به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ طرح مباحث گوناگون حول و حوش وضعیت سینمای ایران، خصوصاً در باب عدم هویت ایرانی و وابستگی قومی در این سینما این سؤال همیشگی مطرح میشود که «چه باید کرد»؟برای پاسخگویی به پرسش فوق طبعاً باید در جستوجوی دلایل غیاب این «هویت قومی- دینی» و عدم توجه سینماگران ما به نحوه رویارویی با مخاطب عام برآمد. چرا پس از گذشت چندین دهه از عمر سینمای ایران و پیمودن عرصههای متفاوت هنوز هم فیلمسازان ما قادر به ایجاد یک ارتباط دو سویه سالم با مخاطبان خودی نیستند؟
مسأله «سینما، مخاطب» و «سینما و مردم» یکی از اصلیترین دغدغههای شهید بزرگوار سیدمرتضی آوینی در نوشتههای سینماییاش محسوب میشود. طرح این بحث در مقالات سینمایی ایشان همواره به عنوان یکی از عمدهترین معضلات سینمای ایران و از مهمترین مباحث نظری سینما انگاشته شده است. آنچه در ذیل میآید گزیدهای مجمل از نظرات آن عزیز در باب موضوع فوق الذکر و افقهای قابل دسترس سینمای ایران است که بازخوانیاش، شاید تذکری دیگرباره باشد در جهت نیل به سینمای مطلوب.
هر موجودی در این عالم افقی دارد که منتهای تکامل خویش را در رسیدن به آن افق میبیند. افق سینمای کنونی ایران نیز، سینمای به اصطلاح هنری اروپاست و تا چنین است از این سینما نمیتوان انتظار داشت که در داخل و خارج از کشور منشاء تحولات فرهنگی باشد و عنایات معنوی ما را محقق کند. در میان سیاستگزاران و منتقدان سینمای ایران آنچه رواج دارد، تعلق روحی به مدرنیسم است، البته باید گفت که این بیماری فقط اختصاص به سینما ندارد و در تئاثر و نقاشی و شعر، از این هم بدتر است.
اما شاید تعلق به مدرنیسم در سایر هنرها، آن همه فجیع نباشد که در سینما، چرا که اصلاً سینما ماهیت آن هنری ناب نیست. سینما را نمیتوان هنری دانست مثل نقاشی، شعر و یا حتی رمان و تئاتر، سینما یک تکنولوژی بسیار پیچیده است که قابلیت هنری نیز دارد و همچون دیگر صنایع خواه ناخواه با تجارت و اقتصاد نیز درآمیخته است. مکانیسم پیچیده تأثیرگذاری بر تماشاگر عام و نفوذ در اعماق روان او در سینما نمیتواند مورد غفلت واقع شود و تنها کارگردانها و فیلمسازهای واقعی هستند که به این مکانیسم دست مییابند.
دیگران با سینما چون اجزایی پراکنده و متنوع از یکدیگر، تصویر، صدا، دکوپاژ، میزانسن، بازیگری، رنگ و .... روبرو میشوند و هرگز فیلم را چون یک اندام ارگانیک که روح دارد و همه اجزاء آن نیز در پیوندی کامل و هماهنگ با یکدیگر کار میکنند، نمینگرند و این اشتباه دیگری است که در اینجا روی داده است. مخاطب عام را نیز باید جزئی از سینما دانست و کیفیت و عمق ارتباطی که با این مخاطب برقرار میشود نیز به فن و تکنیک فیلمسازی باز میگردد.
و با این همه، پیچیدگی کار در آنجاست که سینما هنر نیز هست. پس نوع نگاه منتقدان و سیاستگزاران سینمای ما به فن و تکنیک نیز باید تغییر کند و آنها بدانند که تکنیک برتر را باید در ارگانیسم یک فیلم به مثابه یک موجود واحد زنده جستجو کرد نه در اعضاء پراکنده آن، مخاطب عام و چگونگی رابطهای که با فیلم برقرار میکند نیز جزئی از این ارگانیسم است. میخواهم بگویم که روی آوردن به مردم لزوماً با افتادن در دام ابتذال همراه نیست و اصلاً همین تفکر که این ملازمه را تصدیق میکند. ریشه در تفرعن و عجب و حماقتی دارد که روشنفکران قلابی این مرز و بوم به آن گرفتارند.
آنها نا آگاهی مردم را بهانه توجیه انقطاع تاریخی خویش از مردم گرفتهاند، و بدون شک سینمای جشنوارهای و متفرعن روشنفکری زده نیز در خاک همین اشتباه ریشه دوانده است... موضوع سینما همواره زندگی انسانها بوده است و خواهد بود، و اصلاً از سینما نباید انتظار داشت که محلی برای مناظرههای فلسفی و عرفانی واقع شود و بنده در توان این سینمای فعلی در ایران و جهان نمیبینم که بتواند به عشق عرفانی بپردازد و در عین حال از ماهیت فیلم و سینما نیز خارج نگردد.
سینما ماهیتاً رسانهای است که باید به زندگی معمول انسانها بپردازد، جذاب باشد و مخاطب خویش را نیز از میان مردمان معمولی برگزیند و با این مخاطب نیز رابطهای در کمال صداقت برقرار کند. از روشنفکر مآبی و عجب و کبر بپرهیزد، نه ادعاهای بزرگ داشته باشد و نه توقعات دور از دسترس....
سینمای «متفکر» ایران- با فرض آنکه چنین تعبیری روا باشد که نیست- موجود ناقص الخلقهای است که سری بزرگ دارد، پاهایی مبتلا به نرمی استخوان، حال آنکه اصلاً این تعبیر در این مقام، مصداق ندارد. کدام تفکر؟ اشتباهات بسیاری رخ داده است تا که به ابداع چنین تعبیری کشید است نخستین اشتباه آن است که منتقدان و سیاستگزاران سینمای ایران، فیلمها را تنها از لحاظ مضامین ظاهری نقد میکنند نه از لحاظ فن و تکنیک و اصلاً در ایران در حیطه همه هنرها آنچه رواج دارد همین است.
نقد ظاهری مضامین و نه تکنیک .... مثلاً میگویند: فیلمهای تارکوفسکی و پاراجانف دارای «مضامین دینی» هستند و اگر با آن نگاه که آنها به سینما مینگرند، بنگریم به راستی هم این چنین است و حال آنکه اگر از لحاظ کیفیت رابطهای که بین فیلم و تماشاگر وجود دارد به این فیلمها نگاه کنیم خواهیم دید که اصلاً توجه به تارکوفسکی و پاراجانف و به طور کلی سینمای جشنوارهای ناشی از عدم معرفت نسبت به سینما به عنوان یک رسانه نافذ، تاثیرگذار و همه گیر است.
مبدعان لفظ سینمای متفکر، تفکر را نه در ذات و جوهر فیلم که در مضامین و عوارض آن میجویند و با این ترتیب اگر چه من اعتقادات آلفرد هیچکاک را دوست نمیدارم اما فیلمهای او را بیشتر از فیلمهای تارکوفسکی که تفکراتش را درباره تکنولوژی و تمدن غرب بیشتر دوست میدارم فلسفی میدانم. فلسفه هیچکاک در ذات فیلمهای او و کیفیت رابطهای که با تماشاگر برقرار میکنند، وجود دارد حال آنکه تفلسف تارکوفسکی در حد مضمون ظاهری و دیالوگهای فیلمهای او توقف کرده است و به عمق نمیرسد؛ گذشته از آنکه فیلمهای او چه از لحاظ داستان پردازی و چه از لحاظ کیفیت ساخت، منقطع از مخاطب و بیاعتنای به او هستند، درست مثل تابلوهای نقاشی مدرن، تآتر مدرن، رمان مدرن و شعر مدرن.....
آوانگاردیسم در سینما فعالیت جنبی و کاملاً خاصی است متمایز از سینما به مفهوم عام و اصلی که در میان مردم سراسر دنیا نیز مقبولیت و منشأیت اثر دارد. سینمای ایران بعد از انقلاب، در بازسازی خویش چشم به سینمای آوانگارد اروپا داشته است و به همین علت از دو جریان سینمایی که پیش از انقلاب در ایران پا گرفته بود، تنها آن بخش که به فیلمسازی و یا سینمای آبگوشتی شهرت داشت تعطیل شد.
فیلمسازی به طور کامل مصداق سینمایی بود که میتوان آن را سینمای تجارتی خواند و سینمای تجارتی، سینمایی است که علت غایی وجودش را باید در تجارت یافت. سینما میتواند تجارت بسیار پرسودی باشد و در جهانی که اوتیلیتاریسم بر همه چیز غلبه دارد نمیتوان توقع داشت که سودپرستان و تجار از این قابلیت چشم بپوشند.... و اما اگر به این بهانه، درگریز از سینمای تجارتی به آوانگاردیسم پناه بیاوریم، از چاله به چاه افتادهایم....
سینمای ما نباید راه غرب و شرق را طی کند و اتفاقاً این سخن ماست که سینمای ایران را نسبت به هویت ایرانی وفادار میخواهیم.... اعتقاد بنده بر این است که ما امکان شناختن ماهیت سینما را بیشتر از غربیها دارا هستیم چرا که اصلاً علم آنها متعرض ماهیت اشیاء نمیشود و صرفاً در حیطه نسبت خویش با اشیاء باقی میماند و فراتر از این نمیرود.
در کتاب «آینه جادو» که مجموعه مقالات و نگاشتههای این حقیر درباره سینماست، این مطلب صراحتاً مورد بحث قرار گرفته است. گذشته از آنکه اصلاً اعتراض اصلی ما به سینمای ایران متوجه همین معناست که چرا سینمای پس از انقلاب، هویتی ایرانی ندارد و چرا سینمای ایران از جواب گفتن به غایات فرهنگی و انقلابی این امت عاجز است و چرا اصلاً سیاستگزاران سینمای ایران، سینما را چون رسانهای که ماهیتاً میتواند منشاء تحولات فرهنگی باشد باور نکردهاند و به دستیابی به یک سینمای کوچک نیمه تجربی و کاملاً غیرحرفهای اکتفا کردهاند.
سینمای کنونی ایران هویتی ایرانی ندارد و هواداران آن در خارج از کشور عموماً مخالفان انقلاب اسلامی و منتقدان جشنوارهای هستند و اصلاً این سینما، مردم را مخاطب خویش نمیداند چه درداخل کشور و چه در خارج آن.... این سینما فقط در ظاهر و در حیطه اشیاء و فضاها ایرانی است و در باطن ماهیتی کاملاً غربزده و استشراقی و توریستی دارد. اگر ایرانیگری این است، که این امر منحصر به سینمای پس از انقلاب نیست. آنهاکه پیش از انقلاب را به یاد میآورند میدانند که اصلاً؟ مروج این صورت از ایرانیگری دربار پهلوی بوده است.
سینماگران بزرگی چون فورد وهاوکز را نیز کسی نباید از لحاظ مضامین فیلمهای آنان بستاید. در میان فیلمهای خارجی بسیار قلیلاند فیلمهایی که ما مضامین آنها را بپذیریم سینمای آمریکا از لحاظ اتحاد مضمون و تکنیک و همراهی این دو با یکدیگر قابل تحسین است و نه از لحاظ مسائل دیگر سینمای آمریکا توانسته است منشاء یک تحول فرهنگی بزرگ در سایر مجامع انسانی سراسر کره زمین شود و این با صرف نظر از این معنا که غایات این تحول، استکباری و شیطانی است، باید مورد تحسین قرار گیرد....
درست بالعکس، سینمای ایران گرفتار بحران هویت است و این بحران به این دلیل ایجاد شده که سینما، از مردم و غایات فرهنگی مقدس آنان دور است. اگر سینما را نیز به مثابه هنر محض و منتزعی از مردم بنگرند کار سینما به همان حال خواهد کشید که کار سینمای ایران کشیده است و اگر چه عاقبت کار میتوانست بسیار بدتر از این باشد اگر همه کارگردانان تسلیم این سینمای اندیشمند! و معیارهای ارزیابی جشنوارههای فجر میشدند.
اما در میان فیلمسازان هستند جوانانی که با اعراض از تمایلات متظاهرانه روشنفکری زده و فستیوال گرا و با مقاومت در برابر انتقادات بسیاری که نسبت به آثار آنها میشود توانستهاند سینما را چنان که هست بشناسند. سینما به ما هو سینما- و خود را در پیوند با مردم، فرهنگ و تاریخ خویش نگاه دارند... سخن آخر اینکه نباید پنداشت که وضع سینمای ایران و جشنواره فجر تافته جدابافتهای از مجموع شرایطی است که نظام اسلامی ایران در آن قرار دارد.
ریشه مباحثی از این دست را که در حیطه سینما رواج دارد، در قلمرو ادبیات مطبوعات، علوم انسانی، تلویزیون، فرهنگ و حتی فلسفه میتوان یافت و همه این معضلات به اعتقاد بنده به یک معضل اساسی بر میگردد و آن عدم تبیین نسبتی است که فی مابین ما و غرب وجود دارد تا آنگاه که این نسبت برای ما تحلیل ناشده باقی بماند نحوه مقابله ما نیز با فرهنگ غرب، هنر و سیاست آن، علوم غربی و تکنولوژی همچنان در ابهام باقی خواهد ماند.
منبع: برگرفته از مجله نیستان