زندگي ام فنا شده است و مانند کسي که در حال غرق شدن است به هر خار و خاشاکي چنگ مي اندازم اما نه تنها با اشتباهات و گناهاني که مرتکب شده ام ديگر روي بازگشت به خانه پدرم را ندارم، بلکه نمي دانم که چگونه اثبات کنم فريب وعده هاي پوچ و بي اساس مردي هوسران را خورده ام و به اميد ازدواج...
شهدای ایران:اين ها بخشي از اظهارات دختر تحصيلکرده اي است که در پي اعلام شکايت مالک
يک سوئيت شخصي (منزل اجاره اي) به خاطر ايجاد مزاحمت به کلانتري بانوان
مشهد احضار شده بود. او وقتي مقابل مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري قرار
گرفت، به تشريح ماجراي آشنايي خود با مالک واحد مسکوني پرداخت و در حالي که
از شدت شرم اشک مي ريخت، گفت: فرزند پنجم خانواده اي ۷نفره هستم که در
کرمان زندگي مي کنم، اگرچه ديگر خواهران و برادرانم به دليل شرايط خاص پدر و
مادرم نتوانستند ادامه تحصيل بدهند اما من تلاش کردم تا وارد دانشگاه شوم.
پدرم معتاد بود و هيچ توجهي به فرزندانش نداشت. با هر مشقتي بود بالاخره
مدت زيادي از تحصيلات دانشگاهي ام را پشت سر گذاشتم تا اين که تابستان سال
گذشته به همراه برخي از بستگانم براي يک مسافرت چند روزه به مشهد آمديم و
در يکي از مسافرخانه هاي شخصي اطراف حرم ساکن شديم. آن جا بود که درگير
نگاه هاي محبت آميز و عاشقانه صاحب مسافرخانه شدم، به طوري که ديگر جدايي
از او برايم امکان پذير نبود. در آن چند روز به قدري تحت تأثير جملات
احساسي و عاطفي «سامان» قرار گرفته بودم که تمام زندگي ام را در وجود او
خلاصه کرده بودم. فکر ازدواج با او لحظه اي از ذهنم خارج نمي شد و
نمي توانستم حتي يک روز دوري او را تحمل کنم. به همين خاطر پس از بازگشت به
کرمان، پدر و مادرم را راضي کردم که براي ادامه تحصيل مدتي را به عنوان
دانشجوي مهمان در دانشگاه مشهد بگذرانم.
در همين روزها هم از طريق پيامک و تلفن با سامان در ارتباط بودم و روز به روز علاقه ام به او بيشتر مي شد. سخنان عاشقانه او چنان چشمانم را کور کرده بود که هيچ چيزي جز او را نمي ديدم. وارد مشهد که شدم بلافاصله به ديدن او رفتم و اين گونه ديدارها که به وسوسه هاي شيطاني هم کشيده شده بود همچنان ادامه داشت تا اين که روز گذشته وقتي براي ديدن سامان به مسافرخانه رفتم او آب پاکي را روي دستم ريخت و با بي شرمي عنوان کرد که ازدواج کرده است و هيچ علاقه اي به من ندارد.
با شنيدن اين جملات ديگر چيزي نمي فهميدم و با فرياد به حال خودم افسوس مي خوردم که ناگهان او با پليس تماس گرفت و از من به خاطر ايجاد مزاحمت شکايت کرد، حالا هم روي بازگشت نزد خانواده ام را ندارم چون...
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
*خراسان