اين گونه بود که من هم به همراه مادر و ناپدري ام عازم کشور همسايه شدم و باز هم به صورت قاچاق از مرز عبور کرديم. هنوز يک سال بيشتر از سکونت ما در آن کشور نمي گذشت که روزي مادرم از من خواست تا خود را براي مراسم عقد کنان آماده کنم. آن روز فهميدم که ناپدري ام مرا براي يکي از افراد قبيله اش خواستگاري کرده است و به اجبار پاي سفره عقد نشستم در حالي که او حدود ۲۰ سال از من بزرگ تر بود. «طالب» به هروئين اعتياد داشت و طولي نکشيد که مرا هم گرفتار اين بلاي خانمان سوز کرد اما زندگي من و «طالب» ۲ سال بيشتر طول نکشيد و همسرم در يک درگيري قبيله اي کشته شد. از آن روز به بعد من دوباره نزد مادرم بازگشتم و به زندگي کنار ناپدري ام ادامه دادم ولي او از وجود من بسيار ناراحت بود و به عنوان يک موجود مزاحم به من نگاه مي کرد.
در اين شرايط بود که آزار و اذيت ها و کتک کاري هاي ناپدري ام آغاز شد و او به هر بهانه اي مادرم را هم کتک مي زد تا مرا از خود جدا کند. تحمل اين شرايط در يک کشور غريب که هيچ حامي نداشتم خيلي برايم سخت بود به همين خاطر تصميم به بازگشت گرفتم تا بقيه عمرم را در کشورم زندگي کنم. بدين ترتيب با کمک سفارت ايران و صدور مجوز قانوني به مشهد بازگشتم اما به خاطر اعتياد شديدم به هروئين جاي مناسبي براي زندگي پيدا نمي کردم. پول هايم هم صرف خريد هروئين شده بود تا اين که به بهانه بيماري وارد اورژانس شدم که شب را در آن جا سپري کنم ولي پزشکان متوجه اعتياد و هروئين هاي همراهم شدند و با پليس تماس گرفتند... شايان ذکر است اين زن به دستور مقام قضايي و همکاري مددکاري کلانتري به مرکز بهزيستي معرفي شد.
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
*خراسان