پدر و مادری چون هزاران پدر و مادر آزاده و سرفراز در کنار هم با تقدیم زیباترین گل زندگی خویش به بوستان انقلاب اسلامی دفتر زندگی خود را ورق می زنند و زندگینامه مهدی عزیز را که در زوایای خانه دل ثبت کرده اند باز می خوانند.
به گزارششهدای ایران؛ بهار سال 1365 هجری شمسی طلیعه بهار آزادی را نوید می دهد . طبیعت ، زیبایی و سرسبزی خود را از سرگرفته و گلها و شکوفه ها با ظهور خویش به انسانها درس عرفان و عشق می آموزد، پدر و مادری چون هزاران پدر و مادر آزاده و سرفراز در کنار هم با تقدیم زیباترین گل زندگی خویش به بوستان انقلاب اسلامی دفتر زندگی خود را ورق می زنند و زندگینامه مهدی عزیز را که در زوایای خانه دل ثبت کرده اند باز می خوانند. به او می بالند و به وجودش افتخار می کنند . این کتاب زندگی او گاهی از آغاز خوانده می شود و زمانی از پایان ، اما آغازی که سرانجام دارد و بی پایانی که به جز ابدیت برای آن متصور نیست ، راستی زندگی چیست.گذشت زمان یا انتظاری ناپیدا؟ سرآغازی با همه امیدواری ها ، شروعی با همه دشواری ها و پایانی که هیچ کس از آن اطلاعی ندارد. پوچ و بی هدف اوقات را سپری کردن و یا هدف داشتن و در پی آن رفتن ، فرزندانی لایق و مومن تربیت کردند یا فقط... ، به اجتماع تحویل دادن ، در اینجا بود که اولین برگ زندگی پدر و مادر مهدی ورق خورد ، دو قلب مومن و پاک به هم گره می خورد و هجرتی از یزد به کرج صورت می گیرد ، اولین فرزند این خانواده در مهر ماه 1345 در یکی از محله های این شهرستان پا به عرصه وجود می گذارد چهره زیبا و معصومش حکایت از حالتی ملکوتی دارد ، در چشمانش فروغ عشق و ایمان می درخشد و از حالات و سکناتش خضوع و خشوع می بارد و در لبخندهایش آنچنان محسوس بود که با زبان بی زبانی به آنهایی که به زرق و برق دنیای فانی دل بسته اند پوزخند می زند و همگان تمام این خصیصه ها را در وجودش میافتند و دم بر نمی آورند و اکنون بعد از شهادتش اظهار می دارند ، نامش را مهدی نهادند و در حقیقت رحمتی بود از درگاه خدای رحمان و پدر عزیزش در دیار غربت از بام تا شام کار می کرد و مادر فداکارش لحظه ای از او غافل نبود و در تربیت اسلامیش هیچگاه کوتاهی نمی کرد و حتی برای یک دفعه نیز بدون وضو به او شیر نداد و در 5 سالگی به کلاس آموزش قرآن رفت و از کلام حق نکته ها آموخت و الفبای تعهد و ایمان را فراگرفت . او از همان آغاز، داستان هابیل و قابیل را با زمان خودش وفق داد ، درس ایثار از ابراهیم خلیل الله که از زبان پروردگارش آموخت و خودسازی و اتکال را از داستان یونس فراگرفت و ید الله فوق ایدیهم داستان حضرت موسی و قومش را یاد گرفت و از مکتب انسان ساز قرآن ، خود را برای مبارزه آماده ساخت و در سال 1351 در دبستان عارف به تحصیل پرداخت . آثار نبوع ایمانی از همان دوره ابتدایی در سیمای او هویدا بود و مسلماً هم کلاسی های خردسال او از فروغش بهره ها می بردند . در سال 1356 به مدرسه راهنمایی مالک اشتر رفت ، در آن موقع بود که احساسات پاکش از خود دوران خفقان ستمشاهی همواره جریحه دار می شود و او را به یاد دستورات مولای متقیان علی ابن ابیطالب به ماکل اشتر می انداخت و تبعیضات و بی بند و باری های زمانش او را می آزرد که در کشوری اسلامی که اکثریت را شیعیان علی ابن ابیطالب ( ع ) تشکیل می دهند چگونه فحشا و منکرات بیداد می کند و تقلیدهای اروپایی به چه صورت شخصیت انسانی دختران و پسران مسلمان را لگدکوب می نماید . ولی مهدی هنوز توان آنرا نداشت که فریاد برآورد و از این همه فسادهای اجتماعی جلوگیری نماید ، او در کلیه تظاهرات شرکت می نمود و فعالانه در براندازی حکومت ستمشاهی حضور داشت . پس از طی دوره راهنمایی به دبیرستان عالم بخش رفت و بعد از دوسال برای ادامه تحصیل به دبیرستان انقلاب قدم نهاد . چهارده ساله بود که در بسیج چهارصد دستگاه کرج به فعالیت مشغول شد عشق به قرآن و دین و استقلال حکومت الله در وجودش شعله می کشید و رابطه او با پروردگارش در استغاثه های سحرگاهش کامل شده بود و ناله هایش حاکی از عطش شهادت بود و سرانجام برای اولین با در 5 آذر 1361 به جبهه سر پل ذهاب رفت و سه ماه تمام عاشقانه در آنجا خدمت کرد . در سال 1362 برای دومین بار به مدت چهار ماه و نیم عازم کردستان شد و در نهایت فداکاری با ضد انقلابیون مبارزه کرد ، چندین مرتبه به مرز اسارت نزدیک شد ولی هربار با نیروی درایت و با اتکا به خداوند متعال نجات یافت و در آنجا بود که از ناحیه پشت و پا مجروح گشت که آثار آن تا موقع شهادتش مشخص بود و گویا بدین وسیله به مهر شهادت ممهور گشته بود . روزی که دانست بدون وضو شیر نخورده ، شور و حال دیگری یافته بود و شادمانی اظهار می داشت ، که به یقین لیاقت شهادت را دارم . در سال 1360 با عده ای از همرزمانش وارد حزب جمهوری کرج شد ، او به شهید بهشتی مظلوم ارادت خاصی داشت و به این سید بزرگوار عشق می ورزید و در مدت چهار سال در آن حزب فعالیت چشمگیری داشت .هرگاه مظلومی را میدید چهره زیبایش دگرگون می شد و رخصارش تاب دیدن ظالمان را نداشت . مهدی در همه ارگان های دولتی حضور فعال داشت و با نام حسین و با یاد حسین انقلابی ، سراپای وجودش را فراگرفت و به سرو سینه می کوبید. مهدی را می توان در همه حالت در قلب های مردم زجر کشیده ، در سینه های مردم عارف ، در حزب ، در بسیج ، در کمیته امداد ، در سپاه پاسداران ، در جهاد سازندگی و در همه جا و در همه حالات و درهمه وقت دید . سرانجام برای سومین بار در 20 اسفند 1364 برای اتمام رسالتش و برای پیوستن به معبودش به جبهه فاو رفت و در تاریخ 6 فروردین 1365 به درجه رفیع شهادت نائل گشت. روحش شاد و یادش گرامی صلوات