلا دیده نشود و حس نشود، شاید خیلی حسن تلقی نشود. ما برای «شیار143» خیلی از فضاها از جمله مطبخ را ساختیم و جزئیاتی را وارد فضاها کردیم. طراح صحنه و لباس کار خود را بسیار دقیق انجام داد و پیش رفت، اما این مشکل وجود دارد که انگار کار خوب وقتی انجام میشود که خیلی به چشم بیاید. کمتر پیش میآید عوامل یک فیلم اینچنین همراه باشند و این را بپذیرند که کارشان نباید چندان دیده شود. من با هر کدام از عوامل که صحبت میکردم به او ميگفتم که کارش در فیلم نباید دیده شود.
همه چیز آنقدر باید چفت در کار میبود که هیچ چیز بیرون نزند. سر موسیقی هم همین مساله را داشتیم. خود آقای سخاوتدوست به من گفتند من به گونهای موسیقی کار را میسازم که اگر نباشد شما حس میکنید و اگر باشد حس نمیکنید. این دقیقا همان چیزی بود که من میخواستم. در حقیقت من به نوعی موسیقیهای افکتیو را میخواستم. با توجه به اینکه قصد داشتم از فضای ملودرام فاصله بگیرم، در ابتدا میخواستم فیلم اصلا موسیقی نداشته باشد و موسیقیها مال خود فیلم باشد. ما با توجه به اینکه رادیو را در فیلم داشتیم میتوانستیم خیلی از موسیقیها را به واسطه آن وارد فیلم کنیم. به خصوص در ابتدای کار از این مساله استفاده بیشتری شده است. تا جایی که توانستیم موسیقی را به گونهای استفاده کردیم که خیلی در فیلم به چشم نیاید.
به وجه زنانه فیلم بپردازیم و تاکید آن روی شخصیت مادر. پیش از آنکه من نگاه خودم را به این شخصیت بگویم، دوست دارم شما پاسخ دهید که این زن از کجا وارد قصه شما شد؟
آبیار: این تصویر یک زن روستایی است که من تجربه آن را داشتهام؛ زنان سرسخت روستایی که اتفاقا شاید جاهایی زنانگی خود را در پس سرسختی خود پنهان میکردند. شاید در این فیلم مانند «اشیا از آنچه میبینید...» شخصیتها خیلی زنانگی ندارند...
جنس زنی که در این فیلم میبینیم متفاوت است.
آبیار: همین طور است. آقای دکتر روحانی به من میگفتند که چرا فیلم زنانگی کمتری دارد و پاسخ من این بود که جنس زنی که در این فیلم با او طرف هستیم، متفاوت است. این یک زن روستایی است که شوهرش را از دست داده و مادرش و فرزندانش را اداره میکند و دائم او را در حال کار کردن میبینیم. وقتی این اتفاق هم برای او میافتد نوعی خشونت پنهان را در او میبینیم. وقتی این اتفاق برایش میافتد چهرهاش عبوستر میشود و سنگی میشود و همه چیز را در دل خود پنهان میکند و اجازه نمیدهد بروز پیدا کند. این جنس زنان کویری بود که من میشناختم.
رمان من در بیجار اتفاق میافتاد و آنجا فضا کوهستانی است و زنان این سرسختی را دارند، اما ترجیح دادم به خاطر خیلی از نکات مثل اینکه زبان کردی را نمیتوانستم در کار لحاظ کنم چون نمیشناختم و میترسیدم به نتیجه درست نرسیم. علاوه بر اینها نمیخواستم آدمها با لهجه کردی با هم حرف بزنند چون برای من منطقی نبود که آنان بین خودشان با لهجه حرف بزنند. نمیخواستم فیلم را زیرنویس کنم چون این مساله بین مخاطب و فیلم فاصله ایجاد میکرد. بر همین اساس قصه را به کرمان آوردم چون لهجه شیرین و قابل فهم است میتوان بیواسطهتر با تماشاگر کار را جلو برد. اصالت من به یزد برمیگردد و بر این اساس من زنان کویری را میشناسم.
به نظر شما الفت یک تصویر ایدهآل از مادری که فرزندش به شهادت رسیده نیست؟ این فرد یک مادر شهید است؟
آبیار: بله او یک مادر شهید است. اما دوست دارم بدانم ایدهآل از نظر شما یعنی چی؟
اینجا همان موضوع صفتهایی که برخی به فیلمها اطلاق میکنند مطرح میشود. ممکن است یک مادر شهید با اندوه بسیاری از رفتن فرزندش یاد کند و نسبت به وضعیت خود معترض باشد. از سوی دیگر ممکن است در فیلم دیگری با مادر شهیدی روبرو شویم که فقط شکرگزار شهید شدن فرزندش است. اینکه بین این دو بتوان به راه سومی رسید قطعا کار سختی است.
آبیار: الفت یک زن است، یک انسان با گوشت و پوست و استخوان و روح با همه عواطف خود. سنگ و دیوار نیست، حس دارد و همان تناقضات آدمی را دارد، همان پارادوکسهایی که در وجود هر آدمی دیده میشود. من برای باورپذیر کردن قصه میخواستم اینها را نشان دهم. زنی که بین عشق فرزندش و عشق به وطن و اعتقاداتش مانده است و همواره در این برزخ به سر میبرد. وقتی پسرش گم شده نمیداند چه کار باید بکند و در برزخ بیم و امید دائم دست و پا میزند و آنجا که با دیالوگ سادهای میگوید من نماز میخوانم یاد یونسم و استغفار میکنم و دوباره میخوانم و دوباره یاد یونسم، دل من شده عین این کوره مذاب نمیدانم چه کار باید بکنم و سیدعلی به او میگوید که تو یونس را برای خودت بت کردهای. اینها دیالوگهای ساده فیلم است که نکاتی در آن وجود دارد. وقتی این زن چنان پالایش پیدا میکند که به مقام رضا و تسلیم میرسد، وضعیت تغییر میکند. یونس در این مسیر به کمک الفت میآيد و به خوابش میآيد و نردبان را از زیر پای او برمیدارد و به او میگوید اگر ناشکری کنی همان بالا میمانی، الفت از خواب بیدار میشود و بعد از 15 سال تصمیم میگیرد آن رادیو را از خود باز کند و میگوید خدایا من خودم را به تو تسلیم کردم، در این زمان است که پسر برمیگردد. به نظر من او یک آدم واقعی است که خیلی از زنان ما در موقعیت او قرار گرفتهاند. حتی آن مادری که میگوید من بچهام را به خدا بخشیدم او هم یک عشق به بچهاش دارد. عشق به فرزند یک حس فطری است و نمیتوان آن را نابود کرد. مادر در «شیار 143» خودش را میسازد و تلاش میکند تا تسلیم شود و در مقام رضا قرار بگیرد.
امینعشایری: الفت در این فیلم یک مادر واقعی است که 15 سال تلاش میکند تا به مرحله تسلیم برسد. البته دقیقتر این است که بگوییم او مراحلی را طی میکند تا به این زمانی برسد که حس تسلیم در او وجود دارد. الفت میتواند هر مادر دیگری باشد. مادر من به راحتی ميتواند الفت باشد، همانطور که خیلی از زنان دیگر امکان اینکه الفت باشند در آنان هست و لزوما نیازی به خاص بودن نیست. این یک برش از زندگی مادری است که در جامعه ما مشابه او را میبینیم.
من از کسانی بودم که دوست داشتم این فیلم ضدجنگ باشد و هنوز هم فکر میکنم فیلم چنین فضایی دارد، البته قطعا نه ضدجنگ به معنای منفی. هیچکسی دوست نداشت آن وضعیت به وجود آید و مادران بسیاری فرزندان خود را از دست بدهند. بخشی از ماجرا که فطری و عشق مادر و فرزند است قابل کنار گذشتن نیست و ارائه تصویری کامل از یک مادر میتواند کل کار را باورپذیر کند.
آبیار: در مورد موضوع ضدجنگ دوست دارم این نکته را مطرح کنم که تعبیر رایج تعبیر غلطی از ضدجنگ بوده است. آقای امینعشایری در نگاه خود به درستی اشاره میکند. آنچه که تاکنون وجود داشته این بوده که اگر فیلمی تبعات جنگ را نشان دهد، ضدجنگ محسوب میشود. این غلط است، ما باید تبعات جنگ را نشان دهیم. ما ملتی بودیم که خودمان قربانی جنگ شدیم، قربانی تجاوزگری کشوری دیگر. اینکه تبعات جنگ را نشان دهیم با اینکه فیلمی بسازیم که بیننده بعد از تماشای آن داغون شود و از سینما بیرون برود، دو موضوع متفاوت است. اینکه من حس کنم به من یاس دست داده و احساس پوچی و اینکه اصلا بحث دفاع هم مطرح نبوده و افراد بیدلیل رفتهاند و جنگیدهاند و کشته شدهاند و بیننده مایوس از سینما خارج شود...
شما چنین فیلمی را در سینمای خودمان دیدهاید؟
آبیار: من مثالی نمیآورم. اما معتقدم این سینمای ضدجنگ است نه سینمایی که تبعات جنگ را نشان دهد.
تصور میکنم آقای امینعشایری هم چنین نظری داشتند و فیلمهای ضدجنگ را فیلمهای غیرتهییجی، مشابه اغلب فیلمهایی که در دهه 60 ساخته میشد، ميدانند.
امینعشایری: دقیقا همین طور است. بخشی از واقعیتهایی که ما در جنگ دیدیم همین چیزهایی است که به مادران و برخی پارادوکسهای دیگر بازمیگردد. به نوعی دوگانگی در این حس و حال وجود دارد، اینکه آیا عشق به وطن به حدی هست که مادر دیگر به فرزندش فکر نکند. مادر این فیلم در روندی که به آن رسیده خیلی منطقی پیش رفته است. زمانی گذشت تا او بتواند با ماجرا کنار بیاید. فیلم یک فیلم دفاعمقدسی کلیشهای نیست و تاثیر خود را گذاشته است.
سخاوتدوست: در مورد آن نکتهای که اشاره کردید این شخصیت چقدر از شخصیت ایدهآل مادر شهید فاصله گرفته، میخواهم به این نکته اشاره کنم که تاثیرگذاری این فیلم در این است که شخصیت مادر فیلم، مادر ایدهآلی نیست، به این معنا که هرکسی به او نگاه کند خود از او دور ببیند. الفت در وهله اول مادر و انسان است و بعد اعتقادات و عواطف و ایدئولوژی برای زندگی خود دارد. درگیری بین فطرت انسان و ایدئولوژی که میتواند اعتقادات میهنپرستانه را هم در بر داشته باشد، موجب میشود هر انسانی در هر جایگاهی با الفت ارتباط برقرار کند و تصور کند که این مادر و این زن من هستم. ممکن است هر زنی به خیلی چیزها اعتقاد داشته باشد، اما در مرحله تقابل اعتقادات خود و فطرتش چه انتخابی خواهد داشت؟ به چه ترتیب عمل خواهد کرد؟ بر همین اساس است که اغلب زنانی که سینما را بعد از دیدن «شیار 143» ترک میکنند به جنگ و تبعات آن فکر میکنند و همراه الفت اشک میریزند. قطعا فیلم نگاه ایدهآلیستی ندارد که هر کسی از سینما خارج شود بگوید این فیلم هم دوباره همان شعارهای قدیم را تکرار میکرد.
کمی در مورد خانم زارعی صحبت کنیم. درک ایشان از حس و حال فیلم خیلی مهم بود. وقتی به صحبتهای دیگر عوامل گوش ميدهم این موضوع را دریافت میکنم که برنامه و هدف فیلم به خوبی در گروه جا افتاده بود. خانم زارعی تا چه حد به این درک نزدیک بودند؟
آبیار: ما جلساتی در پیشتولید داشتیم که در جریان آن با خانم زارعی صحبت کردم. فیلمهایی به ایشان دادم که با فضای کرمان و مردم و رفتارهای آنان آشنا شوند. خود خانم زارعی زودتر به کرمان رفتند و با آدمهای آنجا ارتباط برقرار کردند تا آن شکل زن روستایی ساده را به دست بیاورند. در مورد مادر بودن هم صحبتهایی داشتیم و یک فیلم به ایشان دادم که مستند بود. این فیلم مستند مواجهه واقعی یک مادر شهید را با استخوانهای فرزندش نشان ميداد. این فیلم بسیار عجیب و تاثیرگذار بود. خانم زارعی آن فیلم را دیدند و سر صحنه هم دائم با هم صحبت میکردیم. ایشان نقش را خیلی خوب درک کرده بودند و در فضای فیلم و نقششان غرق شده بودند و ما هم سعی میکردیم خیلی رج نزنیم و توالی احساسات را رعایت کنیم. به گونهای که سکانس آخر را روز پایانی بازی خانم زارعی گرفتیم و ایشان هم به بهترین شکل ممکن این صحنه را بازی کردند. در پایان وقتی که میخواستیم سکانس بعدی را که قرار بود از پلهها پایین بیاید، بگیریم، به واقع توان نداشت. آنقدر صحنه را درک کرده بود و برایش حسی بود، توان اینکه از پلهها پایین بیاید و نگاهی به مقابل خود بیاندازد و برود نداشت.
زمان نوشتن آن سکانس چه حسی داشتید؟
آبیار: من زمانی که کتاب را هم مینوشتم، یک کار را در مورد این بخش انجام دادم و آن تشابه بقایای یونس با نوزاد قنداقی بود. یک دلیل ایجاد این تشابه آن بود که من در سالهای 80 و 81 به مناطق جنگی سفر میکردم و در آنجا میدیدیم که بقایای شهدا را پیدا میکنند و آن را در کفنهای کوچک میگذارند و کفن را میبستند. من در اولین لحظهای که اینها را دیدم به یاد نوزاد افتادم. این در ذهنم بود تا وقتی که رمان را نوشتم و بعد در فیلم هم از آن استفاده کردم.
فکر نکردید این تشابه و این تصویرسازی چقدر میتواند احساسات مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد؟
آبیار: خب میخواستم در پس این احساسات این را منتقل کنم که ما از خاکیم و به آن برمیگردیم. این سکانس مرگ و زایش را توامان در هم داشت.
شما فیلم را براساس تلفیق مسائل اعتقادی و واقعیت جنگ پیش بردید. براساس آنچه که اشاره میکنید، نگاه شما به موضوع با کسی که رویکرد اعتقادی ندارد متفاوت است. با وجود این نگاه طیفهای مختلف جذب فیلم شدهاند و این نکته قابل توجهی است. به اعتقاد من آن جایی که موجب نجات فیلم شما میشود و محبوبیت آن را در میان طیفهای مختلف به وجود میآورد، نگاه انسانی است که در دل کار وجود دارد. از طرف دیگر پرداخت شما به دور از ملودرام نیست. ما که با یک فیلم اکشن جنگی روبرو نیستم، با ملودرامی روبرو هستیم که حالا سلیقه کارگردان این بوده که خیلی روی المانهای مربوط به آن مانور نداده است.
آبیار: من هیچ کاری که فیلم را به سمت ملودرام ببرد نکردهام. روی عشق پسر و دختر اصلا تاکید نکردم. کودکیهای اینها را تا حدی شرح دادم و جلو رفتم که وقتی به آخر رسیدم بتواند تاثیر بگذارد. موسیقی را هم دیدیم که چطور استفاده شده بود. زمانی که پسر الفت گم میشود و خبری از او نیست، اشک و آه و بیتابی از او نمیبینیم، حتی صحنهای که خبر اشتباه به او میدهند میبینیم که پای او شل میشود و کنار دیوار مینشیند و به آسمان نگاه میکند. حتی در سکانس آخر نمیخواستم الفت گریه کند. این نکته در فیلمنامه و رمان من نوشته شده وجود دارد، این را به خانم زارعی گفتم که من میخواهم الفت گریه نکند، اما هرچه که حست میگوید آن را انجام بده، تو تا اینجای فیلم آمدهای و واقعا یک مادر بودی و این فضا را تجربه کردهای، حالا هرچه که حست میگوید انجام بده. خانم زارعی برای این صحنه رفت و خیلی باشکوه اشک ریخت. ناخواسته آن اشکها میآمد و آن شکوهمندی حس میشد. او اشک عشق مادر و فرزندی میریخت، مانند وقتی که کودکی را در آغوش میگیری و نوزادی او را به خاطر میآوری؛ رنجی شکوهمند. در آن سکانس خانم زارعی کفشهایش را درآورد. من این را در فیلمنامه ننوشته بودم، اما خانم زارعی انجام دادند و نتیجه هم خیلی خوب شد. کاری که من کردم این بود که روی آن کفشها تاکید نکردم، آنها در پسزمینه باقی ماندند. من در این فیلم روی هیچ چیز تاکید نکردم.
امینعشایری: ماهیت فیلم این را میطلبد. «شیار143» باید به گونهای میبود که در آن روی هیچ چیز تاکید نمیشد و روند مستندگونه نزدیک به واقعیت در آن اتفاق میافتاد. یک برش مثل همه زندگیها، بر همین اساس هم صحبت شما کاملا درست محسوب میشود که میگویید نگاه موجود در فیلم نگاه کلیشهای از هیچ سویی نیست و به همین دلیل همه طیف فیلم را میبینند و با آن ارتباط برقرار ميکنند. وقتی فیلم بخشی واقعی از خود زندگی است، پس افراد در برقرار ارتباط با آن دچار مشکل نمیشوند.
در مورد فضای ملودرام فیلم صحبت میکردید؛ فکر کنم خود شما هم قبول داشته باشید که «شیار143» ملودرام هست، حالا با گرایش بیشتر به واقعنمایی.
آبیار: موضوع در ذات خودش ملودرام است، اما من به لحاظ تکنیکی نخواستم روی آن تاکید کنم. یکی دو جایی که خیلی با فیلم مخالف بودند نوشتند شما فیلم هندی ساختی. من همه شخصیتها را به خاطر الفت کمرنگ کردم. حتی در مورد شخصیت یونس برخی به من گفتند میتوانستی بیشتر به او بپردازی، اما این هدف من نبود. موضوع من در این فیلم رزمنده نبود، بلکه مادر بود. همه چیده شدند تا فقط الفت دیده شود. در آن مصاحبه که در فیلم میبینیم هم همه نشستهاند و در مورد یک فرد غایب صحبت میکنند که بعد او را میبینیم. وقتی دیگران در مورد شخصیتی که حضور ندارد صحبت میکنند، آن آدم برجستهتر میشود و بیشتر دیده میشود. تمام هم و غم من این بود که الفت دیده شود.
به بحث اعتقادی اشارهای کردیم، اما بیشتر به آن بپردازیم.
آبیار: شاید من بیشتر از آنکه به مساله جنگ و دفاع که البته برایم ارزشمند است، نظر داشته باشم، بیشتر به این نگاه کردم که یک آدم دچار رنج شده و این رنج او را بیشتر در نسبت با خدا قرار داده است و سالها در شک و تردید بین عشق فرزند و عشق خالق فرزند به سر برده است. همانطور که به تعبیر کرکگور غیرعاقلانه ترین کار دنیا را ابراهیم انجام می دهد و برای قربانی کردن فرزند خود قدم برمی دارد، این مادر فرزند خود را داده و حالا که در نسبت بیشتری با خالق خود قرار گرفته بین این دو عشق مانده است. در حقیقت آنجایی که می تواند از عشقی که مادی تر به نظر می آید بکند، خداوند او را از بی قراری و بی تابی نجات می دهد. شاید نظر من در فیلم بیشتر متوجه این بخش بود، اما قطعا قصد نداشتم آن را در قالب یک پیام عرفانی نشان دهم.
کتاب هم چنین رویکردی دارد؟
آبیار: بله این فضا در کتاب بیشتر است، چون در آنجا می توانستم کمی حرف بزنم، اما اینجا نه؛ فقط باید تصویر را نشان می دادم. ما می بینیم که این مادر جاهایی دچار وسواس های خرافی هم می شود. وقتی شما به چیزی حساس می شوید همواره نشانه ها را جدی تر می گیرید. مادر صدای عوعوی سگ و یا قارقار کلاغ را به نشانه ای می گیرد و یا دخترش به او می گوید نردبان می افتاد صاف می کردی و یا مادر می گفت سفیدی شب از خانه بیرون ندهید خوب نیست و چیزهایی از این دست، اما در عین حال آنقدر هم عاقل هست که وقتی می رود سرکتاب باز کند و آن فضای عجیب را می بیند و آن را مضحکه ای دریافت می کند، باور نمی کند و بیرون می آید. این آدم در یک پارادوکس عجیب گرفتار است. از یک طرف توجه بیش از حد به نشانه ها و از طرف دیگر کندن از آن ها و دل دادن به خداوند. همه این ها در این آدم جمع شده است و به همین دلیل باورپذیر به نظر می رسد. این مادر 15 سال دچار یک جنون است، جنونی دوست داشتنی و آن بستن رادیو به کمر خودش است. جنگ تمام شده و اسرا برگشته اند، اما او هنوز آن رادیو را به خود می بنند. این یعنی او به هر چیزی که روزنه امیدی برایش باز می کند چنگ می زند تا به خواسته اش برسد.
خانم آبیار این را قبول دارید که برای آن کسانی که شاید این بار اعتقادی خیلی برایشان پررنگ نباشد، این جنون مادرانه است که موجب نزدیکی آنان به فیلم می شود. قطعا این یک موقعیت خاص است که فردی سال ها دنبال مادرش بگردد، اما این یک موقعیت عام است که اغلب ما انتظار بسیاری از چیزها را می کشیم و بعد از رسیدن به آن همچنان حس انتظار در ما غالب تر از آرامش بعد از رسیدن است. اما شما با آن نگاهی که در بالا توضیح دادید و البته در فیلم هم حس می شد، مواجهه دیگری را نشان داده اید، گرایش به نگاه عرفانی و آنچه به صورت معمول در عرفان دیدن می شود، بالا رفتن از عشق زمینی و رسیدن به عشق آسمانی.
آبیار: انتظار خیلی کشنده است. من خانمی را سراغ داشتم که سال ها مادرش زمین گیر و او از مادرش با عشق فراوان نگهداری می کرد. بالاخره مادرش فوت کرد و این خانم افسرده شد؛ افسردگی نه به دلیل عشق به مادر و از دست دادن او، به دلیل اینکه دیگر کسی در کنارش نبود که بتواند با بروز محبتش خود را راضی کند. الفت، اما در دنیای دیگری ست، او در یک انتظار کشنده به سر می برد و وقتی جواب می گیرد، دیگر قرار و آرام می گیرد. الفت آرام می گیرد و قالی را که بالا نمی رفت، به پایان می رساند و آن را می برد و انگار زندگی نویی را شروع می کند. اما این را هم بگویم که هر کسی با توجه به پیش زمینه ای که در مورد داوری درباره جنگ دارد، می تواند برداشت های خود را هم داشته باشد.
آقای سخاوت دوست، کارکرد سادگی «شیار143» تا صحنه پایانی مانند انرژی است که در فنر جمع شده وجود دارد و این فنر در صحنه پایانی بیرون می زند و احساسات مخاطب را تحت تاثیر خود قرار می دهد. شما در آن صحنه نقش مهمی داشتید. در این مورد توضیح دهید.
سخاوت دوست: بی اغراق بودن در تمامی بخش های فیلم از طراحی ها تا بازیگری وجود داشت و در زمینه موسیقی هم به عنوان آخرین بخش که بعد از آماده شده فیلم روی آن قرار می گیرد همین رویه وجود داشت. اما در سکانس آخر داستان کمی متفاوت می شود، البته نه به لحاظ اغراق، از منظر یک جمع بندی. حتی در سکانس آخر هم ذره ای اغراق وجود ندارد که موسیقی بخواهد برجسته شود و یا چیزی از این دست. کمترین عناصر موسیقایی در اینجا وجود دارد؛ یک لالایی است که خواننده ارکستر سنفونیک آن را نمی خواند. چندی قبل از ساخت «شیار143» و اصلا بدون اینکه ماجرای ساخت این فیلم با من مطرح شده باشد، همراه همسرم به بم سفر کرده بودم. در آنجا با خانم مسنی روبرو شدیم که فرزندانش را در زلزله بم از دست داده بود. او این لالایی را برای فرزندانش می خواند و گریه می کرد. ما در حاشیه تحقیق صدای این خانم را ظبط کردیم. من به مدت دو هفته ای که سرگرم کار موسیقی بودم، درگیر این لالایی شدم، به چند دلیل اولا چون از جنس فیلم بود و دوما اینکه اغراق آمیز نبود و به لحاظ موضوعی و معنایی به داستان می خورد. حالا همراه کردن آن با یک ارکستر خود نکته ای دیگر بود که تلاش کردیم آن را هم بدون اغراق پیش ببریم. از این ارکستر هیچ ملودی شنیده نمی شود که کار را تبدیل به ملودرام کند. به نظرم همین اغراق آمیز نبودن موسیقی که موجب تاثیرگذاری می شود.
آقای امین عشایری شما در مورد طراحی سکانس پایانی توضیح دهید.
امین عشایری: می توانستیم برای این صحنه کارهای زیادی بکنیم، اما سادگی مهمترین نکته ای بود که در نظر داشتیم. سراغ یک سالن بزرگ وزرشی رفتیم و تفاوت آن فضای بزرگ با قنداقه ای که در تابوت است، خود جلب توجه می کند. چیزی را پیچیده برگزار نکردیم.
چه چیز ذهن شما را از اغراق دور می کرد؟
آبیار: هر اغراقی توجه می گیرد. مثلا بعضی می گویند چرا از معدن استفاده زیادی نکرده ام. می خواستم استفاده نمادینی از معدن داشته باشم، اما قطعا پنهان و در دل کار، ممکن است مخاطب به این نکته برسد یا نرسد. می خواستم معدن نمادی از خود الفت باشد، او در جاهای مختلف معدن حاضر می شود و می گوید این مثل دل من است، هی الو می گیرد و آتش می گیرد. این نمادی از درون الفت بود که مس وجودش پخته می شود و تجلی پیدا می کند. این را خیلی دور گذاشتم و اصلا روی آن تاکید نداشتم. حتی قالی هم یکی از ابزار صحنه بود و با وجود تعبیر نمادینش توجه ویژه ای به آن نکردیم.
برای سکانس پایانی یک اتاق بزرگ و یک تابوت وسط آن و تنهایی الفت و بچه اش کافی بود تا حس منتقل شود، هر چیزی که توجه را جلب می کرد اشتباه بود.
در نمایش های متعدد فیلم که حضور داشته اید، مردها هم به میزان خانم ها تحت تاثیر فیلم قرار می گیرند؟
آبیار: برای نمایش فیلم در جشنواره نماز و نیایش به همدان رفته بود. تمام کسانی که در سالن برای تماشای فیلم حضور داشتند روحانی بودند. فیلم که شروع شد، هنوز کسانی در سالن بودند که جواب تلفن هایشان را بدهند و صدای تلفنشان بلند شود، کمی که فیلم جلو رفت دیگر صدای کسی شنیده نمی شد که به تلفنش جواب دهد و وقتی به سکانس پایانی رسید، صدای گریه آنان بسیار بلند بود، هق هق می کردند و انگار روضه خوانده شده باشد. از صدای گریه آن ها من هم گریه ام گرفت. بعد از تمام شدن فیلم یکی از روحانیون کنار من آمد و گفت خانم شما خیلی کار بزرگی کردید، شما روضه خوان ها را به گریه انداخته اید.
*مشرق
بعد از آغاز اکران عمومی فیلم، از آن استقبال خوبی از سوی تماشاگران صورت گرفته است. فیلم آبیار از سوی طیف های مختلف با نگاه های مختلف مورد توجه بوده و این یکی از نکات مهم فیلم است. «شیار143» روایتی از انتظار سخت یک مادر است؛ مادری که عاشقانه فرزند خود را بزرگ کرده و حالا او به جنگ رفته و سال هاست خبری از او نیست. آبیار این فیلم را براساس رمان خود که سال ها قبل نوشته بود ساخته است و خود نویسنده فیلمنامه نیز هست. او همراه کامیاب امین عشایری طراح صحنه و لباس و مسعود سخاوت دوست با حضور در خبرگزاری خبرآنلاین به پرسش های مختلفی در مورد فیلمش پاسخ داد.
میزان تاثیرگذاری فیلم برایتان قابل پیشبینی بود؟ یعنی رسیدن به این حجم از واکنشها و حس تاثری که در تماشاگر به وجود میآید، برنامهای بود که در آن مسیر قدم برداشته بودید یا نه، بعد از جمعبندی کار به این حس و فضا رسیدید؟
نرگس آبیار (کارگردان): من فقط میخواستم یک قصه تعریف کنم. من براساس کتابم کار کردم و الفت یکی از چندین شخصیتی بود که در آن کتاب حضور داشت. الفت در کتابم اختر نام داشت و در میان دیگر شخصیتها گم شده بود و خیلی حس نمیشد. وقتی خواستم فیلم «شیار 143» را کار کنم، باقی شخصیتها را کنار گذاشتم و شخصیت الفت را پرورش دادم و این باعث شد او بیشتر دیده شود. بعد از آنکه فیلمنامه آماده شد، متن را به دست یک کارشناس سینما سپردم تا نظر ایشان را در مورد فیلمنامه بشنوم. او به من گفت بعد از خواندن متن خیلی تحت تاثیر قرار گرفته و بعد گفت نگران است که در صورت ساخته شدن آن فیلمنامه نتیجه کار ضدجنگ تلقی شود.
به پیشنهاد او برای اینکه از تلخی کار گرفته شود در پایان وقتی قرار است الفت سمت فرزندش برود به اتاقی برود که در آن حلقههای گل هست و فضا نورانی است. او این پیشنهادها را مطرح کرده بود تا کار مجوز بگیرد. آن کارشناس سینما که فیلمنامههای زیادی خوانده بعد از خواندن متن فیلمنامه این نکته را مطرح کرد که متاثر شده است. حالا این برای من خیلی ملاک نبود که یک نفر بعد از خواندن فیلمنامه متاثر شده و تمایل داشتم که تا جایی که میتوانم کار خودم را به درستی انجام دهم. به نظر من حس پایانی فیلم باید خیلی غریبانهتر از آن چیزی که این کارشناس سینما عنوان ميکردند به دست میآمد. بر همین اساس من کار خودم را کردم.
متاثر کردن مخاطب هدف شما بود؟
آبیار: نه اصلا. همانطور هم که میبینید خیلی سعی کردم از ویژگیهایی که کار را به سمت ملودرام میبرد پرهیز کنم. مثل اینکه بخواهم بخشهایی را اسلوموشن کنم و کارهایی از این دست. من میتوانستم آنجایی که کودکی بچهها است و الفت با آنان گرگم به هوا بازی میکند از اسلوموشن و چیزهایی از این دست استفاده کنم، اما این کار را نکردم و فقط یک برش واقعی از آنچه که وجود داشته استفاده کنم. دلیل استفاده کم از موسیقی هم خودداری از افتادن در حال و هوای فیلم ملودرام بود. فقط در سکانس آخر از موسیقی که آن هم بسیار از بافت و جنس خود فیلم بود همراه یک لالایی، استفاده کردم. از هر چیزی که عناصر ملودرام را در فیلم پررنگ میکرد خودداری کردم...
حالا سر موضوع ملودرام بودن فیلم بیشتر در ادامه صحبت میکنیم. سراغ بخش طراحی کار برویم. در این فیلم به نظر میرسد تلاش شده همه چیز زمینهساز ایجاد حسی قوی در صحنه پایانی باشد. برای رسیدن به این هدف، واقعی جلوه دادن فضاها یکی از مولفههایی بود که میتوانست کمک زیادی کند و شما هم به این سمت رفتید. یکی از نمودهای این سادگی و مشابهسازی فضا با زندگی واقعی در بخش طراحی صحنه و لباس اتفاق میافتد، آقای امینعشایری شما با این طرز فکر پیش رفتید؟
کامیاب امینعشایری (طراح صحنه و لباس): قبل از آنکه کار شروع شود، وقتی با خانم آبیار صحبت میکردیم به این نتیجه رسیده بودیم که هیچ چیز بیشتر از آنچه که در واقعیت باید وجود داشته باشد در فیلم دیده نشود. خیلی تلاش کردیم همه چیز نزدیک به واقعیت و مستند باشد. با آنکه همه چیز در این فیلم ساخته شده است، اما سعی کردیم در مسیر ایجاد فضاهای مستند و ملموس پیش برویم.
این ایده از سوی خانم آبیار مطرح شد یا شما؟
امین عشایری: خانم آبیار مطرح کردند. زمانی که ایشان فیلمنامه را مینوشتند نکاتی در ذهنشان بود و در ادامه وقتی قرار به ساخت فیلم شده بود خود ایشان فضاها را دیده بودند. در مورد لباسها خیلی کار سختی نداشتیم، زیرا همچنان آن نوع لباس وجود دارد و افراد لباسهایی مشابه آن میپوشند پس نیاز به کار عجیبی نبود. ما باید سعی می کردیم طراحی لباس را جوری انجام میدادیم که با خود بازیگر هماهنگ میشد و از چارچوب شخصیت و ظاهر او دور نمیبود. در مورد طراحی صحنه هم سعی کردیم هیچ چیز در صحنه اضافه نباشد و زیادی به چشم نیاید. آن روندی که ما را جلو برد به این شکل از طراحی صحنه رساند. این در حالی است که وقتی خیلی از دوستان من این طراحی را دیدند به من گفتند تو در این کار چه کردهای؟ کار زیادی به چشم نمیآید.
اینکه همکارانم به من گفتند کارت در این فیلم چندان به چشم نمیآید، موجب خوشحالی من بود، چون بهترین اتفاق در مورد طراحی صحنه این فیلم این نکته بود که طراحی آن دیده نشود. همانطور که در برخی فیلمها به شکل اغراقآمیز به نوعی کار کردم که فیلم از فضای رئال خارج شود، در مورد این فیلم باید به نوعی عمل میکردم که همه چیز واقعی به نظر برسد.
آقای سخاوتدوست به نظر میرسد در زمینه موسیقی هم تلاش شده به همین ترتیب عمل شود و اغراق شده نباشد. علاوه بر اینها در زمینه موسیقی فیلمهای دفاع مقدس اغلب شاهد تکرار یک تم و حال و هوا هستیم. در این کار شما سراغ تم تازهای رفتید، ایجاد این تنوع ریسک است. در این زمینه توضیح دهید.
مسعود سخاوتدوست (آهنگساز): خروج از محدودههای کلیشه ریسک محسوب میشود، منتها وقتی ما در موقعیتی قرار میگیریم که درام و فضا تحت لوای دفاع مقدس است، اما نگاه دیگری به جریان دارد، این ریسک را میپذیریم که کمی از کلیشهها فاصله بگیریم. مولف بودن کارگردان و دید او به موسیقی موجب شده که من هم آن جسارت را پیدا کنم و از سکوت به عنوان بخش مهمی از موسیقی استفاده کنم و از تمهایی بهره بگیریم که به جای استفاده از فضای کلیشهای در حوزه دفاع مقدس به فضای درونی زنی بپردازد که ورای همه چیز غیر از جنگ و خونریزی به جریان نگاه میکند، نگاه او مادرانه است.
پس ایده از همینجا شکل میگیرید...
سخاوتدوست: مشخصا ایده از اینجا شکل میگیرد که جریان لایه دیگری از جنگ را مورد بررسی قرار میدهد.
خانم آبیار در مورد صحبتهایی که در زمینه طراحی و موسیقی مطرح شد، اگر نکتهای لازم میدانید اضافه کنید.
آبیار: دوست دارم در این مورد چند نکته را اضافه کنم. آقای امینعشایری از آن دست افرادیاند که سر کار با ایشان بسیار احساس راحتی کردم. من به ایشان توضیح دادم که چه چیزی احتیاج دارم و نگاه من چیست. بعد از این توضیحات هر چیزی که ایشان آماده میکردند تقریبا مورد نظر من بود. اختلافنظر کمی بین ما وجود داشت و اصلا مورد اختلافی را به خاطر ندارم. متاسفانه شرایطی که در ایران وجود دارد این است که باید یک چیز در فیلم دیده شود تا خاص به نظر برسد. مثلا در حوزه فیلمبرداری، گریم و طراحی صحنه حتما تظاهری صورت بگیرد تا به نظر برسد که کار خاصی انجام شده است.
در مقابل اگر شما آنقدر ماهرانه طراحی صحنه بکنید که اصلا دیده نشود و حس نشود، شاید خیلی حسن تلقی نشود. ما برای «شیار143» خیلی از فضاها از جمله مطبخ را ساختیم و جزئیاتی را وارد فضاها کردیم. طراح صحنه و لباس کار خود را بسیار دقیق انجام داد و پیش رفت، اما این مشکل وجود دارد که انگار کار خوب وقتی انجام میشود که خیلی به چشم بیاید. کمتر پیش میآید عوامل یک فیلم اینچنین همراه باشند و این را بپذیرند که کارشان نباید چندان دیده شود. من با هر کدام از عوامل که صحبت میکردم به او ميگفتم که کارش در فیلم نباید دیده شود.
همه چیز آنقدر باید چفت در کار میبود که هیچ چیز بیرون نزند. سر موسیقی هم همین مساله را داشتیم. خود آقای سخاوتدوست به من گفتند من به گونهای موسیقی کار را میسازم که اگر نباشد شما حس میکنید و اگر باشد حس نمیکنید. این دقیقا همان چیزی بود که من میخواستم. در حقیقت من به نوعی موسیقیهای افکتیو را میخواستم. با توجه به اینکه قصد داشتم از فضای ملودرام فاصله بگیرم، در ابتدا میخواستم فیلم اصلا موسیقی نداشته باشد و موسیقیها مال خود فیلم باشد. ما با توجه به اینکه رادیو را در فیلم داشتیم میتوانستیم خیلی از موسیقیها را به واسطه آن وارد فیلم کنیم. به خصوص در ابتدای کار از این مساله استفاده بیشتری شده است. تا جایی که توانستیم موسیقی را به گونهای استفاده کردیم که خیلی در فیلم به چشم نیاید.
به وجه زنانه فیلم بپردازیم و تاکید آن روی شخصیت مادر. پیش از آنکه من نگاه خودم را به این شخصیت بگویم، دوست دارم شما پاسخ دهید که این زن از کجا وارد قصه شما شد؟
آبیار: این تصویر یک زن روستایی است که من تجربه آن را داشتهام؛ زنان سرسخت روستایی که اتفاقا شاید جاهایی زنانگی خود را در پس سرسختی خود پنهان میکردند. شاید در این فیلم مانند «اشیا از آنچه میبینید...» شخصیتها خیلی زنانگی ندارند...
جنس زنی که در این فیلم میبینیم متفاوت است.
آبیار: همین طور است. آقای دکتر روحانی به من میگفتند که چرا فیلم زنانگی کمتری دارد و پاسخ من این بود که جنس زنی که در این فیلم با او طرف هستیم، متفاوت است. این یک زن روستایی است که شوهرش را از دست داده و مادرش و فرزندانش را اداره میکند و دائم او را در حال کار کردن میبینیم. وقتی این اتفاق هم برای او میافتد نوعی خشونت پنهان را در او میبینیم. وقتی این اتفاق برایش میافتد چهرهاش عبوستر میشود و سنگی میشود و همه چیز را در دل خود پنهان میکند و اجازه نمیدهد بروز پیدا کند. این جنس زنان کویری بود که من میشناختم.
رمان من در بیجار اتفاق میافتاد و آنجا فضا کوهستانی است و زنان این سرسختی را دارند، اما ترجیح دادم به خاطر خیلی از نکات مثل اینکه زبان کردی را نمیتوانستم در کار لحاظ کنم چون نمیشناختم و میترسیدم به نتیجه درست نرسیم. علاوه بر اینها نمیخواستم آدمها با لهجه کردی با هم حرف بزنند چون برای من منطقی نبود که آنان بین خودشان با لهجه حرف بزنند. نمیخواستم فیلم را زیرنویس کنم چون این مساله بین مخاطب و فیلم فاصله ایجاد میکرد. بر همین اساس قصه را به کرمان آوردم چون لهجه شیرین و قابل فهم است میتوان بیواسطهتر با تماشاگر کار را جلو برد. اصالت من به یزد برمیگردد و بر این اساس من زنان کویری را میشناسم.
به نظر شما الفت یک تصویر ایدهآل از مادری که فرزندش به شهادت رسیده نیست؟ این فرد یک مادر شهید است؟
آبیار: بله او یک مادر شهید است. اما دوست دارم بدانم ایدهآل از نظر شما یعنی چی؟
اینجا همان موضوع صفتهایی که برخی به فیلمها اطلاق میکنند مطرح میشود. ممکن است یک مادر شهید با اندوه بسیاری از رفتن فرزندش یاد کند و نسبت به وضعیت خود معترض باشد. از سوی دیگر ممکن است در فیلم دیگری با مادر شهیدی روبرو شویم که فقط شکرگزار شهید شدن فرزندش است. اینکه بین این دو بتوان به راه سومی رسید قطعا کار سختی است.
آبیار: الفت یک زن است، یک انسان با گوشت و پوست و استخوان و روح با همه عواطف خود. سنگ و دیوار نیست، حس دارد و همان تناقضات آدمی را دارد، همان پارادوکسهایی که در وجود هر آدمی دیده میشود. من برای باورپذیر کردن قصه میخواستم اینها را نشان دهم. زنی که بین عشق فرزندش و عشق به وطن و اعتقاداتش مانده است و همواره در این برزخ به سر میبرد. وقتی پسرش گم شده نمیداند چه کار باید بکند و در برزخ بیم و امید دائم دست و پا میزند و آنجا که با دیالوگ سادهای میگوید من نماز میخوانم یاد یونسم و استغفار میکنم و دوباره میخوانم و دوباره یاد یونسم، دل من شده عین این کوره مذاب نمیدانم چه کار باید بکنم و سیدعلی به او میگوید که تو یونس را برای خودت بت کردهای. اینها دیالوگهای ساده فیلم است که نکاتی در آن وجود دارد. وقتی این زن چنان پالایش پیدا میکند که به مقام رضا و تسلیم میرسد، وضعیت تغییر میکند. یونس در این مسیر به کمک الفت میآيد و به خوابش میآيد و نردبان را از زیر پای او برمیدارد و به او میگوید اگر ناشکری کنی همان بالا میمانی، الفت از خواب بیدار میشود و بعد از 15 سال تصمیم میگیرد آن رادیو را از خود باز کند و میگوید خدایا من خودم را به تو تسلیم کردم، در این زمان است که پسر برمیگردد. به نظر من او یک آدم واقعی است که خیلی از زنان ما در موقعیت او قرار گرفتهاند. حتی آن مادری که میگوید من بچهام را به خدا بخشیدم او هم یک عشق به بچهاش دارد. عشق به فرزند یک حس فطری است و نمیتوان آن را نابود کرد. مادر در «شیار 143» خودش را میسازد و تلاش میکند تا تسلیم شود و در مقام رضا قرار بگیرد.
امینعشایری: الفت در این فیلم یک مادر واقعی است که 15 سال تلاش میکند تا به مرحله تسلیم برسد. البته دقیقتر این است که بگوییم او مراحلی را طی میکند تا به این زمانی برسد که حس تسلیم در او وجود دارد. الفت میتواند هر مادر دیگری باشد. مادر من به راحتی ميتواند الفت باشد، همانطور که خیلی از زنان دیگر امکان اینکه الفت باشند در آنان هست و لزوما نیازی به خاص بودن نیست. این یک برش از زندگی مادری است که در جامعه ما مشابه او را میبینیم.
من از کسانی بودم که دوست داشتم این فیلم ضدجنگ باشد و هنوز هم فکر میکنم فیلم چنین فضایی دارد، البته قطعا نه ضدجنگ به معنای منفی. هیچکسی دوست نداشت آن وضعیت به وجود آید و مادران بسیاری فرزندان خود را از دست بدهند. بخشی از ماجرا که فطری و عشق مادر و فرزند است قابل کنار گذشتن نیست و ارائه تصویری کامل از یک مادر میتواند کل کار را باورپذیر کند.
آبیار: در مورد موضوع ضدجنگ دوست دارم این نکته را مطرح کنم که تعبیر رایج تعبیر غلطی از ضدجنگ بوده است. آقای امینعشایری در نگاه خود به درستی اشاره میکند. آنچه که تاکنون وجود داشته این بوده که اگر فیلمی تبعات جنگ را نشان دهد، ضدجنگ محسوب میشود. این غلط است، ما باید تبعات جنگ را نشان دهیم. ما ملتی بودیم که خودمان قربانی جنگ شدیم، قربانی تجاوزگری کشوری دیگر. اینکه تبعات جنگ را نشان دهیم با اینکه فیلمی بسازیم که بیننده بعد از تماشای آن داغون شود و از سینما بیرون برود، دو موضوع متفاوت است. اینکه من حس کنم به من یاس دست داده و احساس پوچی و اینکه اصلا بحث دفاع هم مطرح نبوده و افراد بیدلیل رفتهاند و جنگیدهاند و کشته شدهاند و بیننده مایوس از سینما خارج شود...
شما چنین فیلمی را در سینمای خودمان دیدهاید؟
آبیار: من مثالی نمیآورم. اما معتقدم این سینمای ضدجنگ است نه سینمایی که تبعات جنگ را نشان دهد.
تصور میکنم آقای امینعشایری هم چنین نظری داشتند و فیلمهای ضدجنگ را فیلمهای غیرتهییجی، مشابه اغلب فیلمهایی که در دهه 60 ساخته میشد، ميدانند.
امینعشایری: دقیقا همین طور است. بخشی از واقعیتهایی که ما در جنگ دیدیم همین چیزهایی است که به مادران و برخی پارادوکسهای دیگر بازمیگردد. به نوعی دوگانگی در این حس و حال وجود دارد، اینکه آیا عشق به وطن به حدی هست که مادر دیگر به فرزندش فکر نکند. مادر این فیلم در روندی که به آن رسیده خیلی منطقی پیش رفته است. زمانی گذشت تا او بتواند با ماجرا کنار بیاید. فیلم یک فیلم دفاعمقدسی کلیشهای نیست و تاثیر خود را گذاشته است.
سخاوتدوست: در مورد آن نکتهای که اشاره کردید این شخصیت چقدر از شخصیت ایدهآل مادر شهید فاصله گرفته، میخواهم به این نکته اشاره کنم که تاثیرگذاری این فیلم در این است که شخصیت مادر فیلم، مادر ایدهآلی نیست، به این معنا که هرکسی به او نگاه کند خود از او دور ببیند. الفت در وهله اول مادر و انسان است و بعد اعتقادات و عواطف و ایدئولوژی برای زندگی خود دارد. درگیری بین فطرت انسان و ایدئولوژی که میتواند اعتقادات میهنپرستانه را هم در بر داشته باشد، موجب میشود هر انسانی در هر جایگاهی با الفت ارتباط برقرار کند و تصور کند که این مادر و این زن من هستم. ممکن است هر زنی به خیلی چیزها اعتقاد داشته باشد، اما در مرحله تقابل اعتقادات خود و فطرتش چه انتخابی خواهد داشت؟ به چه ترتیب عمل خواهد کرد؟ بر همین اساس است که اغلب زنانی که سینما را بعد از دیدن «شیار 143» ترک میکنند به جنگ و تبعات آن فکر میکنند و همراه الفت اشک میریزند. قطعا فیلم نگاه ایدهآلیستی ندارد که هر کسی از سینما خارج شود بگوید این فیلم هم دوباره همان شعارهای قدیم را تکرار میکرد.
کمی در مورد خانم زارعی صحبت کنیم. درک ایشان از حس و حال فیلم خیلی مهم بود. وقتی به صحبتهای دیگر عوامل گوش ميدهم این موضوع را دریافت میکنم که برنامه و هدف فیلم به خوبی در گروه جا افتاده بود. خانم زارعی تا چه حد به این درک نزدیک بودند؟
آبیار: ما جلساتی در پیشتولید داشتیم که در جریان آن با خانم زارعی صحبت کردم. فیلمهایی به ایشان دادم که با فضای کرمان و مردم و رفتارهای آنان آشنا شوند. خود خانم زارعی زودتر به کرمان رفتند و با آدمهای آنجا ارتباط برقرار کردند تا آن شکل زن روستایی ساده را به دست بیاورند. در مورد مادر بودن هم صحبتهایی داشتیم و یک فیلم به ایشان دادم که مستند بود. این فیلم مستند مواجهه واقعی یک مادر شهید را با استخوانهای فرزندش نشان ميداد. این فیلم بسیار عجیب و تاثیرگذار بود. خانم زارعی آن فیلم را دیدند و سر صحنه هم دائم با هم صحبت میکردیم. ایشان نقش را خیلی خوب درک کرده بودند و در فضای فیلم و نقششان غرق شده بودند و ما هم سعی میکردیم خیلی رج نزنیم و توالی احساسات را رعایت کنیم. به گونهای که سکانس آخر را روز پایانی بازی خانم زارعی گرفتیم و ایشان هم به بهترین شکل ممکن این صحنه را بازی کردند. در پایان وقتی که میخواستیم سکانس بعدی را که قرار بود از پلهها پایین بیاید، بگیریم، به واقع توان نداشت. آنقدر صحنه را درک کرده بود و برایش حسی بود، توان اینکه از پلهها پایین بیاید و نگاهی به مقابل خود بیاندازد و برود نداشت.
زمان نوشتن آن سکانس چه حسی داشتید؟
آبیار: من زمانی که کتاب را هم مینوشتم، یک کار را در مورد این بخش انجام دادم و آن تشابه بقایای یونس با نوزاد قنداقی بود. یک دلیل ایجاد این تشابه آن بود که من در سالهای 80 و 81 به مناطق جنگی سفر میکردم و در آنجا میدیدیم که بقایای شهدا را پیدا میکنند و آن را در کفنهای کوچک میگذارند و کفن را میبستند. من در اولین لحظهای که اینها را دیدم به یاد نوزاد افتادم. این در ذهنم بود تا وقتی که رمان را نوشتم و بعد در فیلم هم از آن استفاده کردم.
فکر نکردید این تشابه و این تصویرسازی چقدر میتواند احساسات مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد؟
آبیار: خب میخواستم در پس این احساسات این را منتقل کنم که ما از خاکیم و به آن برمیگردیم. این سکانس مرگ و زایش را توامان در هم داشت.
شما فیلم را براساس تلفیق مسائل اعتقادی و واقعیت جنگ پیش بردید. براساس آنچه که اشاره میکنید، نگاه شما به موضوع با کسی که رویکرد اعتقادی ندارد متفاوت است. با وجود این نگاه طیفهای مختلف جذب فیلم شدهاند و این نکته قابل توجهی است. به اعتقاد من آن جایی که موجب نجات فیلم شما میشود و محبوبیت آن را در میان طیفهای مختلف به وجود میآورد، نگاه انسانی است که در دل کار وجود دارد. از طرف دیگر پرداخت شما به دور از ملودرام نیست. ما که با یک فیلم اکشن جنگی روبرو نیستم، با ملودرامی روبرو هستیم که حالا سلیقه کارگردان این بوده که خیلی روی المانهای مربوط به آن مانور نداده است.
آبیار: من هیچ کاری که فیلم را به سمت ملودرام ببرد نکردهام. روی عشق پسر و دختر اصلا تاکید نکردم. کودکیهای اینها را تا حدی شرح دادم و جلو رفتم که وقتی به آخر رسیدم بتواند تاثیر بگذارد. موسیقی را هم دیدیم که چطور استفاده شده بود. زمانی که پسر الفت گم میشود و خبری از او نیست، اشک و آه و بیتابی از او نمیبینیم، حتی صحنهای که خبر اشتباه به او میدهند میبینیم که پای او شل میشود و کنار دیوار مینشیند و به آسمان نگاه میکند. حتی در سکانس آخر نمیخواستم الفت گریه کند. این نکته در فیلمنامه و رمان من نوشته شده وجود دارد، این را به خانم زارعی گفتم که من میخواهم الفت گریه نکند، اما هرچه که حست میگوید آن را انجام بده، تو تا اینجای فیلم آمدهای و واقعا یک مادر بودی و این فضا را تجربه کردهای، حالا هرچه که حست میگوید انجام بده. خانم زارعی برای این صحنه رفت و خیلی باشکوه اشک ریخت. ناخواسته آن اشکها میآمد و آن شکوهمندی حس میشد. او اشک عشق مادر و فرزندی میریخت، مانند وقتی که کودکی را در آغوش میگیری و نوزادی او را به خاطر میآوری؛ رنجی شکوهمند. در آن سکانس خانم زارعی کفشهایش را درآورد. من این را در فیلمنامه ننوشته بودم، اما خانم زارعی انجام دادند و نتیجه هم خیلی خوب شد. کاری که من کردم این بود که روی آن کفشها تاکید نکردم، آنها در پسزمینه باقی ماندند. من در این فیلم روی هیچ چیز تاکید نکردم.
امینعشایری: ماهیت فیلم این را میطلبد. «شیار143» باید به گونهای میبود که در آن روی هیچ چیز تاکید نمیشد و روند مستندگونه نزدیک به واقعیت در آن اتفاق میافتاد. یک برش مثل همه زندگیها، بر همین اساس هم صحبت شما کاملا درست محسوب میشود که میگویید نگاه موجود در فیلم نگاه کلیشهای از هیچ سویی نیست و به همین دلیل همه طیف فیلم را میبینند و با آن ارتباط برقرار ميکنند. وقتی فیلم بخشی واقعی از خود زندگی است، پس افراد در برقرار ارتباط با آن دچار مشکل نمیشوند.
در مورد فضای ملودرام فیلم صحبت میکردید؛ فکر کنم خود شما هم قبول داشته باشید که «شیار143» ملودرام هست، حالا با گرایش بیشتر به واقعنمایی.
آبیار: موضوع در ذات خودش ملودرام است، اما من به لحاظ تکنیکی نخواستم روی آن تاکید کنم. یکی دو جایی که خیلی با فیلم مخالف بودند نوشتند شما فیلم هندی ساختی. من همه شخصیتها را به خاطر الفت کمرنگ کردم. حتی در مورد شخصیت یونس برخی به من گفتند میتوانستی بیشتر به او بپردازی، اما این هدف من نبود. موضوع من در این فیلم رزمنده نبود، بلکه مادر بود. همه چیده شدند تا فقط الفت دیده شود. در آن مصاحبه که در فیلم میبینیم هم همه نشستهاند و در مورد یک فرد غایب صحبت میکنند که بعد او را میبینیم. وقتی دیگران در مورد شخصیتی که حضور ندارد صحبت میکنند، آن آدم برجستهتر میشود و بیشتر دیده میشود. تمام هم و غم من این بود که الفت دیده شود.
به بحث اعتقادی اشارهای کردیم، اما بیشتر به آن بپردازیم.
آبیار: شاید من بیشتر از آنکه به مساله جنگ و دفاع که البته برایم ارزشمند است، نظر داشته باشم، بیشتر به این نگاه کردم که یک آدم دچار رنج شده و این رنج او را بیشتر در نسبت با خدا قرار داده است و سالها در شک و تردید بین عشق فرزند و عشق خالق فرزند به سر برده است. همانطور که به تعبیر کرکگور غیرعاقلانه ترین کار دنیا را ابراهیم انجام می دهد و برای قربانی کردن فرزند خود قدم برمی دارد، این مادر فرزند خود را داده و حالا که در نسبت بیشتری با خالق خود قرار گرفته بین این دو عشق مانده است. در حقیقت آنجایی که می تواند از عشقی که مادی تر به نظر می آید بکند، خداوند او را از بی قراری و بی تابی نجات می دهد. شاید نظر من در فیلم بیشتر متوجه این بخش بود، اما قطعا قصد نداشتم آن را در قالب یک پیام عرفانی نشان دهم.
کتاب هم چنین رویکردی دارد؟
آبیار: بله این فضا در کتاب بیشتر است، چون در آنجا می توانستم کمی حرف بزنم، اما اینجا نه؛ فقط باید تصویر را نشان می دادم. ما می بینیم که این مادر جاهایی دچار وسواس های خرافی هم می شود. وقتی شما به چیزی حساس می شوید همواره نشانه ها را جدی تر می گیرید. مادر صدای عوعوی سگ و یا قارقار کلاغ را به نشانه ای می گیرد و یا دخترش به او می گوید نردبان می افتاد صاف می کردی و یا مادر می گفت سفیدی شب از خانه بیرون ندهید خوب نیست و چیزهایی از این دست، اما در عین حال آنقدر هم عاقل هست که وقتی می رود سرکتاب باز کند و آن فضای عجیب را می بیند و آن را مضحکه ای دریافت می کند، باور نمی کند و بیرون می آید. این آدم در یک پارادوکس عجیب گرفتار است. از یک طرف توجه بیش از حد به نشانه ها و از طرف دیگر کندن از آن ها و دل دادن به خداوند. همه این ها در این آدم جمع شده است و به همین دلیل باورپذیر به نظر می رسد. این مادر 15 سال دچار یک جنون است، جنونی دوست داشتنی و آن بستن رادیو به کمر خودش است. جنگ تمام شده و اسرا برگشته اند، اما او هنوز آن رادیو را به خود می بنند. این یعنی او به هر چیزی که روزنه امیدی برایش باز می کند چنگ می زند تا به خواسته اش برسد.
خانم آبیار این را قبول دارید که برای آن کسانی که شاید این بار اعتقادی خیلی برایشان پررنگ نباشد، این جنون مادرانه است که موجب نزدیکی آنان به فیلم می شود. قطعا این یک موقعیت خاص است که فردی سال ها دنبال مادرش بگردد، اما این یک موقعیت عام است که اغلب ما انتظار بسیاری از چیزها را می کشیم و بعد از رسیدن به آن همچنان حس انتظار در ما غالب تر از آرامش بعد از رسیدن است. اما شما با آن نگاهی که در بالا توضیح دادید و البته در فیلم هم حس می شد، مواجهه دیگری را نشان داده اید، گرایش به نگاه عرفانی و آنچه به صورت معمول در عرفان دیدن می شود، بالا رفتن از عشق زمینی و رسیدن به عشق آسمانی.
آبیار: انتظار خیلی کشنده است. من خانمی را سراغ داشتم که سال ها مادرش زمین گیر و او از مادرش با عشق فراوان نگهداری می کرد. بالاخره مادرش فوت کرد و این خانم افسرده شد؛ افسردگی نه به دلیل عشق به مادر و از دست دادن او، به دلیل اینکه دیگر کسی در کنارش نبود که بتواند با بروز محبتش خود را راضی کند. الفت، اما در دنیای دیگری ست، او در یک انتظار کشنده به سر می برد و وقتی جواب می گیرد، دیگر قرار و آرام می گیرد. الفت آرام می گیرد و قالی را که بالا نمی رفت، به پایان می رساند و آن را می برد و انگار زندگی نویی را شروع می کند. اما این را هم بگویم که هر کسی با توجه به پیش زمینه ای که در مورد داوری درباره جنگ دارد، می تواند برداشت های خود را هم داشته باشد.
آقای سخاوت دوست، کارکرد سادگی «شیار143» تا صحنه پایانی مانند انرژی است که در فنر جمع شده وجود دارد و این فنر در صحنه پایانی بیرون می زند و احساسات مخاطب را تحت تاثیر خود قرار می دهد. شما در آن صحنه نقش مهمی داشتید. در این مورد توضیح دهید.
سخاوت دوست: بی اغراق بودن در تمامی بخش های فیلم از طراحی ها تا بازیگری وجود داشت و در زمینه موسیقی هم به عنوان آخرین بخش که بعد از آماده شده فیلم روی آن قرار می گیرد همین رویه وجود داشت. اما در سکانس آخر داستان کمی متفاوت می شود، البته نه به لحاظ اغراق، از منظر یک جمع بندی. حتی در سکانس آخر هم ذره ای اغراق وجود ندارد که موسیقی بخواهد برجسته شود و یا چیزی از این دست. کمترین عناصر موسیقایی در اینجا وجود دارد؛ یک لالایی است که خواننده ارکستر سنفونیک آن را نمی خواند. چندی قبل از ساخت «شیار143» و اصلا بدون اینکه ماجرای ساخت این فیلم با من مطرح شده باشد، همراه همسرم به بم سفر کرده بودم. در آنجا با خانم مسنی روبرو شدیم که فرزندانش را در زلزله بم از دست داده بود. او این لالایی را برای فرزندانش می خواند و گریه می کرد. ما در حاشیه تحقیق صدای این خانم را ظبط کردیم. من به مدت دو هفته ای که سرگرم کار موسیقی بودم، درگیر این لالایی شدم، به چند دلیل اولا چون از جنس فیلم بود و دوما اینکه اغراق آمیز نبود و به لحاظ موضوعی و معنایی به داستان می خورد. حالا همراه کردن آن با یک ارکستر خود نکته ای دیگر بود که تلاش کردیم آن را هم بدون اغراق پیش ببریم. از این ارکستر هیچ ملودی شنیده نمی شود که کار را تبدیل به ملودرام کند. به نظرم همین اغراق آمیز نبودن موسیقی که موجب تاثیرگذاری می شود.
آقای امین عشایری شما در مورد طراحی سکانس پایانی توضیح دهید.
امین عشایری: می توانستیم برای این صحنه کارهای زیادی بکنیم، اما سادگی مهمترین نکته ای بود که در نظر داشتیم. سراغ یک سالن بزرگ وزرشی رفتیم و تفاوت آن فضای بزرگ با قنداقه ای که در تابوت است، خود جلب توجه می کند. چیزی را پیچیده برگزار نکردیم.
چه چیز ذهن شما را از اغراق دور می کرد؟
آبیار: هر اغراقی توجه می گیرد. مثلا بعضی می گویند چرا از معدن استفاده زیادی نکرده ام. می خواستم استفاده نمادینی از معدن داشته باشم، اما قطعا پنهان و در دل کار، ممکن است مخاطب به این نکته برسد یا نرسد. می خواستم معدن نمادی از خود الفت باشد، او در جاهای مختلف معدن حاضر می شود و می گوید این مثل دل من است، هی الو می گیرد و آتش می گیرد. این نمادی از درون الفت بود که مس وجودش پخته می شود و تجلی پیدا می کند. این را خیلی دور گذاشتم و اصلا روی آن تاکید نداشتم. حتی قالی هم یکی از ابزار صحنه بود و با وجود تعبیر نمادینش توجه ویژه ای به آن نکردیم.
برای سکانس پایانی یک اتاق بزرگ و یک تابوت وسط آن و تنهایی الفت و بچه اش کافی بود تا حس منتقل شود، هر چیزی که توجه را جلب می کرد اشتباه بود.
در نمایش های متعدد فیلم که حضور داشته اید، مردها هم به میزان خانم ها تحت تاثیر فیلم قرار می گیرند؟
آبیار: برای نمایش فیلم در جشنواره نماز و نیایش به همدان رفته بود. تمام کسانی که در سالن برای تماشای فیلم حضور داشتند روحانی بودند. فیلم که شروع شد، هنوز کسانی در سالن بودند که جواب تلفن هایشان را بدهند و صدای تلفنشان بلند شود، کمی که فیلم جلو رفت دیگر صدای کسی شنیده نمی شد که به تلفنش جواب دهد و وقتی به سکانس پایانی رسید، صدای گریه آنان بسیار بلند بود، هق هق می کردند و انگار روضه خوانده شده باشد. از صدای گریه آن ها من هم گریه ام گرفت. بعد از تمام شدن فیلم یکی از روحانیون کنار من آمد و گفت خانم شما خیلی کار بزرگی کردید، شما روضه خوان ها را به گریه انداخته اید.
*مشرق