مهران رجبی گفت: انقلابی بودن همان تفکر بسیجی داشتن است، افراد انقلابی که توانستند حرفشان را به کرسی بنشانند، تفکر بسیجی داشتند.
شهدای ایران:«مهران رجبی» در خصوص تفکر بسیجی گفت: این تفکر موفقترین و مؤثرترین تفکر برای انسانهای انقلابی است؛ اگر افراد انقلابی توانستند حرف خود را به کرسی بنشانند، به خاطر این تفکر بود.
وی گفت: انقلابی بودن همان تفکر بسیجی داشتن است. نمیشود و نبوده که تفکر بسیجی با شکست جریان انقلاب مواجه شود، حتی اگر با شکست ظاهری مواجه شود، اما این تفکر، تفکر پیروزی است. اگر هم طرف مقابل ظاهراً پیروز شده باشد، از این تفکر در امان نخواهد بود.
این بازیگر سینما و تلویزیون در خصوص حضورش در جبهه گفت: بنده در ابتدای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، در ستاد جنگهای نامنظم بودم و بعد از سازماندهی سپاه به عضویت بسیج درآمدم و در آن قالب به جبهه اعزام شدم.
وی بیان داشت: بسیجیانی که تحت فرمان ولی امر برای اقامه جهاد وارد جنگ میشدند، حال و هوای وصفیناپذیری داشتند؛ آنها از خوشی حالشان، روی زمین بند نبودند و با نشاط حقیقی و مقتدرانه در صحنههای دفاع مقدس حضور داشتند. به نظر من حال و هوای آن زمان همهاش عبادت بود. چه در حال انجام فریضههای دینی و چه در گفتو شنودهای رزمندگان با یکدیگر. این حال و هوا را رزمندهها درک کرده بودند.
رجبی با بیان خاطرهای از نشاط رزمندگان بسیجی در جبهه گفت: در دوران دفاع مقدس بسیار بانشاط و با روحیه بودیم، یادم میآید که قبل از اجرای عملیات «خیبر»، قرار گذاشتیم از شب تا صبح با اجرای برنامه تئاتر بخندیم و رزمندهها را بخندانیم. آن شب به سنگر مقابل گفتم که من در نقش پدر داماد هستم، عباس آقا داماد است، آقای نوری عروس خانم و پدر عروس و مادر عروس هم دو نفر از رزمندهها بودند. آن شب به خواستگاری رفتیم. عروس خانم چادر سرش بود و چایی میآورد و ... چنین برنامهای داشتیم. در آن سنگر کسی نبود که نخندد. هنوز هم آن لحظات جزو لحظات شیرین عمر ما به شمار میرود.
*عقیق
این بازیگر سینما و تلویزیون در خصوص حضورش در جبهه گفت: بنده در ابتدای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، در ستاد جنگهای نامنظم بودم و بعد از سازماندهی سپاه به عضویت بسیج درآمدم و در آن قالب به جبهه اعزام شدم.
رجبی با بیان خاطرهای از نشاط رزمندگان بسیجی در جبهه گفت: در دوران دفاع مقدس بسیار بانشاط و با روحیه بودیم، یادم میآید که قبل از اجرای عملیات «خیبر»، قرار گذاشتیم از شب تا صبح با اجرای برنامه تئاتر بخندیم و رزمندهها را بخندانیم. آن شب به سنگر مقابل گفتم که من در نقش پدر داماد هستم، عباس آقا داماد است، آقای نوری عروس خانم و پدر عروس و مادر عروس هم دو نفر از رزمندهها بودند. آن شب به خواستگاری رفتیم. عروس خانم چادر سرش بود و چایی میآورد و ... چنین برنامهای داشتیم. در آن سنگر کسی نبود که نخندد. هنوز هم آن لحظات جزو لحظات شیرین عمر ما به شمار میرود.
*عقیق