شهدای ایران shohadayeiran.com

زماني به خود آمدم که موادمخدر همه زندگي ام را به نابودي کشانده است و ديگر چيزي براي از دست دادن ندارم اما در اين ميان نمي خواهم «موادمخدر» تنها دارايي و دلخوشي ام را هم از من بگيرد. دوست دارم به پايش بيفتم، التماس کنم تا مادرم ...
شهدای ایران:زن ۳۰ساله درحالي که مادرش را در آغوش گرفته بود و اشک مي ريخت به مشاور کلانتري کاظم آباد مشهد گفت: نمي دانيد «مواد مخدر» چگونه انسان را به تباهي و نابودي مي کشاند چنان آهسته و آرام ريشه هاي زندگي ات را مي سوزاند که هيچ گاه باور نمي کني همه چيز به تلي از خاکستر تبديل شده است. آن روزها من ۱۰سال بيشتر نداشتم که پدرم را در يک نزاع به قتل رساندند. پدرم بدهکاري زيادي داشت که جانش را هم سر همين بدهکاري ها گذاشت. با مرگ پدرم بدبختي هاي ما هم شروع شد و مادرم سرپرستي مرا به عهده گرفت. او ازدواج نکرد تا من به خوشبختي برسم. با پول کارگري مادرم تا کلاس سوم راهنمايي تحصيل کردم، اما در همين روزها مادرم به سوي مصرف موادمخدر کشيده شد و ديگر رنگ سعادت را نديديم. به خاطر وضعيت خاصي که بر زندگي ما حکمفرما بود خواستگاران زيادي نداشتم اگر جواني هم به خواستگاري ام مي آمد با ديدن مادرم و وضعيت به هم ريخته زندگي مان ديگر پشت سرش را هم نگاه نمي کرد.۲۵ساله بودم که برخلاف ميل باطني ام با جوان معتادي ازدواج کردم تا حداقل سربار مادرم نباشم. وقتي مي ديدم که او چگونه براي تامين هزينه هاي مواد رنج مي کشد، قلبم فرو مي ريخت ولي متاسفانه اعتياد همسرم موجب شد تا من هم به مصرف مواد  آلوده شوم. در همين روزها بود که دختري هم به دنيا آوردم اما همواره با شوهرم به دليل سوء رفتارهايش درگيري داشتم. موادمخدر صنعتي او را از خود بي خود مي کرد و مي ترسيدم که در ميان توهم هاي شيشه اي مرا به قتل برساند، اين گونه بود که به ناچار از او طلاق گرفتم و دوباره با دخترم نزد مادرم بازگشتم. ديگر شرايط زندگي برايم خيلي سخت شده بود که روزي به خود آمدم و توبه کردم و تصميم گرفتم که ديگر حتي به موادمخدر نگاه هم نکنم. با وجود آن که الان ۳ماه است ديگر مواد مصرف نکرده ام، اما هرچه تلاش مي کنم مادرم حاضر به ترک اعتيادش نمي شود حاضرم تا آخر عمر کنيزش باشم و التماسش کنم تا مصرف مواد را ترک کند چون مي دانم که عاقبت دختر ۴ساله ام نيز در اين خانه همانند من خواهد شد... زن ميانسال وقتي به چشمان اشکبار نوه کوچکش نگاهي انداخت، ناگهان صورت او را بوسيد و گفت: عامل همه اين بدبختي ها من بودم و قسم مي خورم که خودم را از اين سيه روزي نجات دهم... دقايقي بعد زن ميانسال درحالي که نوه اش را در آغوش مي فشرد با راهنمايي مددکار اجتماعي و به همراه دخترش به سوي مرکز ترک اعتياد حرکت کردند...

ماجراي واقعي- با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي

*خراسان


نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار