شهدای ایران shohadayeiran.com

در انتخابم دچار اشتباه شدم هميشه افرادي که مي گفتند «پول خوشبختي نمي آورد»، را مسخره مي کردم چراکه معتقد بودم پول گره گشاي هر مشکلي است به همين خاطر دنبال دختر پولداري مي گشتم تا روياها و آرزوهايم را به واقعيت تبديل کنم، اما ...
شهدای ایران:جوان ۳۱ ساله اي که به اتهام ايراد ضرب و جرح، با اعلام شکايت همسرش دستگير شده بود در بيان چگونگي وقوع اين حادثه به مددکار اجتماعي کلانتري طرقبه گفت: پس از گرفتن ديپلم و پايان خدمت سربازي ام، در يک شرکت ساختماني به عنوان کارمند مشغول به کار شدم. در همين روزها پدر و مادرم چند دختر را که از آشنايانمان بودند براي ازدواج با من در نظر گرفته بودند، اما من به هيچ کدام از آن ها توجهي نداشتم. مي خواستم براي رهايي از همه سختي هايي که به خاطر وضعيت مالي نامناسب دچار آن بودم با دختري از يک خانواده پولدار ازدواج کنم ولي چنين فرصتي برايم فراهم نمي شد. سال ها گذشت و من هم چنان در پي يافتن دختري زيبا و پولدار بودم تا اين که يک روز براي انجام امور اداري شرکت، وارد يک کارخانه توليدي بزرگ شدم آن روز دختري که در اتاق رئيس کارخانه بود توجهم را به خود جلب کرد. وقتي فهميدم آن دختر که در حال سوارشدن به خودروي گران قيمتي بود دختر رئيس کارخانه است و خودش نيز يک شرکت خصوصي دارد، ديگر درنگ را جايز ندانستم و تصميم گرفتم تا خودم را به او نزديک کنم. آن روز با پرس و جو از نگهبان کارخانه، اطلاعات زيادي را درباره او و محل کارش به دست آوردم.

سپس با توسل به انواع حيله هاو بهانه ها، موفق شدم آن دختر را در دام عشق خودم گرفتار کنم. طولي نکشيد که با وجود مخالفت خانواده ساناز، ما با يکديگر ازدواج کرديم اما من نمي توانستم حتي اندکي از مخارج عروسي مجلل را فراهم کنم. به همين خاطر مراسم ازدواج ما به تاخير افتاد و پدر ساناز مجبور شد همه مخارج را به عهده بگيرد ولي شانس با من يار نبود و هر بار به خاطر فوت يکي از بستگانشان مراسم ازدواج ما برگزار نمي شد، تا اين که ۵سال سپري شد و در اين مدت من نتوانستم هيچ علاقه قلبي به ساناز پيدا کنم اين گونه بود که با دختر ديگري در محل کارم ارتباط برقرار کردم ساناز که به من مشکوک شده بود، يک روز در اتاق محل کارم را قفل کرد و درحالي که من و آن دختر داخل اتاق تنها بوديم با پليس تماس گرفت از آن روز به بعد، اختلافات ما شدت يافت. تا اين که من يک واحد آپارتماني کوچک خريدم اما ساناز که نسبت به من کاملا بي اعتماد شده بود خواست تا منزل را به نام او ثبت کنم و يا اين که حق طلاق را به او بدهم وقتي با مخالفت من مواجه شد، شروع به سروصدا کرد. من هم يک لحظه او را هل دادم که سرش به ميز شيشه اي خورد و مجروح شد. حالا مي فهمم که عشق و زندگي عاشقانه را با پول نمي توان خريد...

ماجراي واقعي با همکاري فرماندهي انتظامي طرقبه و شانديز

*خراسان


نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار