گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ مقاله حاضر مجموع دو مصاحبه با استاد شهید مرتضی مطهری در روزهای پیش از برگزاری رفراندوم جمهوری اسلامی است. در تکمیل این مقاله از یادداشتهای باقیمانده از استاد و نیز دو کنفرانس ایشان یکی در دانشکده الهیات و دیگری در مسجد فرشته استفاده شده است.
*پس علاوه بر نبردهای مادی و طبقاتی و نبردهای جاهطلبانه و صد در صد سیاسی یک سلسله نبردهای دیگر نیز وجود داشته و دارد که در آن از یک سو پایگاه اعتقادی و انگیزه زلال انسانی و جهتگیری آرمانی و محرک خیر عمومی و هماهنگی با نظام متکامل خلقت و پاسخگویی به فطرت، عامل محرک است و از سوی دیگر انگیزههای کدر حیوانی و شهوانی و عقدهای و جهتگیریهای فردی و منفعتجویانه به طور خلاصه نظریه ابزاری، عامل حرکت را مستضعفان، و غایت آن را رفاه و تامین منافع و ریشه اصلی آن را تکامل ابزار تولید و اساس تئوری را بیاصالتی وجدان انسانی، و تمایل عقربه وجدان را در جهت منافع، و شیوه و روش را بر هم زدن نظم قانونی و مقرراتی حاکم میداند. اما نظریه فطری عامل را منحصر به مستضعفین، غایت را صرفا مادی و ریشه را تکامل ابزار تولید و شیوه را منحصرا بر هم زدن روابط حقوقی و اساس تئوری را بیاصالتی وجدان نمیداند بلکه عامل را در برخی انقلابات مانند انقلابهای مذهبی، هنری، اخلاقی، علمی، اعم از مستضعفین، و غایت را احیانا ارزشهای انسانی و ریشه را میل با لذات انسان به ارزشخواهی و ارزشجویی و شیوه را احیانا جلوگیری از سرپیچی از عمل به قانون میداند، همچنانکه برای وجدان نیز اصالت و فطرت قائل است.
تا اینجا سخن درباره دو تئوری در مورد انقلابها بود که طبق یک ماهیت همه انقلابها یکی است و همه ماهیت طبقاتی دارند، گو اینکه شکلها مختلفند و بر طبق آن دگرگونی در امر تولید و روابط تولیدی است که منجر به دو قطبی شدن جامعه میشود و دو قطبی شدن جامعه است که منجر به انقلاب میشود. نظریه دیگر مدعی است که ماهیت انقلابها متفاوت است. اکنون وارد ماهیت انقلاب ایران بشویم و به تحلیل آن بپردازیم و از آن به عنوان محک سنجش این دو نظریه استفاده کنیم.
طبق تئوری دوم ممکن است انقلابی صورت گیرد بدون آنکه پیشرفت عوامل تولید در آن نقشی داشته باشند، حال یا به این ترتیب که پیشرفتی در عوامل تولید رخ نداده و یا اگر رخ داده است، تاثیری نداشته است و نیز تضاد طبقاتی و دو قطبی شدن جامعه و به تعبیر امیرالمؤمنین کظة ظالم و سغب مظلوم رخ نداده و یا اگر رخ داده نقش مهمی نداشته و یا اگر دو قطبی شدن نقش داشته، ایفادکننده نقش، قطب محروم نبوده است.
همانطور که در انقلابی که منجر به خلافت علی(ع) شد آنکه نقش داشت محرومان نبودند. خود علی از آن جهت خلافت را بعهده گرفت که جامعه به ظالم و مظلوم و مرفه و محروم تقسیم شده بود، بدون آنکه خود او در طبقه محرومین باشد. زهد و سادهزیستی علی ریشه انسانی داشت نه ریشه اقتصادی و طبقاتی. بر طبق نظریه دوم، این امکان هست که انقلابی اجتماعی رخ دهد در حالی که عامل پیشتاز محرومان و مستضعفان نباشند بلکه همه عوامل اجتماعی، طبقات و گروه ها و اصناف به میدان کشیده شوند.
طبق این تئوری، غایت و هدف ممکن است رفاهی و برای تأمین معیشت نباشد بلکه مسلکی باشد و حتی طبقات محروم ابا داشته باشند از اینکه تظاهرات و اعتصابات خود را برای رسیدن به رفاه بهتر تلقی کنند، بلکه صرفا آن را برای برادری و برابری و عدل و مساوات و اخوت ایمانی در نظر داشته باشند. طبق این تئوری علل و اهرمهایی که با فشار روی آنها از طرف رهبری یا از طرف دشمن شور و غیرت مردم به خروش و جنبش میآید و خشم انقلابی آنها برانگیخته میشود، منحصرا مادی و رفاهی نیست و احیانا با عقاید، ایدهآلهای معنوی، آرمانهای انسانی، یا احساسات جامعه از قبیل احترام به یک سلسله اصول و اشخاص توأم و مربوط است.
برای تحلیل انقلاب ایران و بررسی میزان انطباق دو نظریهای که به آن اشاره کردم بر این انقلاب، باید به مطالعه و تحقیق در موارد زیر پرداخت:
1- بررسی پیرامون افراد و گروههایی که بار نهضت را بدوش داشتند.
2- ریشهیابی و ارزیابی عللی که با ایجاد انقلاب و پیشبرد آن رابطه داشتهاند.
3- مطالعه درباره هدفهائی که نهضت تعقیب میکرد.
4- بررسی شعارهایی که به نهضت مردم، حیات و حرکت میبخشید.
5- تحلیل نقش رهبر و تاکتیکهای رهبری.
6- توجه به گستردگی و فراگیر بودن نهضت، از آن جهت که به یک طبقه یا قشر خاص تعلق نداشت.
اما از نظر ریشه، حوادث پنجاه ساله اخیر از جمله؛ استبداد و استعمارنو، دور نگه داشتن دین از سیاست، کوش برای بازگشت به دوره قبل از اسلام، تحریف در میراث گرانقدر فرهنگ اسلامی، کشتارهای بیرحمانه، شکاف طبقاتی، تسلط عنصر غیر مسلمان بر مسلمانان، نقض آشکار قوانین اسلامی، مبارزه با ادبیات فارسی و اسلامی به نام مبارزه با واژههای بیگانه، بریدن از کشورهای مسلمان و پیوند با ضد مسلمانان نظیر اسرائیل، تبلیغ مارکسیسم و ... از جمله ریشه های انقلاب به حساب میآیند. از میان این علل دستهای صبغه مادی دارند، و برخی ناظر به جریحهدار شدن غرور انسانی هستند و قسمتی که بیشترین سهم را دارند مربوط به جریحهدار شدن عواطف اسلامیاند. به این علل باید دو عامل دیگر که یکی سرخوردگی از لیبرالیسم غربی و دیگری ناامیدی از سوسیالیسم شرقی است اضافه کنیم. اینجاست که نقش آگاهی و بازگشت به خویش ملت مسلمان ما و احساس کرامت ذاتی و دریافت خود و فلسفه خود از سوی این مردم، مشخص میشود.
مسئله عمده، بیداری اسلامی مردم ماست. روح و هویت اسلامی مردم ما، بار دیگر در ضمن این برخوردها برجسته و مطرح شد. در زمان ما به طور کلی در همه کشورهای اسلامی نوعی بیداری و به خود آمدگی اسلامی پیدا شده است. ملل مسلمان با سرخوردگی از معیارها و مکتبهای شرقی و غربی به جستجوی هویت واقعی و اصیل خود برخاستهاند.
مسلمانان یک دوره خود باختگی را پشت سر گذاشتهاند و به یک دوره بازیافتگی رسیدهاند. لهذا جهان سومی در حال تولد است که شرق و غرب را به مقابله برانگیخته است.
خودباختگی یعنی تزلزل شخصیت، بیایمانی به خود، گم کردن خود، از دست دادن حس احترام به ذات، بیاعتمادی و بیاعتقادی به فرهنگ خود و استعداد و شایستگی خود، و در مقابل به خودآمدگی یعنی بازگشت به ایمان خود، بیدار کردن حس احترام به خود و تاریخ و شناسنامه و نسب تاریخی خود.
تحلیل ماهیت این انقلاب از تحلیل رهبری انقلاب جدا نیست و این مسئله در ارتباط با مسئله خویابی ملت ما مطرح میشود. باید پرسید که چه شد امام خمینی رهبر مطلق شد، آنچنان که حتی آنهائی که از نظر ایده و هدف در قطب مخالف ایشان جای داشتند، چارهای جز اذعان به رهبری ایشان نداشتند. چرا سخنان امام اینهمه موج میآفرید؟ چرا اعلامیههای ایشان با نبودن امکانات و وسائل و با بودن اختناقها و شکنجهها و خطر مرگها به سرعت در سراسر کشور پخش میشد؟
بیشک از جانگذشتگی و مبارزه خستگیناپذیر با ظلم و ظالم و دفاع سرسختانه از مظلوم، و صداقت و صراحت و شجاعت و سازشناپذیری این رهبر در انتخاب او به مقام رهبری نقش داشته است، اما مطلب اساسی چیز دیگری است، و آن اینکه ندای امام خمینی از قلب فرهنگ و از اعماق تاریخ و از ژرفای روح این ملت برمیخاست، مردمی که در طول 14 قرن حماسه محمد، علی، زهرا، حسین، زینب، سلمان، ابوذر و ... و صدها هزار زن و مرد دیگر را در چهره او دیدند، او را آینه نمای فرهنگ خود که تحقیر شده بود؛ تشخیص دادند.
امام چه کرد؟
او به مردم ما شخصیت داد. خود واقعی و هویت اسلامی آنها را به آنان بازگرداند. آنها را از حالت خودباختگی و استسباع خارج کرد این بزرگترین هدیهای بود که رهبر به ملت داد، او توانست ایمان از دست رفته مردم را به آنها بازگرداند و آنها را به خودشان مؤمن کند. او با صراحت اعلام کرد که تنها اسلام نجات بخش شماست. او جهاد اسلامی را مطرح کرد، امر به معروف و نهی از منکر را مطرح کرد و مردمی که سالها این ارزو را که در زمره یاران امام حسین باشند در سر میپروراندند و هر صبح و شام تکرار میکردند پالیتنی کتب معکم فافوزا عظیما به ناگاه خود را در صحنهای مشاهده کردند آن چنانکه گویی حسین را به عینه میدیدند.
مردم ما صحنههای کربلا، حنین، بدر، احد، نبوک، خیبر و ... را د رجلوی خویش میدیدند و همین باعث شد که به پا خیزند و از سرچشمه عشق به خدا، وضوع بسازند و یکسره بانک تکبیر بر هر چه ظلم و ستمگری است بزنند.
* به عنوان آخرین سئوال به نظر شما چگونه میتوان این انقلاب و دستاوردهای آن را حفظ کرد و سیر انقلاب را هم چنان تداوم بخشید، آن چنان که اوضاع نه به حال اول برگردد، و نه به وضع نامطلوب کشانده شود؟
استاد مطهری: بدیهی است که کار را تمام شده تلقی کردن سادهلوحی است. اولا هنوز آثار رژیم سابق از بین نرفته، آن رژیم بر نوعی نهادهای اجتماعی، نوعی فرهنگ مزورانه، نوعی نظام و سازمان فاسد مستقر بود و همه اینها هنوز کم و بیش ماندهاند. مردم ما هنوز در بسیاری از مسائل، شاهنشاهی و آریامهری قضاوت میکنند. پس قبل از هر چیز نوعی فرهنگزائی، استعمارزدائی، رفت و روب و خانه تکانی لازم است.
ثانیا دستهائی در کار است تا اوضاع را به حال سابق باز گرداند و علاوه بر این دستها، گروههای چپگرائی نیز وجود دارند که میخواهند نهضت را بسوی کمونیسم سوق دهند. همراه اینها آدمهای لائیک نیز هستند که میخواهند مانند نهضت مشوطیت و نهضت استقلال عراق و نهضت ملی ایران، پس از آنکه با قدرت روحانیت مرحله اول، یعنی براندازی رژیم را گذراندن، روحانیون را کنار بزنند و بدنام کنند و خود زمام امور را بدست بگیرند. در «کتاب نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر» بحثی درباره آفات نهضت انجام دادهام که آن بحث با این سؤال شما در مورد چگونگی حفظ انقلاب ارتباط مستقیم دارد از جمله آفتهائی که در آنجا ذکر کردهام، نفوذ اندیشههای بیگانه، کار را از میان راه رها کردن، رخنه فرصتطلبان، رخنه اطماع در دستگاه رهبری، تجددگرائی افراطی، ابهام طرحهای آینده و ... است.
اما فویترین حربه دفاعی این انقلاب و مؤثرترین اسلحه پیشرفت آن، ایمان ملت به نیروی خویش و بازگشت به ارزشهای اصیل اسلام است. غرب - منظور تمام ابر قدرتها است- از یک چیز وحشت دارد و آن بیداری خلق مسلمان است. اگر شرق بیدار شود و خود اسلامی خود را کشف کند، در آن صورت حتی بمب اتمی هم از پس این نیروی عظیم، این توده به پا خاسته برنخواهد آمد. راه این بیداری، آشنایی با تاریخ و فرهنگ و ایدئولوژی خودمان است.
در یکی از کنفرانسها بعد از تمم شدن صحبت، دانشجوئی پرسید اگر اسلام به عنوان یک ایدئولوژی قادر بود ملت را نجات دهد و تمدنی بوجود آورد، چرا در طول 14 قرن، چنین کاری انجام نداد؟ در جواب او گفتم به دلیل همین بیخبری من و شما از تاریخ اسلام، همین که شما و امثال شما نمیدانند که اسلام، یکی از عظیمترین تمدنهای تاریخ بشر را در طی 5 قرن بوجود آورده از جمله عوامل عقیم ماندن این فرهنگ است. اگر ملت ما با فرهنگ اصیل خود قطع ارتباط نکرده بود، محال بود این چنین زیربار سلطه ابرقدرتها برود. تمام تلاش کشورهای استعمارگر در بریدن و پاره کردن بندهای وابستگی فرهنگی یک ملت به میراثهای فرهنگی خویش است. شما شاهد بودید که در جریان به اصطلاح جشنهای 2500 ساله، رژیم چه تلاش گستردهای را برای نفی تمدن اسلامی بکار برد. در خصوص این گونه تلاشهای رژیم ذکر موردی که برای خودم پیش آمده، بیمناسب نیست.
در سالهای گذشته آن زمان که حسینیه ارشاد به تعطیل کشانده نشده بود، اتفاق نیافتاد که در هیچ موردی موضوع سخنرانیها به روزنامهها داده شود و آنها اعلان را چاپ نکنند. جز در دو هفتهای که قرار شد من در مورد کتاب سوزیهای مصر و ایران سخنرانی بکنم و تشریح کنم که داستان این کتابسوزیها مجعول است. روزی که قرار بود سخنرانی انجام شود اعلان آن به روزنامهها داده شد اما شب که روزنامهها در آمد، هیچکدام اعلان را چاپ نکرده بودند. وقتی موضوع را پرسوجو کردیم، گفتند از بالا دستور دادهاند. در همان زمان ما نتوانستیم در کتاب «خدمات متقابل ایران و اسلام» که در دست چاپ بود جریان کتابسوزی را بنویسیم زیرا اعلام کرده بودند که اجازه چاپ نخواهند داد. رژیم سالها در میان ما تبلیغ میکرد که اسلام نه تنها تمدنی را پایهگذاری نکرد بلکه تمدنهای گذشته را هم نابود کرد. من به آن برادر دانشجو گفتم که اگر اسلام در طول تاریخ و در بدو ظهور خود هیچ تمدنی ایجاد نکرده بود، حرف شما صحیح میبود اما ما پنج قرن بر جهان سیادت علمی و فرهنگی داشتیم، تا آنجا که اروپای امروز خود را مدیون تمدن و فرهنگ اسلامی میداند. من در موضوعاتی که مورد تحقیقم بودهاند برایم مثل روز روشن است که فلسفههای اجتماعی اسلام، به مراتب مترقیتر از فلسفههای زندگی غربی است. اقبال لاهوری، فلسفهای دارد به نام فلسفه خودی و منظورش از این فلسفه بازگرداندن ملتهای مسلمان به خود اسلامی خودشان است. پیروزی نهضت ما در آینده بستگی به ایمان به خود و احیای ارزشهای اصیل اسلامی دارد. اگر راه خود را بر اساس معیارهای اسلامی دنبال کنیم و مقاصد و معایب را تنها بر اساس ضوابط اسلامی از میان برداریم و صبر و تقوای اسلامی داشته باشیم و روحیه جهاد و امر به معروف و نهی از منکر اسلامی در ما زنده باشد، در آن صورت پیروزی ما قطعی خواهد بود. شما نهضت فلسطین را ببینید. یکی از علل پیشروی کند این نهضت اسلامی خالص نبودن آن و وجود رگههای کمونیستی در آن است. در همین نهضت خودمان، شهادت جوانان مسلمان باعث اوجگیری هرچه بیشتر نهضت میشد و در مقابل اگر کسی که کشته میشد غیر ملسمان بود حرکت نهضت کند میشد، علتش هم این بود که مردم که از عقاید این گروه دوم درباره جهان و انسان و خانواده و ... تا حدودی مطلع بودند، همواره این نگرانی را داشتند که مبادا با سقوط رژیم، کار به دست این گروهها و این افکار بیفتد. یکی از دلایل رژیم در مارکسیست نامیدن ملسمانان مبارز، شناخت او از همین نفرت و وحشت مردم نسبت به این عقیقده و اندیشهها بود، امروز مسلمانان در هر کجای جهان، باید این حقیقت را درک کنندکه تنها اتکاء به نیروی خود آنها و اعتقاد به عنایت و حمایت الهی است که رهایی از قید و بند استثمار را ممکن میسازد.
کمونیسم و امپریالیسم مانند دو تیغه یک قیچی هستند که گرچه در ظاهر با هم تضاد دارند، اما در واقع هر دو برای قطع یک ریشه به حرکت در میآیند و این واقعیت را تاریخ معاصر به خوبی نشان داده است به گمان من وقت آن رسیده که ندای بازگشت به فرهنگ اصیل اسلامی نه تنها در جامعه ما که در سراسر کشورهای اسلامی طنینانداز شود و در آن صورت دور نخواهد بود که صدای شکستن زنجیرهای بندگی و بردگی را بشنویم و شاهد اقتدار دوباره مسلمان باشیم.
* استاد! متشکرم از اینکه در این مصاحبه شرکت کردید.
استاد مطهری: متشکرم.
منبع : فارس